#حدیث_روز ❄️
امام علی علیه السلام :
وَليَكُن نَظَرُك في عِمارَةِ الأرضِ أبلَغَ مِن نَظَرِكَ في استِجلابِ الخَراجِ لأِنَّ ذلِكَ لايُدرَكُ إلاّ بِالعِمارَةِ ؛
بايد توجّه تو به آباد كردن زمين بيش از توجّه به گرفتن ماليات باشد ؛ زيرا ماليات جز در نتيجه آبادانى فراهم نمى آيد .
『 #دختران_چادر』
『 @dokhtaranchador1』
طنین|Tanin
#چادرانه🌙🍃
.
.
امروزه عکسهایی
بیشتر لایک میخورد👌
که ...
چهره شان پراز آرایشها.
ولباسهایشان کوتاست.😱
اماتو غصه نخور😍
که چادرت را خدا وحضرت تایید میکند😌
.
.
『 #دختران_چادر 』
『 @dokhtaranchador1』
طنین|Tanin
#چادࢪانہ
اصالت زن مسلمان عفت اوست که حجاب مهمترین رکن آن است .∞
و برترین حجاب "چادࢪ" است .
『 #دختران_چادر 』
『 @dokhtaranchador1 』
طنین|Tanin
#رهبرانه {🌸🍃} #walpaper
کوه است و دلش
به وسعت دامنه ایست
سیمای امام عشق
را آینه ای ست
این مرد که نور
از نفسش می بارد
سید علی
حسینی خامنه ای ست ...
『 #دختران_چادر 』
『 @dokhtaranchador1 』
طنین|Tanin
|🌱♥️|
° درعجبمـ🍃
° ازجماعتےڪهمشڪےرارنگــ🎈
° عشقمےدانندولـے
° چادرےنیستند !!🌙
° منشهادتمـےدهم
° مشڪـے🖤
° رنگعشقاست؛
° بهخصوصوقتـے #چادر باشد🌸
『 #دختران_چادر』
『 @dokhtaranchador1 』
رمان نگاه خدا🙂❤
#پارت_بیست_و_یکم🥀🍃
صدای پیامک گوشیم و شنیدم نگاه کردم دیدم یه تومن به حسابم اومده!
یعنی این کاره کی بود؟
چند دقیقه بعد بابا رضا زنگ زد
- سلام بابا جون
بابا رضا: سلام بابا، به حسابت یه تومن زدم ، اگه چیزی دلت خواست بخر...
- عاشقتم بابایی
بابا رضا: سارا جان اگه پول کم اوردی باز بهم بگو - نه بابا جون ،خرید ندارم
بابا رضا: باشه بابا ،مواظب خودتون باشین ،خیابونا خیلی شلوغه
- چشم بابا جونم ،،
عاطفه به اندازه تمام عمرش خرید کرده بود
- عاطی، میخواد قحطی بیاد ،چه خبره این همه لباس
عاطی: عع مگه چی خریدم من...
- آقا سیدم میدونه اینقدر خوش خریدی
عاطی: نه انشاءالله بعد عروسی میفهمه
- واااای پس بیچاره حاجی الان باصدای هر پیامک بانکی ،یه سکته ناقص میزنه...
عاطی: زبونت لال بشه دختر ،تو الان چیزی نمیخوای
- نه بابا ،با این خریدایی که تو کردی دیگه باید خریدای خودمو به دهنم بزارم
عاطی: واااا ،،ععع بیا بیا اینجا یه شال بخرم - وااایی تو رو خدا (رفتیم داخل مغازه)
عاطی: سارا یه شال خوشگل انتخاب کن
- تو میخوای سرت بزاری من انتخاب کنم؟
عاطی: آخه سلیقه تو قشنگ تره - فعلن که با انتخاب آقا سید ،یک ،صفر از تو عقبم ...
عاطی: انتخاب کن دیگه
(چشمم به یه شال چروک ساده صورتی با دور دوزی مروارید افتاد)
- این قشنگه
عاطی: آقا لطفا همینو حساب کنین
بعد از مغازه خارج شدیم رفتیم
سمت پارکینگ سوار ماشین شدیم
حرکت کردیم - واااییی عاطی تو روشنی اومدیم بازار الان تو تاریکی داریم میریم خونه
عاطی: خونه چیه ،بیریم رستوران
- واااییی بیخیال شو بابا، به فکر قلب بابات باش
عاطی: نترس این دفعه از کارت تو استفاده میکنیم ...
- دیونه...
( گوشی عاطفه زنگ خورد از برق زدن چشمام معلوم بود اقا سیده)
عاطی: سلام آقا، ماتازه خریدمون تمام شد داریم میریم رستوران
باشه چشم الان میایم
یا علی
- چی شده؟
عاطی: اقا سید بود...
- اینو که خودمم میدونم ،میگم چیکار داشت
عاطی: گفت رفته گلزار ،میتونی بیای دنبالم منم گفتم چشم...
- چه خانم حرف گوش کنی...
رسیدیم بهشت زهرا ،آقا سید هم دم در بهشت زهرا وایستاده بود پیاده شدیم احوال پرسی کردم ....
آقا سید: ببخشید شرمنده که اومدین دنبال من
عاطی: نه این چه حرفیه !
- اتفاقا مسبب کار خیر شدین
وگرنه عاطفه جان تا صبح قصد خرید کردن داشتن...
اقا سید خندید : مبارکشون باشه
- اره مبارکشون باشه فقط الان حال حاجی چه جوریه ،خدا میدونه...
عاطی: واااییی سارا خدا نکشتت...
عاطی: آقا سید حالا که ما هم اومدیم اینجا بریم یه فاتحه ای هم ما بخونیم....
آقاسید: چرا که نه بریم اول رفتیم سمت مزار مامان فاطمه ،اقا سید و عاطفه یه فاتحه ای خوندن بعد رفتن سمت گلزار منم نشستم کنار سنگ قبر مادرم ،
مامان جون سلام ،میبینی شاهزاده عاطفه رو ،همیشه دلت میخواست پسر داشته باشی عاطفه عروست بشه ولی قسمت نشد ،مطمئنم عاطفه با اقا سید خوشبخت میشه ،واسه خوشبختی منم دعا کن ،کم کم دارم از این دنیا سیر میشم...
حرفام که تموم شد رفتم بیرون منتظر عاطفه و اقا سید شدم چند دقیقه بعد عاطفه و اقا سید اومدن ،عاطفه با چشمای قرمز و پف کرده
نمیتونستم جلوی خندمو بگیرم...
- وااییی عاطفه باز از شهیدت چی میخوای...
تو چرا دست از سر این شهید برنمی داری...
عاطی: ساراااا زشته این حرفا چیه
ادامه دارد🙂