eitaa logo
تنها مسیری های استان خراسان جنوبی
606 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
5.5هزار ویدیو
31 فایل
جهت ارتباط با خادم کانال @AH3gh72 💫لینک کانال اصلی تنهامسیرآرامش http://eitaa.com/joinchat/63963136Ca672116ed5
مشاهده در ایتا
دانلود
تنها مسیری های استان خراسان جنوبی
❤️پدر دستهاش پناهه، تو قلبم تکیه‌گاهه 😍لحظاتی ناب از دیدار خانواده شهدا با رهبر‌معظم‌انقلاب 🤲هرچقد
چقدرررر این کلیپ زیباست ... واقعا چه پدر خوب و مهربانی داریم؛ خدا کند قدر وجود نازنینش را بدانیم... اما چقدر جای شهدا برای فرزندان‌شان امروز خالی است... همسر شهید صدرزاده تعریف می‌کرده که گاهی خود آقا مصطفی به خواب بچه‌ها میاد و اونها رو می‌بره پارک و تفریح و با دست خودش بهشون غذا میده...😭 خلاصه خیلی مدیون این خانواده‌ها هستیم...
۵ بهمن ۱۴۰۲
🌷🌷🌷 🔶🔸یه خانم میره خرید کنه، موقع حساب کردن صندوقدار متوجه کنترل تلویزیون تو کیف خانم میشه و میپرسه: همیشه کنترل تلویزیون رو با خودتون میبرین؟ زن جواب میده: نه همیشه، ولی شوهرم امروز نخواست باهام بیاد خرید چون میخواست فوتبال ببینه، برای همین کنترل تلویزیون رو برداشتم. نتیجه اخلاقی : همیشه همراه و حامی زنت و سرگرمی‌هاش باش. 🔸صندوقدار به خنده افتاد و تمام خریدهای خانم رو برگردوند، زن که از این کار شوکه شده بود از صندوقدار پرسید این چه کاریه داری میکنی؟ صندوقدار گفت شوهرتون کارت اعتباری تون رو مسدود کرده! نتیجه اخلاقی : همیشه به سرگرمی شوهرتون احترام بذارید 🔸زن کارت بانکی شوهرش رو در آورد و از اون کشید. متاسفانه شوهرش کارت بانکی خودش رو مسدود نکرده بود. نتیجه اخلاقی : هیچوقت قدرت و هوش زنت رو دستکم نگیر ! 🔸کارتخوان موقع کشیدن کارت نوشت: رمز موقتی که به گوشی همراهتون ارسال شد را وارد کنید. نتیجه اخلاقی : وقتی یه مرد داره میبازه، ماشین‌ها انقدر باهوش میشن تا نجاتش بدن. 🔸زن لبخند زد و از ته کیفش گوشی شوهرش رو درآورد که روش پیامک رمز اومده بود. زن گوشی شوهرش رو با کنترل از خونه برداشته بود. نتیجه اخلاقی : زنی که از کارات خسته شده رو دستکم نگیر. 🔸وقتی زن به خونه برگشت نامه ای رو توی صندق پستی پیدا کرد که روش نوشته بود: نتونستم کنترل تلویزیون رو پیدا کنم، با دوستام میرم بازی رو از نزدیک ببینم. چون ممکنه خریدت طول بکشه، از ترس دزد درها رو قفل کردم و کلیدها رو با خودم میبرم. اگه چیزی خواستی به گوشیم زنگ بزن. نتیجه اخلاقی : هیچوقت سعی نکن شوهرت رو کنترل کنی.😄 خانم شاه کلیدش بیرون آورد و با لبخند وارد خانه شد 😍 خانمها را دست کم نگییرید😉😅 روز مرد مبارک ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ @Tanhamasirkerman
۵ بهمن ۱۴۰۲
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
26.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥به دختر پسرها یه قرارداد میلیاردی پیشنهاد دادیم 💰💰 همشون از تعجب شاخ درآورده‌بودن! 🌷@IslamlifeStyles
۵ بهمن ۱۴۰۲
باسلام و درود 🌹 ضمن عرض تبریک موالید سراسر سعادت المرجب که همگی عید هستند یک مجموعه هدیه های خاص براتون داریم ابتدا نیت کنید و از بین اعداد (۱ تا ۱۰ ) یک شماره انتخاب کنید و روی پاکت اون شماره بزنید وهدیه تون رو دریافت کنید🌹 پاکت 1️⃣ پاکت 2⃣ پاکت 3⃣ پاکت 4⃣ پاکت 5⃣ پاکت 6⃣ پاکت 7⃣ پاکت 8⃣ پاکت 9⃣ پاکت 0⃣1⃣ عزیزان گرانقدر این نامه‌ها برگرفته از توقیعات (عج) برای شیعیانشون هست. این پیام رو برای دوستانتون هم ارسال کنید و این هدیه ی زیبا رو بهشون عیدی بدهید. اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
۵ بهمن ۱۴۰۲
💞مگر می‌شود این حجم از عشق را چشید ...و لبریز نشد از اشک و حسرت و آه 😭؛ و زیر بار این همه اشک غرق نشد !!! درست در زمانی که فکرش رو هم نمیکنی؛ صـ📣ـدات میکنن !😭
۵ بهمن ۱۴۰۲
📸 توصیه‌ معنوی برای مشتاقان محروم از مراسم اعتکاف ۹۹/۱۲/۶ ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
۵ بهمن ۱۴۰۲
💌 من امروز با دوتا بچهام خیلی تنها بودم،ن جایی رفتم،نه کسی خونمون اومد،همش به خدا وامام زمان میگفتم شمارو دارم فقط،وقتی نامه رو باز کردم،بی اختیار فقط اشک ریختم😭😭
۵ بهمن ۱۴۰۲
سلام🌷 من بعنوان خادم کوچکی توی اعتکاف خدمت می کنم و مشکلاتی توی اعتکاف پیش اومده و خیلی نگران بودم، وقتی نامه رو باز کردم اشکم جاری شد😭😭😭
۵ بهمن ۱۴۰۲
۵ بهمن ۱۴۰۲
«هفتمین قبر» 🌿اسماعیل را هیچوقت ندیده بودم. با خواهرش هم صحبت بودم، از مادرش حس خوب می‌گرفتم اما خودش را هیچ وقت ندیده بودم. اصلا نمی‌دانستم کسی به این نام و نشان هم توی دنیا هست. اصلا اسماعیلی نمی‌شناختم. حتما چندین بار از کنارش رد شده بودم. حتما توی موکب گورچو از دستش چای و کاکائوی داغ گرفته بودم اما نگاهش نکرده بودم، اما کسی بهم نگفته بود اون آقا رو میبینی! اونو یادت بمونه، بعدا خیلی باهاش کار داری. آره باهاش کار دارم. با اسماعیلی که همیشه راحت از کنارش رد می‌شدم کار دارم. اسماعیلی که همیشه گوشه کنارها، توی تاریکی و در سکوت به سر می‌برد. حالا صدای همه را بلند کرده. از همه بیشتر صدای مادر من را. مادر من!... هیچوقت صدای شیونش را نشنیده بودم. اما امروز توی ماشین جیغ می‌کشید. صدایش جوری بود که انگار می‌خواست خفه‌اش کند اما نمی‌تواند. انگار دنیا برایش تنگ شده بود، تنگ‌تر از قبر. 🌱و من فکر می‌کردم الان سی و هشت سال پیش است. اوایل بهمن ماه. ایام عملیات کربلای ۵ و آن آمبولانس که جلوی ما توی جاده روان است دارد پیکر پدر من را می‌برد. مادرم داد می‌کشد: «پس چرا من نرفتم، چرا من موندم، چرا من کشته نشدم، چرا؟...» مادرم صبرش تمام شده. مادرم می‌خواهد کنار پدرم توی گلزار شهدای کوچک‌ گورچو بخوابد. آنجا یک قبر است که مال اسماعیل است و مادر من آن قبر را می‌خواهد. هفتمین قبر را... از ماشین پایین آمدم. مادر شهید را دیدم. داد می‌زد: «نمی‌تونم صبر کنم، سه روزه از حضرت زینب یه کمی از صبرشو خواستم بهم نداده، نداده» سه روز، سی و هشت سال... 😭هیچکس نمی‌توانست مادر اسماعیل را آرام کند. یکی من را نشانش داد. نگاهم نمی‌کرد. بهش گفتند: «آروم‌ باش دختر شهید کنارته» ناگهان آرام شد. سرش را چرخاند طرف من، نگاهم کرد و آرام گفت: «بابات اسماعیلِ منو برد پیش خودش، بابات اسماعیل منو برد. الان با هم مهمونی دارن، الان با هم خوشحالن» و هر دو با هم گریه کردیم و من خدا را شکر کردم که مادرم آنجا نبود تا بشنود. بشنود باز هم پدرم بدون او مهمانی گرفته. بدون ما... 🖼 حالا عکس اسماعیل را بر می‌دارم می‌گذارم کنار میز کارم. باید جلوی چشم‌هایم باشد. من با او کار دارم. خدا او را به من نشان داد. به همه‌ی ما. گفت این مرد را ببین، این مرد را یادت باشد. باید به اندازه‌ی تمام این سالها که ندیدمش ببینمش. باید ازش بخواهم به من هم یاد بدهد چطور در سکوت و تاریکی اینقدر بزرگ شد. آخه من هم دلم مهمانی می‌خواهد! محدثه اکبرپور _________________ 📌کانال ، روایتی متفاوت را برای شما دارد ✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇 🔗https://eitaa.com/Tanhamasirkerman
۵ بهمن ۱۴۰۲