#ریحانھ🌸🍃
خــُدا مے خوآسـت ..
بـھ تـو بــآل وُ پـَر بدهد...
گفٺــ:
چـشـمــَت مے زنند!😇🌿~°
|| چـــ❥ـــآدُر دآد↓
⇦بـ ـانـو...
قدرش را بدان🖐🏻
هــــدیھ ۍخــــدا
خـیلے قیمتے اسٺــ...♥️👌🏻°|•
به کانال دختران چادر بپیوندید👇🏻☘
ʝơıŋ➘
『 #دختران_چادر 』
『 @dokhtaranchador1』
#انگیزشی
زندگی مثل 🌎
دوربین عکاسی ست📸
لنز دوربین رو روی صحنه های
زیبا تنظیم کن 🙈✨
لحظات خوب رو ثبت کن🌈💕
صحنه های بد رو بهتر کن🌿🦋
و اگه اتفاق دلخواه نیافتاد🌸🌱
یه عکس دیگه بگیر...😌🌈
به کانال دختران چادر بپیوندید👇🏻☘
ʝơıŋ➘
『 #دختران_چادر 』
『 @dokhtaranchador1』
اگــر بـہ این باور برسی کـہ☝️
این چـــادر همان چادریست 😇
کــہ پشت در ســوختـــ🖤
ولـــــے از سر حضرت زهرا نیفتاد✨🥀
هــرگز از سرت شل نمیشود🦋💫
به کانال دختران چادر بپیوندید👇🏻☘
ʝơıŋ➘
『 #دختران_چادر 』
『 @dokhtaranchador1』
رمان پلاک پنهان
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
از صحبت های سمانه لبخندی بر روی لب های کمیل نقش بست ؛
ــ خواهش میکنم این چه حرفیه،این وظیفه ی من هست،شما هم مثل صغری عزیز
هستید پس جای جبرانی باقی نمیمونه.
سمانه خودش هم نمی دانست که چرا از اینکه او را مانند صغری می دانست احساس
بدی به او دست داد،لبخند بر روی لبانش خشک شد و دیگر در جواب صحبت های
کمیل فقط سری به عالمت تایید تکان می داد.
ــ یادتون نره،پیام یا زنگ مشکوکی داشتید یا کسی تعقیبتون کرد هر وقتی باشه با
من تماس بگیرید
ــ حتما
ــ امیرعلی منتظره،برید بسالمت
سمانه بعد از خداحافظی کوتاهی سوار ماشین شد.
کمیل خیره به ماشینی که هر لحظه از او دور می شد، ماند.احساس کرد سمانه بعد از
صحبت هایش ناراحت شده بود اما دلیلش را نمی دانست.
نگاهی به ساعتش انداخت و نفس عمیقی کشید،باورش نمی شد که سمانه را از این
قضیه دور کرده بود،با اینکه حدس می زد که ممکنه باز هم به سراغش بیایند،
اما دیگر او نمی زارد سمانه را در این مخمصه ای بیندازند
نگاهش را به بیرون دوخته بود،همه جا را دید می زد احساس می کرد سال هاست که
در زندان است،و شهر حسابی تغییر کرده است،از این فکر خنده اش گرفته بود.
به کانال دختران چادر بپیوندید👇🏻☘
ʝơıŋ➘
『 #دختران_چادر 』
『 @dokhtaranchador1』
رمان پلاک پنهان
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
سرش را به صندلی تکیه داد و چشمانش را بست،هوای خنکی که به صورتش برخورد
می کرد،لبخند زیبایی را بر لبانش حک کرد،باورش خیلی سخت بود، که در این مدت
چه اتفاقاتی برایش رخ داده است،و به این نتیجه رسیده بود ،او آن دختر قوی که
همیشه نشان می داد نیست و یک دختر ضعیفی است،اعتراف می کرد روز های آخر
دیگر ناامید شده بود،خودش هم نمی دانست چرا،شاید چون همه ی مدارک ضد او
بودند یا شاید هم بخاطر اینکه به کمیل اعتماد نداشت.
با آمدن اسم کمیل ناخواسته لبخندش عمیق شد،باورش نمی شد پسرخاله ای که
همیشه او را به عنوان یک ضد انقالبی می دید،یکی از ماموران وزارت اطالعات
هستش،بگو با یادآوری حرف ها و تهمت هایی که به کمیل می زد خجالت زده
چشمانش را محکم بر هم فشار داد...
با صدای امیرعلی سریع چشمانش را باز کرد!
ــ بفرمایید
سمانه نگاهی به خانه شان انداخت،باورش نمی شد ،سریع از ماشین پیاده شد و به
سمت خانه رفت که وسط راه ایستاد و به سمت امیرعلی رفت:
ــ شرمنده حواسم نبود،خیلی ممنون
ــ خواهش میکنم خانم حسینی وظیفه است
سمانه خداحافظی گفت و دوباره به طرف خانه رفت و تا می خواست دکمه آیفون را
فشار دهد در با شتاب باز شد و محسن در چارچوب در نمایان شد،تا می خواست
عکس العملی نشان داد سریع در آغوش برادرش کشیده شد،ب*و*سه های مهربانی
که محسن بر سرش می نشاند،اشک هایش را بر گونه هایش سرازیر کرد.
با صدای محمد به خودشان امدند:
ــ ای بابا محسن ول کن بدبختو
محسن با لبخند از سمانه جدا شد ،سمانه به خانواده اش که از خانه خارج شده بودند
و با سرعت حیاط را برای رسیدن به او طی می کردند ،لبخندی زد.
به کانال دختران چادر بپیوندید👇🏻☘
ʝơıŋ➘
『 #دختران_چادر 』
『 @dokhtaranchador1』
بانو•♡🍁
تو فرِشتِھ خدایۍ
با بال هاے سیـاهۍ
ڪہ تو را آسمانۍ ڪردهـ🕊
اَمّا☝️
هَر وَقت ڪِہ لِباسِـ👕 حیـا را
تَنِ جِسـمَت مۍڪُنۍ
بِہ روحَت نیز گَوشـ👂ـزَد ڪُن
حَیاےِ دُختَرانِھ اَش را
ایمانَشـ را،اِعتِقــاداتَش را
پُشتِ دَر🚪 جا نَگُــذارَد
وَ گَرنَــھ✋
شِیطانـ👹 هم فِرِشتِه اے بُود
ڪِه راندِھ شد
اِے فِرِشتِھ تَرینـ🌺
مُواظِب باشـ☝️🏻
راندِھ شُدِھ ےِ دَرگاهِ حَق نباشی⭐
به کانال دختران چادر بپیوندید👇🏻☘
ʝơıŋ➘
『 #دختران_چادر 』
『 @dokhtaranchador1』
🌺خـــــواهرم🌺
✨اگر زیبایے گیسوانت 🖤🍃
عنوانے است ڪه درشعرها ستایش میشود؛❣
حجب وحیاے💚 تو عنوانے است
ڪه در"قـــــرآن" ستایش
وتاڪید شده است❣
به کانال دختران چادر بپیوندید👇🏻☘
ʝơıŋ➘
『 #دختران_چادر 』
『 @dokhtaranchador1』
••|🌸|••
°^ #ریحانه ^°
تو خیــابون دیــد،گفــت :
تو ایــن گرمـــا
زیــر چادر آبپز نمیشـے❓
← انگـار کسے در گوشـم گفـت :
•[ قـل نار جهـنم اشـد حــرا ]•
•| بگــو که آتــش جهــنم
بسیــار ســوزان تر اســت |•
•| #سورهتوبــهآیـہ۸۱
•| #حجــابزهــرایے
به کانال دختران چادر بپیوندید👇🏻☘
ʝơıŋ➘
『 #دختران_چادر 』
『 @dokhtaranchador1』
هیـــس ! وقتی میشنوی میگن اُمُل!😑 وقتی میشنوی میگن کلاغ سیاه..😐 وقتی
میشنوی میگن چادرنشین😲.. ســکوت نشانه ے وقــار و آرامشِِ توست ..😌
چادُر یا جادُر!؟😊
بہ نظر می رسد تلفظ اصلی و صحیحِ چادر ، جادُربوده است!💖
جا دُر "یعنی:جای درّ و گوهر"❤🌺
به کانال دختران چادر بپیوندید👇🏻☘
ʝơıŋ➘
『 #دختران_چادر 』
『 @dokhtaranchador1』
چادرتـ هدیه ے "زهرا"ستـ
حواستـ باشد
°| هرکسیـ لایقـ ایݩ پوششـ
˝زهرا“یی نیستـ
•| آنقدر مذهبیـ و مومݩ
و با تقوایی
°| شعر در وصفـ تو باشد
غزݪ آیینی ستـ
🌸🍃🌸🍃🌸
به کانال دختران چادر بپیوندید👇🏻☘
ʝơıŋ➘
『 #دختران_چادر 』
『 @dokhtaranchador1』
چــآدُر یعنی صعـ🚩ـود
یعنی بالا رفتــن از ریسمانــ⛓ الهی
اما؛ وقتی به قلـ🗻ـه میرسی که...
حیــا را هم همــراه
خودت داشته باشی
غیر از اینــ☝️
حتما سقـ💥ـوط خواهی کرد
حواست باشد خواهــر
چــآدُر بدون حیــا هیچــ✋ است!!
به کانال دختران چادر بپیوندید👇🏻☘
ʝơıŋ➘
『 #دختران_چادر 』
『 @dokhtaranchador1』
#چآدرانه ❣
گفتند: چادرت را بردار، حالا چه
اشڪالی داره با مانتوے بلند،
حجاب ڪامل داشته باشۍ؟
چادر ڪه واجب نیست!
جواب دادم:همیشه بهترین ڪار
این است ڪه بین خوب و برتر،
برتر را انتخاب ڪرد و من هم
✌چادر حجاب برتر را انتخاب
ڪردم. 👌
گفتند: درسته ڪه چادر حجاب
برتره ولی زحمت زیادے دارد، در
این گرما، اذیت نمیشے؟
گفتم:گرما ڪه مهم نیست، غرق
شدن عبد در معبود لذت داره.
چادر لذت دارد، باورڪن!🌸
بعدش هم وقتی بالاترین میگه این کار را کن دیگه اما و چرا نداره...
به کانال دختران چادر بپیوندید👇🏻☘
ʝơıŋ➘
『 #دختران_چادر 』
『 @dokhtaranchador1』