رمان پلاک پنهان
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼
ــ تواتاقم
محمد غرید:
ــ کمیل،میدونی اگه بفهمن
ــ میدونم ،اگر بفهمن پروندشو از من میگیرن،اما حالش خوب نبود دایی،نمیتونستم
بزارم بره تو بازداشگاه
محمد که از احساس خواهرزاده اش با خبر بود،و صدای داغونش از حال بدش خبر می
داد، دیگر حرفی نزد.
ــ دایی داری میای ،برام قرص مسکن بیار سرم داره میترکه
ــ باشه دایی جان،به خودت فشار نیار،من االن میام خداحافظ
ــ خداحافظ
تقه ای به در زد و وارد اتاق شد،سمانه با دیدن کمیل از جابرخاست و منتظر به کمیل
خیره ماند،امیدوار بود کمیل خبر خوبی داشته باشد اما کمیل قصد صحبت کردن
نداشت.
ــ چی شد؟میتونم برم؟
ــ بشینید
سمانه بر روی صندلی نشست،کمیل بر روی صندلی پشت میزش نشست و روبه
سمانه گفت:
ــ نه نمیتونید برید،من بهتون گفتم تا وقتی که این قضیه روشن نشه،شما اینجا
میمونید
رمان پلاک پنهان
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼
ــ بالخره بزارید به خانوادم خبر بدم،میدونید االن حالشون داغونه؟؟
ــ آره میدونم ،اما نباید خبردار بشن ،نه فقط خانوادت بلکه هیچ کس دیگه ای
سکوت کرد اما با یادآوری اینکه محمد نزدیک است و سمانه نباید اینجا باشد لب باز
کرد و گفت:
ــ یه چیز دیگه
ــ چی؟
ــ امشب نمیتونید اینجا باشید
ــ پس کجا برم؟
ــ بازداشگاه
به چهره حیرت زده سمانه نگاهی انداخت اما نتوانست تحمل کند،سرش را پایین
انداخت و خیره به پوشه ی آبی رنگ روی میز ادامه داد:
ــ اگه اینجا بمونید،همه میفهمن که رابطه خانوادگی داریم،اینطور پرونده رو ازم
میگیرن،میدونم که چند روز دیگه میفهمن ولی تا اونموقع میتونم مدرک بی گناهیتو
پیدا کنم.
سرش را باال آورد اما سمانه همچنان با چشمان اشکی ،به لیوان روی میز خیره بود.
ــ باور کنید مجبورم
باز صدایی نشنید،کالفه از جایش بلند شد،شروع کرد قدم زدن با صدای لرزان سمانه
به طرفش برگشت:
ــ کی باید برم
ــ همین االن
سمانه از جایش برخاست و به طرف در رفت،کمیل تماسی گرفت و خانم شرفی را به
اتاقش فراخواند.
شرفی به طرف سمانه آمد و بازویش را محکم گرفت که سمانه بازویش را کشید و با
اخم گفت:
ــ خودم میام
💞⃟🌸
سخنازعشقاست♥️🌱
بـحـثسـادها؎نیسـت...🔒
یڪبارفقطتواورابھسرڪرد؎!!!🌻💕
یڪعمرشد؎دلبستھودلدارش
ʝơıŋ➘
『 #دختران_چادر』
『 @dokhtaranchador1 』
•|♥|•
🦋 #چادرانہ
🦋#پروفایل
تو
بـــانو جان!
سیــاهــے چــــادر تو ...
لبخند امام زمان را در پـے دارد ...
ʝơıŋ➘
『 #دختران_چادر』
『 @dokhtaranchador1』
•|♥|•
| #چادرانه😍
حَسبَنا اللهُ وَ نعمَ الوَكیلُ..
خدا ما را بس است و نيكو حمايتگري است..🌱
ʝơıŋ➘
『 #دختران_چادر 』
『 @dokhtaranchador1』
「💜」
-
-
بِہنَظَـرمـۍرِسَـدایـنقـٰائِلِہۍتَنھـٰایـۍ
تـٰاـاَبـدقَصـدِعَزیمَـتبِـھدِلِمـٰادارَدシ..!
-
-
「☂」 #چـادرانھ
#پروفایل
ʝơıŋ➘
『 #دختران_چادر』
『 @dokhtaranchador1 』
طنین|Tanin
https://eitaa.com/joinchat/116916375C59d16ecd65
جواب سوالات در این کانال