طنین|Tanin
#هادےدڵ 🕊'
برادر شھیدم!
تو بہ دید بانۍ دل ما مشغولۍ
و خدا کند که دلم ما دلت را نرنجاند...
@ᴅᴏᴋʜᴛᴀʀᴀɴᴄʜᴀᴅᴏʀ1
طنین|Tanin
-مَراجزبیقراریدرهوایِتوقرارینیست:)!
بهجزخاکِتوهرخاکیبهسَرکردمضررکردم💔
#صلیاللهعلیکیااباعبدالله
@ᴅᴏᴋʜᴛᴀʀᴀɴᴄʜᴀᴅᴏʀ1
#رمان_دوراهی
#قسمت_بیست_و_پنجم
راوی: روشنک
ساعت چهار صبح صدای آلارم گوشی من را از خواب بلند کرد.دستانم را روی صورتم کشیدم، چشم هایم باز نمی شد، حس خستگی هنوز هم در من موج می زد.
دو مرتبه صدای آلارم گوشی بلند شد.
-وای خدای من!! به این صدا آلرژی دارم!!!
از روی تخت بلند شدم.گوشی ام را روبه روی صورتم گرفتم تا سر از زنگ و پیامک هایم در بیاورم اما خبری نبود!
به سمت دستشویی رفتم.
شیر آب را باز کردم. دستانم را زیرش گرفتم. مشتی از آب سرد کردم و روی صورتم پاشیدم.دو مرتبه این کار را انجام دادم.مسواک زدم و بعد وضو گرفتم صورتم را خشک کردم.به آیینه نگاهی انداختم و لبخندی از سر رضایت زدم.
به این معتقدم که "یک مومن واقعی همیشه شادی در چهره اش نمایان و غم در دلش پنهان است"
برای همین ترجیح می دهم همیشه بخندم.
به اتاق برگشتم صدای اذان به گوشم رسید...
روی تخت نشستم و مشغول دعا کردن شدم.
-خدایا...خودت میدونی که من از هدیه دادن به #نفیسه یا هر کاری مربوط به این قضیه قصد بدی نداشتم.خودت مواظب نفیسه باش.
لبخندی لب هایم را به سمت راست صورتم کشاند.
از روی تخت بلند شدم.مقنعه ی سفید گل گلی ام را از داخل کمدم برداشتم، روبه روی آیینه ایستادم و سرم کردم. بعد هم سجاده ام را پهن کردم و چادرم را سرم کردم. و روبه قبله ایستادم.
دو رکعت نماز صبح میخوانم برای "رضای خداوند"...(قربةً إلیَ اللهْ)
رکعت آخر نماز و سلام آخر...
"السلام علیکم و رحمة الله و برکاته"
دستانم را سه مرتبه به سمت بالا آوردم و صورتم را به چپ و راست حرکت دادم.
کمی مکث کردم و صلواتی فرستادم. خم شدم تسبیحم را برداشتم و مشغول ذکر گفتن شدم.
به قلم مریم سرخہ اے
@ᴅᴏᴋʜᴛᴀʀᴀɴᴄʜᴀᴅᴏʀ1
طنین|Tanin
رفقا ما برای پیدا کردن مطالب زحمت میکشیم✋🏽🙂
کپی آزاد نوش جونتون اما دیگه حذف لوگو را لطف کنید انجام ندید🌿🙃