طنین|Tanin
🌹دخترے که چادر سرش میزاره؛
اُمل یا بے عرضه نیست...
خآنوم بودن خودشو بآور داره✌️
@ᴅᴏᴋʜᴛᴀʀᴀɴᴄʜᴀᴅᴏʀ1
طنین|Tanin
⸤ #حبالحسینهویتنا ⸣
نكندتابہابدپيشڪسیدستدراز
آنكہشددستبہدامانِاباعبداللھ🍃
@ᴅᴏᴋʜᴛᴀʀᴀɴᴄʜᴀᴅᴏʀ1
#رمان_دوراهی
#قسمت_پانزدهم
جلوی در خانه ایستادم دستم را روی زنگ نگه داشتم و بعد از مدتی برداشتم، مادرم در را باز کرد بی حوصله پله ها را طی کردم. وارد خانه شدم سلام کردم و بدون حرفی وارد اتاقم شدم در را پشت سرم بستم کوله پشتی ام را گوشه ای از اتاق و مقنعه ام را گوشه ای دیگر پرت کردم. تنم را روی تخت انداختم و چشم هایم را بستم.نفس عمیقی کشیدم. سرم را کج کردم و چشم هایم را چرخاندم، ساق دست هایم درست گوشه ی تخت روی کمد کوچکم بود...نگاهشان کردم. اشکی از گوشه ی چشمم پایین آمد و روی بالشتم محو شد...
من یک دختر با این روحیات چطور با کسی برخورد کرده ام که تا به حال هم عقیده اش را دوست نداشتم، و آن دختر آنقدر عجیب است که ذهن مرا درگیر می کند... نمی دانم باید چه کار کنم!
دوست دارم...همه چیزش را!
خودش را درونش را بیرونش را رفتارش را اخلاقش را صورتش را و حتی...
"حجابش را"
از روی تخت بلند شدم لباس هایم را عوض کردم مقنعه ام را از گوشه ی اتاق برداشتم...
فضای اتاق گرفته بود چراغ را روشن کردم صدای نم نم باران که به پشت شیشه میخورد آرامشی خاص به من می داد...
پرده را کنار زدم...
پشت پنجره نشستم به خودم فکر کردم به زندگی ام...
به سرنوشتم...
به قلم مریم سرخہ اے
@ᴅᴏᴋʜᴛᴀʀᴀɴᴄʜᴀᴅᴏʀ1
طنین|Tanin
گاهے خیلے زود دیر میشود..!
این قبرهـا پُـر است از
جوانـانے کہ میـگفتند :
«بعدا #توبــہ میکنیم…»
بہراستے☝️🏻
من و شمامیدانیم
تا چہ زمانے زنده هستیم.؟.
@ᴅᴏᴋʜᴛᴀʀᴀɴᴄʜᴀᴅᴏʀ1