طنین|Tanin
غدیر، ریزش باران الطاف رحمانی بر گلزار جانهای تشنه است
غدیر، برکت همه احساسهای معنوی و دریای جاری خیرات نبوی است
عید غدیر خم مبارک
🌸¦@dokhtaranchador1
انشاءالله همین الان عیدی داریم برای 4 خواهر بزرگوار
بمناسبت عید بزرگ غدیر 🌿🌸
https://eitaa.com/joinchat/3980918913C7ed94ca8c9
24.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ زیبای
جان نجف...😍😍😍
#غدیر_جان_من_است
#غدیری_ام
طنین|Tanin
روزت را با شادی شروع کن تا با شادی تموم بشه
#انگـیـزشے
✨🍃¦@dokhtaranchador1
طنین|Tanin
#آیهگرافی
قُلِ اللَّهُ يُنَجِّيكُمْ مِنْهَا وَمِنْ كُلِّ كَرْبٍ
خداست که از آنگرفتاری و بلکه
از هر اندوه شدیدی نجاتتان میدهد...
[ سوره انعام آیه ٦٤ ]
✨🍃¦@dokhtaranchador1
🔷 یک منبع آگاه درخصوص ماجرای درگیری یک خانم بیحجاب با دختر آمربهمعروف در اتوبوس گفت: این اتفاق شنبه ساعت ۸:۴۲ صبح در اتوبوس بیآرتی اتفاق افتاده است.
🔹خانم بیحجاب که عضو یک شبکه سازمانیافته کشف حجاب و مرتبط با مسیح علینژاد بوده، تا قبل از غروب همان روز دستگیر شده است/ تعداد قابل توجهی از افراد این شبکه شناسایی و دستگیر شدهاند.
🔻قبلا گفته شده بود که این اتفاق مربوط به ماه گذشته است که بدینوسیله اصلاح میشود.
✨🍃¦@dokhtaranchador1
طنین|Tanin
شد شد،نشد میام با بغض تو صدام با اشک تو چشام 🙂....
✨🍃¦@dokhtaranchador1
#رمان_دوراهی
#قسمت_دهم
چند ساعت بعد...پایان وقت کاری...
واقعا برایم خیلی عجیبه!
چطور یک دختر چادری با یک دختر مانتویی این برخورد خوب را دارد!
تا این اندازه که پیشنهاد دهد باهم بیرون بروند...
مشغول جمع کردن وسایل هایم شدم تا بروم سمت آن دختر، هنوز هم اسمش را نمیدانستم!
لحظه ای بعد متوجه دستی روی شانه ام شدم...دستش را روی شانه ام گذاشت نگاهم به نگاهش گره خورد با همان لبخند همیشگی به من زل زده بود...گفت:
-آماده ای؟؟؟
لبخندی زدم این لبخند روی لبم را از او یاد گرفته ام...گفتم:
-آماده ام.
-پس بریم.
از شرکت خارج شدیم تاکسی گرفتیم و تا مسیر دربست رفتیم.
بین راه با هم حرف های زیادی زدیم او از من پرسید و من از او...
او از علایق من و من از علایق او...
آستین های مانتوم همچنان بالا بود و موهایم در باد پریشان!
بعد از یک ساعت رسیدیم...
از ماشین پیاده شدم به اطرافم نگاهی انداختم و گفتم:
-اینجااا!!!اینجا کجاست؟؟؟!!!
چشم هایش را بست نفس عمیقی کشید و گفت:
-بعضی وقتا که دلم می گیره میام اینجا!
نگاهی بهش کردم و گفتم:
-آخی...خوشبحالت! إم! تنها میای؟؟
اخم هایش در هم فرو رفت و گفت:
-نه مکان مناسبی برای تنها اومدن نیست...
-اینجا خیلی عجیبه!!!
نگاهی به تیپم کردم و گفتم:
-چقدر چادری!!! جای مناسبی برای من هست؟
لبخند همیشگی روی لبش بود و گفت:
-عزیزم این چه حرفیه!!! دل پاک تو...باعث شده اینجا باشی...#شهدا طلبیدن...
ابروهایم را بالا انداختم و گفتم:
-شهدا؟!
جوابی نداد...راه افتادیم جای عجیبی بود شبیه بهشت زهرا...
رو کردم بهش و گفتم:
-ببخشیدا ولی!!! دلت که میگیره...میای بالا سر این قبرا میشینی؟؟؟!!!
نگاهش با چشم های عسلی اش در مردمک چشم هایم فرو رفت لبخندش هنوز هم بر روی لبش بود...
-اینا...فقط چند تا قبر نیستن، اینجا بهشته...آرامش اینجا رو هیچ جا نداره...#بهشت_زهرا...قطعه شهدا...
#نویسنده_مریم_سرخه_ای
✨🍃¦@dokhtaranchador1