eitaa logo
طنین|Tanin
855 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
844 ویدیو
115 فایل
حال‌وهوای‌‌جمعی‌از‌دهه‌هشتادیا:)! طنین ؟ به معنای نجوا ، پژواک 🪴 تودورانی‌که‌همه‌دارن‌یاعلی‌میگن‌وعشق‌آغازمیکنن مایاابلفضل‌میگیمو‌میریم‌سراغ‌مشکل‌بعدی🤌🏿 -به‌صرف‌چای‌و‌شعر☕✨ -آغازمون‌از‌تیر¹⁴⁰³ بیشترپست‌هاتولیدداخله:) کپی جز روزمرگی هامون حلالت دلاور
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از طنین|Tanin
✋ 🍃 مےشود این روزها درد فراغـم بیشتر ✨ صبحها این بغض مےآید سراغم بیشتر 🍃 السلام اے در كنار آب مقطوع الورید ✨ آه نامٺ آمد و شد حسِ داغم بیشتر 💚 به کانال دختران چادر بپیوندید👇🏻☘ ʝơıŋ➘ 『 』 『 @dokhtaranchador1
🌸🍃 امام علی علیه السلام: خَیرُ العُلومِ ما أصلَحَکَ بهترین دانشها، دانشی است که تو را اصلاح کند. یک حدیث کوتاه اما پر معنی☝️🏻 به کانال دختران چادر بپیوندید👇🏻☘ ʝơıŋ➘ 『 』 『 @dokhtaranchador1
چرا دختر باس ... باشه، باشه، باشه و...😕 واسه که شده👆 باس.... باشه🙈 باشه😉 دختر باس باشه ❤️ 🖤 به کانال دختران چادر بپیوندید👇🏻☘ ʝơıŋ➘ 『 』 『 @dokhtaranchador1
🍂 💠یک علت مهم اینه؛ که ما حجاب رو با سبک زندگی مختص خودش معرفی نکردیم بلکه خیلی تک بعدی به ماجرا نگاه کردیم... ❇️یعنی اگر ما معرف یک سبک زندگی کامل بودیم هر حکمی مثلا حجاب جایگاه خودش رو پیدا میکرد و دلیل و فلسفه اش روشن میشد و مخالف جدی براش وجود نداشت... ❌ولی ما فقط حجاب رو معرفی کردیم.... بدون نشون دادن پیوستهاش با سایر مسائل... و جانمایی اش در سبک زندگی افراد... 🍃 ❖═▩ஜ••🍃🌹🍃••ஜ▩═ به کانال دختران چادر بپیوندید👇🏻☘ ʝơıŋ➘ 『 』 『 @dokhtaranchador1
بانو جان... میخواهم از زیبایی هایت بگویم، از چادر مشکی ساده ات، صورت زیبا و قشنگت، عفت و نجابتت.... بانوی سر به زیر شهر... چه زیبا قدم میگذاری بر کوچه و خیابان ها.... بانوی پاک دامن.... آقایمان مهدی عشق میکنید وقتی تو از خانه بیرون می آیی؛ نگاهت میکند.... میبیند که از نگاه ها در امانی و خدایت را شکر میکند که تو چادر به سر میکنی از مادرش زهرا تشکر میکند برای پروراندن دختری به این پاکی...... 🌻🌼🌻🌼🌻 به کانال دختران چادر بپیوندید👇🏻☘ ʝơıŋ➘ 『 』 『 @dokhtaranchador1
🔵بعضی ها می پرسن: "کی گفته محجبه ها فرشته اند؟؟! امیرالمومنین علی علیه السلام : ◄ همانا عفیف و پاکـ💙ـدامن،فرشته ای ازفرشته هاست. *حکمت 476 نهج البلاغه به کانال دختران چادر بپیوندید👇🏻☘ ʝơıŋ➘ 『 』 『 @dokhtaranchador1
چفیہ... 🍃 پرچمـ...🚩 چـادر... 💎 همہ از یڪ خانواده اند... امــا... چفیہ بر دوش شـهدا پرچم بہ دست رزمـندگان و چادر برسَرِ توست اے خواهر... به کانال دختران چادر بپیوندید👇🏻☘ ʝơıŋ➘ 『 』 『 @dokhtaranchador1
~~•🌸🌼~~• از کُجآ آمَده اے بآنو؟!❤ از بِهِشت؟ آرے... از دیآرِ بِهِشْتے کہ چِنین از عَطرِ چآدُرَت[❤] بوے یاس مےبارد به کانال دختران چادر بپیوندید👇🏻☘ ʝơıŋ➘ 『 』 『 @dokhtaranchador1
⚫️⚪️⚫️⚪️⚫️⚪️⚫️⚪️⚫️ بانو از عاشورای سال۶۱قمری خیلی گذشته است اما نکند یادت برود !🚨 پیام عاشورا را...🏴 ڪـــه نانجیب ها ... برای کشیدن چادر زینب(س) میجنگیدند ... به کانال دختران چادر بپیوندید👇🏻☘ ʝơıŋ➘ 『 』 『 @dokhtaranchador1
♚چادرم .. ↫چہ خوب است ڪہ نہ رنگت از مُد مے افتد نہ مُدلت ↫چادرم از ثبات توست ڪہ من شخصیت پیدا میڪنم... ↫رنگ سال هر رنگے ڪہ مے خواهد باشد ↫ 👌 😇♥️ به کانال دختران چادر بپیوندید👇🏻☘ ʝơıŋ➘ 『 』 『 @dokhtaranchador1
رمان پلاک پنهان ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ فرحناز خانم دخترکش را محکم در آغوش گرفت و سرو صورتش را ب*و*سه باران می کرد، سمانه هم پابه پای مادرش گریه می کرد،محمود آقا هم بعد از در آغوش گرفتن دخترکش مدام زیر لب ذکر می گفت و خدا را شکر می کرد. سمانه به طرف بقیه رفت و باهمه سالم کرد،محمد با خنده به سمتشان آمد و گفت: ــ بس کنید دیگه،مگه مجلس عزاست گریه میکنید،بریم داخل یخ کردیم همه باهم به داخل خانه برگشتند،مژگان و ثریا و زهره زن محمد مشغول پذیرایی از همه بودند ،سمانه هم کنار مادر و خاله اش و عزیز که بخاطر پادردش بیرون نیامده نشسته بود،فرحناز خانم دست سمانه را محکم گرفته بود،میترسید دوباره سمانه برود ،سمانه هم که ترس مادرش را درک می کند حرفی نمی زد و هر از گاهی دست مادرش را می فشرد. به نیلوفر نگاهی انداخت که مشغول صحبت با صغرا بود و ضغرا بی حوصله فقط سری تکان می داد ،متوجه خاله اش شد که کالفه با گوش اش مشغول بود،آرام زمزمه کرد: ــ خاله چیزی شده سمیه لبخندی زد و ب*و*سه ای بر گونه اش نشاند: ــ نه قربونت برم،چیزی نیست ولی این کمیل نمیدونم تو این شرایط کجا گذاشته رفته ــ حتما کار داره ــ نمیدونم هیچ از کاراش سر در نمیارم ،همیشه همینطوره و سمانه در دل" بیچاره کمیلی"گفت. بعد از صحبت کوتاهی با مادرش بلند شد و به سمت آشپزخانه رفت. ــ کمک نمیخواید خانما...
رمان پلاک پنهان ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ سمانه گرم مشغول صحبت با صغری بود و در کنار صحبت کردن ساالد را هم آماده می کرد،صغری سوال های زیادی می پرسید و سمانه به بعضی ها جواب می داد و سر بعضی سواالت آنقدر می خندید که اشکش در می آمد. با صدای در ،سمانه گفت: ــ کیه نیلوفر دستانش را سریع شست و با مانتویش خشک کرد و گفت: ــ فک کنم آقا کمیل باشند همزمان اخمی بر پیشانی سمانه و صغری افتاد،نیلوفر سریع از آشپزخانه بیرون رفت و صغری در حالی که به جان نیلوفر غر می زد و به دنبالش رفت. باصدای" یا اهلل" کمیل، ناخوداگاه استرسی بر جان سمانه افتاد،بر روی صندلی نشست نگاهی به دستان عرق کرده اش انداخت ،خودش هم از اسن حالش خنده اش گرفته بود ،لیوان آبی خورد و تند تند خودش را باد زد،صدای احوالپرسی و قربون صدقه های فرحناز برای خواهرزاده اش کل فضا را پر کرده بود. سمانه وارد پذیرایی شد و سالمی گفت ،کمیل که در حال نشستن بود با صدای سمانه دوباره سر پا ایستاد: ــ سالم ،خوب هستید سمانه خانم،رسیدن بخیر سمانه متعجب از فیلم بازی کردن کمیل فقط تشکری کرد و به آشپزخانه برگشت،زهره تند تند دستور می داد و دخترها انجام می دادند ،آخر صغری که گیج شده بود،لب به اعتراض باز کرد: ــ اِ زندایی گیج شدم،خدا به دایی صبر ایوب بده زهره با خنده مشتی بر بازویش زد؛ ــ جمع کن خودتو دختر،برا پسرم نمیگیرمتا