eitaa logo
طنین|Tanin
868 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
844 ویدیو
115 فایل
حال‌وهوای‌‌جمعی‌از‌دهه‌هشتادیا:)! طنین ؟ به معنای نجوا ، پژواک 🪴 تودورانی‌که‌همه‌دارن‌یاعلی‌میگن‌وعشق‌آغازمیکنن مایاابلفضل‌میگیمو‌میریم‌سراغ‌مشکل‌بعدی🤌🏿 -به‌صرف‌چای‌و‌شعر☕✨ -آغازمون‌از‌تیر¹⁴⁰³ بیشترپست‌هاتولیدداخله:) کپی جز روزمرگی هامون حلالت دلاور
مشاهده در ایتا
دانلود
طنین|Tanin
مسافر ِ نجف چرا بهشت آرزو کند .. ؟ 🌸¦@dokhtaranchador1
طنین|Tanin
از قشنگیای دنیا ... 🌸¦@dokhtaranchador1
طنین|Tanin
غدیر، ریزش باران الطاف رحمانی بر گلزار جان‌های تشنه است غدیر، برکت همه احساس‌های معنوی و دریای جاری خیرات نبوی است عید غدیر خم مبارک 🌸¦@dokhtaranchador1
باز هم عیدی بدیم؟!
عیدتون مبارک انشاءالله اگر باز هم تونستم قرار میدم 🌿🌸
انشاءالله همین الان عیدی داریم برای 4 خواهر بزرگوار بمناسبت عید بزرگ غدیر 🌿🌸 https://eitaa.com/joinchat/3980918913C7ed94ca8c9
راستی خیلی ازتون ممنونیم کنارمون موندید و یکسال از کنار هم بودنمون گذشت 🙃🌸
طنین|Tanin
رفتن به اولین روز 🌿🌼
آماده‍ هستید؟!
عیدتون مبارک انشاءالله اگر باز هم تونستم قرار میدم 🌿🌸
هدایت شده از طنین|Tanin
بِـسّم‌اللـہ‌ِالْـرَحمآن‌اَلـرَحیم•[♥️]•
طنین|Tanin
روزت را با شادی شروع کن تا با شادی تموم بشه ✨🍃¦@dokhtaranchador1
طنین|Tanin
قُلِ اللَّهُ يُنَجِّيكُمْ مِنْهَا وَمِنْ كُلِّ كَرْبٍ خداست که از آن‌گرفتاری و بلکه از هر اندوه شدیدی نجاتتان می‌دهد... [ سوره انعام آیه ٦٤ ] ✨🍃¦@dokhtaranchador1
طنین|Tanin
سیدنی، دختر نوجوان محجبه و مادرش ✨🍃¦@dokhtaranchador1
🔷 یک منبع آگاه درخصوص ماجرای درگیری یک خانم بی‌حجاب با دختر آمربه‌معروف در اتوبوس گفت: این اتفاق شنبه ساعت ۸:۴۲ صبح در اتوبوس بی‌آرتی اتفاق افتاده است. 🔹خانم بی‌حجاب که عضو یک شبکه سازمان‌یافته کشف حجاب و مرتبط با مسیح علی‌نژاد بوده، تا قبل از غروب همان روز دستگیر شده است/ تعداد قابل توجهی از افراد این شبکه شناسایی و دستگیر شده‌اند. 🔻قبلا گفته شده بود که این اتفاق مربوط به ماه گذشته است که بدینوسیله اصلاح می‌شود. ✨🍃¦@dokhtaranchador1
طنین|Tanin
شد شد،نشد میام با بغض تو صدام با اشک تو چشام 🙂.... ✨🍃¦@dokhtaranchador1
‹♥️›
چند ساعت بعد...پایان وقت کاری... واقعا برایم خیلی عجیبه! چطور یک دختر چادری با یک دختر مانتویی این برخورد خوب را دارد! تا این اندازه که پیشنهاد دهد باهم بیرون بروند... مشغول جمع کردن وسایل هایم شدم تا بروم سمت آن دختر، هنوز هم اسمش را نمیدانستم! لحظه ای بعد متوجه دستی روی شانه ام شدم...دستش را روی شانه ام گذاشت نگاهم به نگاهش گره خورد با همان لبخند همیشگی به من زل زده بود...گفت: -آماده ای؟؟؟ لبخندی زدم این لبخند روی لبم را از او یاد گرفته ام...گفتم: -آماده ام. -پس بریم. از شرکت خارج شدیم تاکسی گرفتیم و تا مسیر دربست رفتیم. بین راه با هم حرف های زیادی زدیم او از من پرسید و من از او... او از علایق من و من از علایق او... آستین های مانتوم همچنان بالا بود و موهایم در باد پریشان! بعد از یک ساعت رسیدیم... از ماشین پیاده شدم به اطرافم نگاهی انداختم و گفتم: -اینجااا!!!اینجا کجاست؟؟؟!!! چشم هایش را بست نفس عمیقی کشید و گفت: -بعضی وقتا که دلم می گیره میام اینجا! نگاهی بهش کردم و گفتم: -آخی...خوشبحالت! إم! تنها میای؟؟ اخم هایش در هم فرو رفت و گفت: -نه مکان مناسبی برای تنها اومدن نیست... -اینجا خیلی عجیبه!!! نگاهی به تیپم کردم و گفتم: -چقدر چادری!!! جای مناسبی برای من هست؟ لبخند همیشگی روی لبش بود و گفت: -عزیزم این چه حرفیه!!! دل پاک تو...باعث شده اینجا باشی... طلبیدن... ابروهایم را بالا انداختم و گفتم: -شهدا؟! جوابی نداد...راه افتادیم جای عجیبی بود شبیه بهشت زهرا... رو کردم بهش و گفتم: -ببخشیدا ولی!!! دلت که میگیره...میای بالا سر این قبرا میشینی؟؟؟!!! نگاهش با چشم های عسلی اش در مردمک چشم هایم فرو رفت لبخندش هنوز هم بر روی لبش بود... -اینا...فقط چند تا قبر نیستن، اینجا بهشته...آرامش اینجا رو هیچ جا نداره......قطعه شهدا... ✨🍃¦@dokhtaranchador1