چو بستی در به روی من به کوی صبر، رو کردم
چو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردم
چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در تو ؟!
به خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو کردم
خیالت ساده دل تر بود و با ما از تو یک رو تر
من اینها هر دو با آئینهی دل روبهرو کردم
فرود آ ای عزیزِ دل که من از نقش غیر تو
سرای دیده با اشک ندامت شستوشو کردم...
تو با اغیار پیش چشم من می در سبو کردی
من از بیم شماتت گریه پنهان در گلو کردم...
صفائی بود دیشب با خیالت خلوت ما را
ولی من باز پنهانی تو را هم آرزو کردم...
ازین پس شهریارا، ما و از مردم رمیدنها
که من پیوند خاطر با غزالی مشکمو کردم
دنیا محل طرح دردهای شخصی نیست؛
به انسان میاندیشم... به باورِ عمیقِ دردِ انسان... انسان... "این شکسته چنگِ بیقانون"...
به خود باز میگردم... به سلولهای فکر و سیارههای رنج... کسی اینجا از چیزی خبر ندارد...
#انسان