eitaa logo
طنین|Tanin
852 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
844 ویدیو
115 فایل
حال‌وهوای‌‌جمعی‌از‌دهه‌هشتادیا:)! طنین ؟ به معنای نجوا ، پژواک 🪴 تودورانی‌که‌همه‌دارن‌یاعلی‌میگن‌وعشق‌آغازمیکنن مایاابلفضل‌میگیمو‌میریم‌سراغ‌مشکل‌بعدی🤌🏿 -به‌صرف‌چای‌و‌شعر☕✨ -آغازمون‌از‌تیر¹⁴⁰³ بیشترپست‌هاتولیدداخله:) کپی جز روزمرگی هامون حلالت دلاور
مشاهده در ایتا
دانلود
••✾ پروفایل ✾•• ••✾ ✾•• ┄┅┅✿🍃❀💜❀🍃✿┅┅┄ @dokhtaranchador1♡ ┄┅┅✿🍃❀💜❀🍃✿┅┅┄
••✾ پروفایل ✾•• ••✾ ✾•• ┄┅┅✿🍃❀💜❀🍃✿┅┅┄ @dokhtaranchador1♡ ┄┅┅✿🍃❀💜❀🍃✿┅┅┄
در حصار چادر خود در امانی تا ابد🌸🍃 قدر این ارثیه را باید بدانی تا ابد 🤍💝 🏴به کانال دختران چادر بپیوندید👇🏻🏴 ʝơıŋ➘ 『 』 『 @dokhtaranchador1
「♥️」 🏴 ⃟¦🖇➺•• سپرمن‌ازجنس‌آهن‌است🔮🕊 تڪھ‌اۍ‌پـٰارچہ‌ڪہ‌بہ‌سردارمش💜☕️!シ 🏴به کانال دختران چادر بپیوندید👇🏻🏴 ʝơıŋ➘ 『 』 『 @dokhtaranchador1
•|♥|• 🔗♥️ -تنـفـس بــرگ‌ها|🌿| |🏴|از برڪٺ قدم‌های پاڪ تـوسٺ• - وســبــزے جــهــاݧ|🌍| |🎐|تـمامـش رنــگ چـادر تـوسـتـ•↝ 🏴به کانال دختران چادر بپیوندید👇🏻🏴 ʝơıŋ➘ 『 』 『 @dokhtaranchador1
رمان پلاک پنهان 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 کارای فرهنگی و انتخابات برگه بیارم براتون ،با اینکه من برای کارام به برگه نیاز نداشتم مخصوصا اون مقدار زیاد. ــ بشیری چطور آدمیه؟ ــ به ظاهر مذهبی وبسیجی،تو جلسات که باهم بودیم همیشه سعی می کرد بقیه رو برای شورش یا اعتراض تشویق کنه،یک بار هم باهم بحثمون شد که صغری هم بودش ــ چرا زودتر نگفتید؟ ــ فک نمیکردم مهم باشه! ــ اسم و فامیلش چیه؟ ــ اشکان بشیری کمیل سری تکان داد و آرام زمزمه کرد: ــ چیزی الزم ندارید؟دیشب خوب خوابیدید؟ سمانه سرش را باال اورد و نگاهی به کمیل انداخت ،می خواست با دیدن چشمان سرخ اش خودش حدس بزند که راحت خوابیده یا نه؟ کمیل سرش را پایین انداخت و کالفه دستی در موهایش کشید،غمی که در چشمان سمانه نشسته بود ،او را آتش می زد. ــ میشه یه خواهشی بکنم ــ آره حتما ــ میشه بگید اتاقی که هستم ،چراغ بزارن ــ چراغ؟؟مگه چراغ نداره ــ نه چراغ نداره ــ دیشب یعنی تو تاریکی خوابیدید؟ سمانه به یاد دیشب بغض در گلویش نشست و با صدای لرزانی گفت: ــ اصال نخوابیدم کمیل خوب می دانست که سمانه چقدر از تاریکی وحشت دارد،دستان مشت شده اش از شدت عصبانیت سرخ شده بودند،اما سعی کرد بر خودش متسلط باشد و آرام باشد،سخت بود اما سعی خودش را کرد. از روی صندلی سریع بلند شد و برگه ها را جمع کرد: ــ چی میشه االن؟ ــ چی،چی میشه؟ ــ تکلیف من؟تا کی اینجام؟ کمیل با صدایی که از عصبانیت میلرزید گفت: ــ قول میدم،سمانه قول میدم، که هرچه زودتر از اینجا بری ،قول میدم و دل سمانه آرام گرفت از این دلگرمی و تکیه گاهی که هیچ وقت فکرش را نمی کرد داشته باشد..... ʝơıŋ➘ 『 』 『 @dokhtaranchador1
رمان پلاک پنهان 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 امیرعلی خیره به کمیل ,که با عصبانیت در حال جابه جا کردن پروندها بود ،نگاه می کرد. ــ متوجه شدی این دو روز چقدر عصبی شدی؟فک میکنی برات اعصابی میمونه اینطوری کمیل نیم نگاهی به او انداخت و گفت: ــ بی دلیل که عصبی نشدم ــ االن دعوات با خانم شرفی سر چی بود؟؟ ــ یادم ننداز که اعصابم بیشتر خورد میشه ــ درست بگو ببینم چی شده؟ کمیل بیخیال پرونده ها شد و به صندلی تکیه داد و گفت: ــ اون بندی هست که برای فعاالن سیاسی ضد انقالبی بود،یادته؟ ــ آره،مگه همونی نیست که دیگه اوضاع ساختمونش مناسب نبود بستیمش ــ آره همون ،میدونی خانم شرفی دیشب خانم حسینی رو برده بود اونجا امیرعلی شوکه به کمیل نگاهی انداخت و با حیرت گفت: ــ چی میگی؟اونجا حتی روشنایی نداره،میدونی چقدر سرده اونجا؟ کمیل متاسفانه سرش را تکان داد و گفت: ــ آره میدونم،وقتی هم بهش میگم چرا بردیش اونجا،میگه که بند زندانیای سیاسی اونجاست،بهش گفتم ما چند ماهه که کسیو تو این بند نمیبریم، و اینکه خانم حسینی زندانی سیاسی نیست هنوز چیزی ثابت نشده،میگه هرچی چه فرقی میکنه،نباید احساسی رفتار کنیم تو این قضیه ــ چرا اینکارارو میکنه؟؟ ــ نمیدونم،فقط میدونم این بچه بازیا جاش اینجا نیست،اینجا جای فضولی و این مسائل بچه بازی نیست،اگر مسخواد اینطوری ادامه بده،انتقالش میدم جای دیگه ای برگه ای به سمت امیرعلی گرفت و همزمان کتش را از روی صندلی برداشت. ــ این اطالعات اشکان بشیریه،برام پیداش کن ،و هر چی اطالعات ر موردش هست برام بیار،منم میرم بیرون،تا برگردم حواست به اینجا باشه بعد از خداحافظی از محل خارج شد،اول به وزارت اطالعات رفت،و بعد از پیگیری بعضی از کارها ،به سمت خانه ی خاله اش رفت،می خواست مطمئن شود که کسی از آن هایی که این بال را سر سمانه آوردند،به سراغ خانواده ی سمانه رفته اند،یانه... ʝơıŋ➘ 『 』 『 @dokhtaranchador1
🏴اینم دو پارت تقدیم نگاهاتون🏴
عالمے‌ خوشتر از آن نیست کھ من باشم و دوستـ ˘˘🎈 ‍ 🏴به کانال دختران چادر بپیوندید👇🏻🏴 ʝơıŋ➘ 『 』 『 @dokhtaranchador1
🦋 . قلبمُ بسٺـم❤️ بہ چآدࢪِ دخٺـࢪِ اࢪبآب.. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. .🏴به کانال دختران چادر بپیوندید👇🏻🏴 ʝơıŋ➘ 『 』 『 @dokhtaranchador1
🌱🌼🧕 حیف که زبان عربی"چ"ندارد...😢 . . وگرنه سوره ای داشتیم... به نام"چادر"باسجده واجـب...♥️😍 🏴به کانال دختران چادر بپیوندید👇🏻🏴 ʝơıŋ➘ 『 』 『 @dokhtaranchador1
〖🍊🍃〗 چــادࢪ یڪ تڪه پارچه نیسٺ چادࢪ انتخاب خداسٺ براے زنـ🧕🏻 وانتخاب زن براے خــ✨ـدا ...! زن ࢪیحانه خداسٺــ😇 |🌵| 🏴به کانال دختران چادر بپیوندید👇🏻🏴 ʝơıŋ➘ 『 』 『 @dokhtaranchador1