💢تکلیفی بر دوش منتظران ظهور👇
نائب المهدی امام خامنه ای :
انتظار [مهدی موعود]،
تکلیف بر دوش انسان میگذارد.
وقتی انسان یقین دارد که یک چنین آیندهای هست؛
✅باید خود را آماده کنند،
✅باید منتظر و مترصد باشند.
📗۱۳۹۱/۷/۲۲
#ظهور #انتظار_فرج #مهدویت
#نائب_برحق_مولا
•💌• ↷ ʝøɪɴ ↯
@TarighAhmad
#خاطرات_شهدا
◽️رفیقش میگفت: یه شب تو خواب دیدمش بهش گفتم محمدرضا اینقدر از حضرت زهرا(س) خوندے چیشد اخرش؟
◽️گفت: همینڪه تو بغل پسرش امام زمان(عج) جان دادم برایم ڪافیست...
#شهید_محمد_رضا_تورجے_زاده🌷
#بشیم_مثل_شهدا
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
@TARIGHAHMAD |√←
عسڪـرےیاعـسگری⁉️🧐
1⃣.عسگری به معنای عقیم و بیدانه است❌
همانطور که انگور عسگرے به جهت بےدانه بودنش به این نام مشهور شده است👌🏼.
لذا دشمنان از این شهرت برای اثبات عقیـم بودن امام و عدم وجود امام زمان استـفاده میکرده و میکنند🚨
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
2⃣. در حالیکه عسـکر محلهای بوده در شهر سامرا که لشکرگاه و محل توقف سـپاه خلفاۍ عباسی در آنجا قرار داشت. ✅
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
3⃣. خلفای عباسے برای زیر نظر داشتن فعالیتهای فرهنگے، علمی و سیاســی امام هـادی(ع)، آن حضرت را در سال ۲۳۶ ه.ق از مدینه به سامـرا انتقال
و در محله عسڪر سکونت دادند.✔️
چون امام حسن عسـکری (ع) و پدر بزرگوارش امام هادی (ع) در محله عسڪر قرارگاه سپاه در شهر سامرا زندگی مےڪردند،
به « #عسـکری» لقب یافتند
و این لقب مشترڪ بین آن حضرت و پدرشان امام هادی(علیه السلام) است و آنها را عسـڪریین گفتهاند.✅
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
4⃣. اگر بنا بود این لـفظ به (گاف) نوشته یا تلفظ شود، باید امام هادی نیز عقیم میبود و از نعـمت فرزند محروم تلقـے میشد.‼️‼️
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
5⃣. از سوۍ دیگر عسڪر لفظی عربی است و اصـولا در زبان عربی حرف گاف وجود ندارد❌پس آنچه صحیـح است، عسـکری (با ڪـاف) است،نہ عسـگرے (با گاف)❌
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
6⃣. در بـه وجـود آمدن شایعه عقیم بودن حضرت، عوامل مختلفے چون خلفای عباسی، جعفر ڪذاب و فـردی به نام زبیرے تاثیری بہسزا داشـتند.✔️
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
7⃣. شایستہ است با بازنشر این مطلب در ترویـج ڪلمه صحیح عسڪری به جای عـسگرے کوشش نماییم😊🙏🏼
#امام_حسن_عسکری🏴
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
@TarighAhmad
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
'-بعضےهارفاقتشان
نهبهخاطرخدا،
بلڪهتنهابرایایناستڪہتنهایےشانرا
پر کنند.
براےهمینهیچگاهازرفاقتبہآنچهمیخواهند نمےرسند.-'
_ما که اینطوری نیستیم رفقا😍❤️
#رفیق_خاص❤️
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
@TARIGHAHMAD |√←
#شہیــــــــــــــــــــدانہ💚
شایَد شهـــــادَت
آرزوۍ هَمِه باشَد
امّا یَقیناً
جُز مخُلِصِین
ڪَسی بِدان نَخواهَد رِسید . .
ڪاش بِجای زبان با عَمَلَم،
طَلب شَهادَت مۍ ڪَردمَ🕊
✨الّلهُـمَّـ؏جـِّللِوَلیِّـڪَ الفــَرَج✨
#شادی_روح_شهدا_صلوات 📿
#رفیقشهیدم ❣
❁❁═༅═🍃🌸🍃═ ═❁❁
@TarighAhmad
❁❁═༅ ═🍃🌸🍃═ ═❁❁
namaaz11.mp3
3.65M
#نماز_سکوی_پرواز 11
🎧آنچه خواهید شنید👆
❣قبل از ملاقات خدا
بدنت رو آروم کن.
🔻خستگی، گرسنگی، و هر گونه فشار.....
رو از بدنت رفع کن،
تا مانع پرواز روحت نشن
#استادشجاعی
#سکوی_پرواز 🕊
╔═🍃🕊🍃═════╗
@TarighAhmad
╚═════🍃🕊🍃═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋💞
اموزش ساخت جعبه جواهرات🎁
تقدیم به خواهرای خوش سلیقه کانال😍😍😍😍
•┄═━❝✨🌸✨❞━═┄•
@TarighAhmad
•┄═━❝✨🌸✨❞━═┄•
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿ 💞 #ازســـوریہ_ٺامنـــا🕊 💞 قسمت #چهل_ودو صالح آرام و ق
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿
💞 #ازســـوریہ_ٺامنـــا🕊
💞 قسمت #چهل_وسه
صالح، پدر جون را به دکتر متخصص برده بود. دکتر هشدار داده بود که قلب پدر جون در خطر است و هر نوع هیجانی برای او مضر و آسیب رسان می شد. خیلی باید مراقب باشیم و محیط را برای پدر جون آرام و بی استرس فراهم می کردیم.
خودم حواسم به همه چیز بود و غذا ها را با وسواس بیشتری درست می کردم. قرص ها را سر ساعت به پدر جون می دادم و گاهی اوقات که صالح نبود باهم به پارک و پیاده روی می رفتیم. صالح هم در طول روز چند بار به منزل می آمد و سری به پدر جون می زد.
به خواست پدر جون، سلما و علیرضا در اولین فرصت به زندگی مشترکشان رسیدند و مراسم کوچک و زیبایی برایشان برگزار کردیم.
لحظه ای که سلما می خواست منزل پدرش را ترک کند خیلی گریه کرد و دلتنگی اش همه ی ما را بی تاب و گریان کرد. دستش را دور گردن پدر جون حلقه کرده بود و از او جدا نمی شد.
ــ سلما جان... هیجان برا پدر جون خوب نیست. قربونت برم علیرضا گناه داره ببین چه دستپاچه ای شده
صالح هم دست سلما را گرفت و توی دست علیرضا گذاشت. اشکشان سرازیر شده بود.
صالح سلما را بوسید و او را راهی کرد.
بعد از سلما خانه خیلی خلاء داشت.
حس دلتنگی از در و دیوار خانه سرازیر شده و خفه کننده بود.
صالح و پدر جون هم در سکوت گوشه ای کِز کرده بودند و بی صدا نشسته بودند. مثل دو بچه که مادرشان تنهایشان گذاشته باشد.
خانه بهم ریخته بود و من هم خسته. کمی میوه شستم و آوردم. با خنده کنارشان نشستم و گفتم:
ــ چه خبره جفتتون رفتین تو لاک خودتون؟ دلم گرفت به خدا.
صالح لبخندی زد و پدر جون گفت:
ــ الهی شکرت... حالا دیگه راحت می تونم سرمو زمین بذارم و برم پیش مادر بچه ها.
صالح بغض داشت و نتوانست چیزی بگوید. من ابروهایم را هلال کردم و گفتم:
ــ خدا نکنه پدر جون. الهی عمرتون دراز باشه و در سلامت و عزت زندگی کنید. حالاهم میوه تونو بخورید که صالح ببردمون بیرون یه دوری بزنیم.
_صالح جان...
ــ جانم.
ــ فردا نری آژانس. باید صبحانه برای سلما ببریم. در ضمن نگران نباشید سلما و علیرضا از فردا اعضای ثابت اینجا هستن.خودم دختر خانواده م بهتر می دونم حال و هواشو
فردا که صبحانه را با زهرا بانو برای سلما بردیم، سلما و علیرضا هم با ما به منزل پدرجون آمدند.
سلما دوباره در آغوش پدر جون جای گرفت و دل سیر اشک ریخت.
ادامه دارد...
دسترسی به پارت اول🦋✨
https://eitaa.com/Tarighahmad/11398
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
به قلم ✍؛طاهره ترابی
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TarighAhmad
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿
💞 #ازســـوریہ_ٺامنـــا🕊
💞 قسمت #چهل_وچهار
تلفن منزل زنگ خورد. گوشی را برداشتم و جواب دادم.
ــ الو... بفرمایید
ــ سلام خانوم. منزل آقای صبوری؟
ــ بله بفرمایید.
ــ از حج و زیارت تماس می گیرم. لطفا فردا بین ساعت 10تا11 صبح آقایان حسین صبوری و صالح صبوری به سازمان مراجعه کنند.
ــ بله، چشم... بهشون میگم.
تماس قطع شد.
نمی دانستم سازمان حج و زیارت چه ربطی به صالح می توانست داشته باشد؟؟؟!!!
صالح که برگشت پیام سازمان را به او رساندم. اوهم متعجب بود و گفت:
ــ چند وقته تماس نگرفتن
ــ مگه قبلا مراجعه کردی؟
ــ چندین سال پیش پدر جون و مامان خدا بیامرز برای حج تمتع ثبت نام کرده بودن که متاسفانه عمر مامان...سازمان می خواست پول ثبت نام مامان رو پس بده که پدر جون نذاشت. گفت اسم منو به جای مامان بنویسن. حالا یه دوسالی هست که تماس نگرفتن. باید فردا برم سری بزنم.
ــ گفتن پدرجون هم باید باشن. اسم هردوتاتونو گفتن. فردا بین 10 تا 11 صبح.
فردای آن روز صالح به تنهایی به سازمان رفت. پدر جون حال مساعدی نداشت و ترجیح دادیم توی منزل استراحت کند.
صالح که بازگشت کمی سردرگم بود. هم خوشحال بود و هم ناراحت. نمی دانستم چرا حالش ثبات نداشت.
ــ خب چی شد صالح جان؟
ــ والااااا... امسال نوبتمون شده باید مشرف بشیم
ــ واقعا؟؟؟؟ به سلامتی حاج آقا...
پیشانی اش را بوسیدم و گفتم:
ــ دست خالی اومدی؟ پس شیرینیت کو؟؟؟؟
ــ مهدیه
ــ چیه عزیزم؟
ــ پدر جون رو چیکارش کنیم؟ دکترش پرواز رو براش منع کرده نباید خسته بشه و مناسک حج توان می خواد اگه بفهمه خیلی غصه می خوره... بعد از اینهمه انتظار حالا باید اسمش در بیاد برای حج؟؟؟ خدایا شکرت... حکمتی توش هست؟
چه می گفتم؟ راست می گفت.
اینهمه انتظار برای آن پیرمرد و حالا ناامید، باید گوشه ی خانه با حسرت می نشست.
ــ حالا مهدیه نمی دونم چیکار کنم؟تکلیفم چیه؟
ــ #توکل کن... هر چی #خیره همون میشه ان شاء الله... من برم غذا رو بیارم. پدر جون هم گرسنه ش بود.
ادامه دارد...
دسترسی به پارت اول🦋✨
https://eitaa.com/Tarighahmad/11398
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
به قلم ✍؛طاهره ترابی
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TarighAhmad
🦋یا ارحم الراحمین🦋
خدایا 🌺
ستایش برای توست که سرنوشت مرا به نیکی رقم زدی 💞
و بلای خویش را از من برگرداندی
خدایا چون غمگین شوم تو همه چیز منی 🙂
و چون محروم گردم به درگاه تو زاری کنم بر من منت گذار پیش از آنکه گمراه شوم راه راستم بنما 🌱
●|۵ آبان ماه |●
دوشنبه 🍂
۹ ربیع الاول💐
•┄═•🌤•═┄•
@TarighAhmad
•┄═•🌤•═┄•
أشهد أنّ لا حبیبَ الّا ... تو
أشهد أنّ لا أمل الّا .... تو
أشهد أن لا عمل الّا .. تو
شهادت میدهم ؛
نه رفیقی ...
نه آرزویی ...
و نه هیچ عمل صالحی...
جز تو و انتظار تو نیســـت💫!!!
آغاز ولایتت بر پهنای گیتی، بر ما مبارک است!
و مبارک تر آن روز که؛
چشمان مهربانت، پناه تمام دلشورههایمان شود!
#عید_بیعت 🤝
#اللهمعجللولیڪالفرج..
#مهدویت
🌺『@TarighAhmad』🌺