eitaa logo
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
1.6هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
79 فایل
[امیــرالعـشقـ❣ والرضــوان] شہــیداحــمدمحمــدمشلبــ🌸🍃 نفرہفــ7ـٺم ٺڪنولوژےاطلاعــاٺ📱 ملقـــب بهـ شہیدBMWســوار🚘 لقبـ جہادےغــریب طوســ💔 ولادٺ1995 🤱 شہادٺ 2016 🖤 شرایطمونه😍 : @sharayet_tarigh
مشاهده در ایتا
دانلود
☀️♥️ قسمت - عاطفه محرّمه ها!🙁 عاطفه فوراً كف زدن را قطع كرد. فاطمه رو به عاطفه كرد: - عاطفه وسايلت رو جمع كن بريم سالن بالا. تو هم همين طور سميه. سميه گفت: - چرا؟! - براي اين كه اين اتاق كنار آشپزخانه است، مال گروه تداركاته. سميه از جايش تكان نخورد: - پس مي‌ريم تو يه اتاق ديگه. فاطمه برگشت طرف سميه: - بقيه اتاق‌ها پرن. فقط اون سالن بالا جا هست. من و مريم هم مي‌ريم اون جا. زودتر بلند شين، وسايلتون رو جمع كنين. بچه‌هاي تداركات معطلن! اين‌ها را چنان جدي و قاطع گفت كه يعني ديگر كسي بهانه نياورد. نديده بودم فاطمه اين قدر خشن و محكم حرف بزند. مطمئن بودم سميه ديگر جرئت بهانه آوردن ندارد. ولي مثل اينكه اشتباه كرده بودم. - من ديدم كي‌ها رفتند تو اون سالن. بي خودي سعي نكن منو بكشي اون بالا فاطمه. من حال و حوصله اش را ندارم! فاطمه كه داشت به سمت در مي‌رفت، دوباره ايستاد و برگشت طرف سميه: - حال و حوصله چي چي رو نداري؟ سميه سرش را پايين انداخت. - حال و حوصله سرو كله زدن با اين‌ها رو! - اين‌ها كه مي‌گي با ما دوست و رفيقند. مي‌خوايم يه هفته با همديگه زندگي كنيم. - ممكنه تو با اون‌ها دوست و رفيق باشي، به خودت مربوطه! ولي من نمي تونم با كساني كه دين رو مسخره مي‌كنن يا مرتب با رفتارهاشون منو آزار مي‌دن، زندگي كنم. - تو چي داري مي‌گي سميه؟ خودت متوجه هستي؟ سميه بالاخره سرش را بلند كرد: - نمي دونم! شايد باشم. شايد هم نباشم! فقط مي‌دونم ما اعتقاداتي داريم به نام دين. اين اعتقادات خيلي براي من مهمن. اصلاً براي من در حكم خود زندگيه. من حاضر نيستم به هيچ قيمتي اون‌ها رو از دست بدم. فاطمه هنوز خونسرد بود: - اون اعتقادات، اعتقادات همه مونه! كسي قصد نداره اون‌ها رو ازت بگيره. - چرا! بعضي‌ها اين كار رو مي‌كنن. ممكنه خودشون قصد اين كار رو نداشته باشن، ولي در عمل، نتيجه كارهاشون همينه! - يعني چي؟ - يعني اين كه بعضي هاشون با نوع سوال كردن و بحث كردنشون، با ايجاد شبهه تخم شك و ترديد و دو دلي رو تو دل آدم مي‌كارن. قداست بعضي اعتقادات رو تو وجود آدم مي‌شكنن. خودت هم مي‌دوني كه ما توي دانشگاه از اين جور آدم‌ها زياد داريم. حرف هاشون رو شنيديم. جواب هم داديم. هيچ فايده اي هم نداشته. هي سوال مي‌كنن، هي سوال مي‌كنن. از زمين و زمان. خدا و پيغمبر، قرآن و ائمه، از همه چي ايراد مي‌گيرن. مقدساتمون! ائمه مون و بعضي شخصيتهاي ديني مون رو لگد مال مي‌كنن و مي‌رن. بعضي‌هاي ديگه هم هستند كه فقط تو شناسنامه هاشون مسلمونن. تو عمل به هيچي توجه ندارن، يعني اومدن زيارت! ولي ظاهر و رفتار و حركاتشون به همه چي مي‌خوره، به جز زائر! صداي سميه از حد معمولش بالاتر رفته بود. عصبي شده بود. يكهو بغض گلويش را گرفت: - مي‌بيني فاطمه؟! مي‌بيني چطور بهمون دهن كجي مي‌كنن! مسخرمون مي‌كنن! ما انقلاب نكرديم كه حالا يه عده اسلام رو اين طوري زير سوال ببرن! بگن كه اسلام مال هزارو چهارصد سال پيش بود و حالا بايد بعضي قوانينش عوض بشه. ما جنگ نكرديم كه يه عده خون شهدامون رو پايمال كنن. با رفتارهاشون آزارمون بدن. تو فكر مي‌كني اون‌ها نمي دونن كه ظاهرشون و حركات جلفشون ما رو ناراحت مي‌كنه؟! فكر مي‌كني اون‌ها نمي دونن كه دارن دل ما رو مي‌شكنن؟ چرا مي‌دونن! ولي با اين حال توجهي نمي كنن، يعني هويت ما رو نديده مي‌گيرن؛ يعني وجود ما رو انكار مي‌كنن، يعني هيچ ارزشي براي ما قايل نمي شن. مي‌گن آزادي! ولي هيچ اهميتي براي آزادي‌هاي ما قايل نمي شن! نمي دانستم حق با سميه است يا نه. فقط مي‌فهميدم سميه هم براي دلخوري از وجود ثريا در اردو، دلايلي دارد. حالا دليل بعضي از مقاومت هايش را در مقابل حرف‌هاي راحله مي‌فهميدم. - ولي من نمي خوام اعتقاداتم رو تو معبد اون‌ها قرباني كنم. من نمي تونم ساكت بنشينم تا اون‌ها به من و اعتقاداتم توهين كنن. مي‌فهمي فاطمه؟! نمي تونم! نمي تونم! فاطمه چيزي نگفت. ساكت بود و خونسرد. به اين همه آرامش غبطه مي‌خورم. سميه حرف هايش كه تمام شد، خيره شد به فاطمه، به چشم‌هاي فاطمه و بعد يكهو ساكت شد و خاموش، مثل آبي كه بر آتش بريزند. انگارچشم‌هاي فاطمه لوله‌هاي آب آتشفشاني باشد و آتش دل سميه را آرام كرده باشد. وجود آتشفشاني سميه ناگهان آرام شد. خاموش شد و بعد خجالت زده سرش را پایین انداخت .فاطمه با زحمت آب دهانش را قورت داد. سيبك گلويش چند دور بالا و پايين رفت. انگار چيزي گلويش را غلغلك مي‌داد و او مردد بود آن را بيرون بريزد و يا باز هم در درون خودش زنداني كند. چيزي مثل يك بغض. از دست كه و به چه خاطر را نمي دانم! بالاخره تصميمش را گرفت... ادامه دارد.... ❌ ••✾با ما همـــراه باشیـــــن😎👌 ✾•• ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |• ➣ @TarighAhm
☀️♥️ قسمت بالاخره تصميمش را گرفت. حرف زد: فاطمه- حرف هايت رو زدي؟ درد دل هايت رو كردي؟ اميدوارم دلت خالي شده باشه! سميه دوباره به سرعت سرش را بلند كرد: - نه فاطمه! نه! من نمي خواستم فقط درد دل كنم يا عقده‌هاي دلم را خالي كنم. اگر چه مدت‌ها بود به دنبال فرصتي براي اين كار بودم. ولي من مي‌خواستم دست كم تو بفهمي من چي مي‌گم! تو درك كني من چي مي‌خوام يا چرا مي‌خوام. مي‌خواستم تو، عاطفه يا اين مريم خانم بفهمين اين بغضي كه گلوم رو گرفته و نمي ذاره درست حرف بزنم يا نفس بكشم چيه؟! من اگر اين حرف‌ها رو به تو نتونم بزنم، به كي بايد بگم؟! فاطمه- من حرفهاي تو رو مي‌فهمم، درد و غصه ات رو هم درك مي‌كنم. ولي تو هم سعي كن حرف و درد و دغدغه بقيه رو بفهمي. سعي كن كمي هم به اون‌ها حق بدي. سمیه- يعني به اون‌ها حق بدم كه اعتقاداتم رو زير سوال ببرن؟! فاطمه- دوره، دوره فكر و انديشه است. سمیه- و دوره گم شدن ايمان و اعتقادات‌ها لا به لاي مباحث شرك آميز و شبه پراكني ها. فاطمه- ولي اصول دين تحقيقيه! سمیه- من انتخابم رو كردم. ديگه احتياج به تحقيق ندارم. فاطمه- اون‌ها كه انتخاب نكردن چي؟ سمیه- تحقيق كنن اما شك و شبه ايجاد نكنن، اون هم در اعتقادات اصول دين. فاطمه- مگه شك گذرگاه يقين نيست؟! سمیه- ولي گذرگاهي كه يه طرفش رو به پرتگاهه و هيچ عقل سليمي عمداً از چنين گذرگاهي عبور نمي كنه. فاطمه نفس عميقي كشيد و رفت طرف پنجره. - كسي كه با سوال به حقانيت عقيده اي برسه در ايمانش راسخ تره يا كسي كه اون رو به شكل ارثي پذيرفته؟ آيا هر كسي چنين سوال‌هايي داره، منظورش شبه پراكني ست؟ خود تو واقعاً از اين سوال‌ها نداشتي؟ سمیه- چرا داشتم. ولي سعي كردم براي پيدا كردن جوابشون به اهلش و متخصصش مراجعه كنم. نه كساني كه مثل خود من غرق در شك و شبهه اند. فاطمه- و اگر چنين كسي رو گير نياوردي؟! سمیه- اون سوال يا شك رو تو دل خودم نگه مي‌دارم. نه اين كه منتقلش كنم به كسان ديگه. فاطمه- بي جواب گذاشتن اين سوال‌ها باعث رفعشون شده يا اون‌ها رو بيشتر كرده؟ سميه رفت عقب و تكيه داد به ديوار: - كسي كه بخواد بهانه بگيره، راهش رو پيدا مي‌كنه. مرتب با همه چيز و همه كس مخالفت مي‌كنه. براي همين هم مرتب به دنبال نظريات مخالف مي‌ره. فاطمه هنوز پشتش به سميه بود. - خب مگه بده دختري پر مطالعه باشه؟ مگه بده چنين دختري بخواد حرف‌هاي مخالفين رو ياد بگيره تا به وسيله اون‌ها بتونه بهتر بهونه بگيره چي؟ باز هم بد نيست؟! فاطمه با تعجب به سمت سميه برگشت. نگاهش ديگر آرام نبود. - تو واقعاً فكر مي‌كني بچه‌هاي ما چنين آدم‌هايي باشن؟ تو فكر مي‌كني هر كسي سوالي داره قصدش شبهه پراكنيه؟!😟😠 ابروهاي فاطمه به هم نزديك شده بود و پيشاني اش را چين داده بود. نگاهش هيبت خاصي به او داده بود. شايد به همين دليل بود كه سميه ديگر بيش از اين نگاه فاطمه را طاقت نياورد. سرش را پايين انداخت؛ انگار بخواهد از چنگال نگاه فاطمه فرار كند. ولي هيبت نگاه فاطمه هنوز هم روي سميه چمبره زده بود. سميه چاره اي نداشت. بالاخره بايد حرفي ميزد. شايد راهي باز شود. - به هر جهت، من به دلايل مختلف ترجيح مي‌دم با كساني همنشين باشم كه صد درصد از لحاظ اعتقادي مورد تاييد باشن. بدتر شد. اين را از نگاه و لحن ناراحت فاطمه فهميدم. - مورد تاييد كي؟ تو؟ مگه ما كي هستيم؟ حضرت زهرا؟! فكر مي‌كني چون كمي رومون رو محكم تر مي‌گيريم يا نمازمون رو اول وقت مي‌خونيم يا شب‌هاي جمعه دعاي كميلمون ترك نمي شه، حق داريم خودمون رو بالاتر از بقيه بدونيم؟ اصلاً هم حواسمون نيست كه افتاده ايم تو دام و !😒 سميه سرش را بلند كرد. با تعجب و وحشت: - عجب و غرور؟!😰😳 فاطمه- بله! همين كه خودمون رو بالاتر از اطرافيانمون بدونيم! اين كه توجهي به نقص‌ها و اشتباهات خودمون نداشته باشيم، اين كه هيچ توجهي به امتيازات و خوبي‌هاي اطرافيانمون نداشته باشيم. ادامه دارد.... ❌ ••✾با ما همـــراه باشیـــــن😎👌 ✾•• ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |• ➣ @TarighAhmad
☀️♥️ قسمت فاطمه-اينها همه اش مي‌شه عُجب و غرور ديگه! تا حالا فكر نكرده بودم فاطمه هم مي‌تواند عصباني شود. توي اين يك روز آشنايي اصلاً تصور نكرده بودم فاطمه هم مي‌تواند از چيزي اين قدر ناراحت شود! ولي چيزي كه اصلاً باورم نمي شد اين بود كه فاطمه وقتي كه عصباني است هم اين قدر دلنشين باشد؛😊 درست مثل بقيه وقت‌ها كه مي‌خنديد. عصبانيت و ناراحتي اش مثل حنظلي بود كه به عسل آميخته بود؛ هم تلخ بود و هم شيرين. هيبتش آدم را مي‌ترساند و نگاهش به دل مي‌نشست. انگار به خاطر ناراحتي صاحب چشم‌ها از تو عذرخواهي مي‌كرد و شايد همين بود كه بيشتر شرمنده ات مي‌كرد. شايد سميه هم شرمنده شده بود كه سرش را پايين انداخته بود. ولي فاطمه ديگر چرا؟ او چرا سرش را پايين انداخته بود؟ هر دو ساكت بودند. نه! هر چهار نفر ساكت بوديم و اين بيشتر تعجب مرا برانگيخت. چطور است كه از اول تا به حال عاطفه حرفي نزده؟! انگار به گونه اي از دخالت در ارتباط سميه و فاطمه پرهيز مي‌كرد. شايد ارتباط آن‌ها به گونه اي بود كه عاطفه در آن راهي نداشت! او هم فقط نگاه مي‌كرد. مثل من! بي هيچ دخالتي. تنها قهرمانان اين صحنه چهار نفره، فاطمه و سميه بودند. منتظر بودم تا عاطفه چيزي بگويد. دست كم براي شكستن اين سكوت دلخراش! هر چيزي كه بتواند فرياد شرمندگي فاطمه و سميه را كه در سكوت جاري بود، قطع كند. ولي عاطفه چيزي نگفت. شايد او اين فرياد را نمي شنيد. شايد هم ترجيح مي‌داد يكي از آن دو براي شكستن اين سكوت، نه، اين فرياد پيشقدم شود. بالاخره اين فاطمه بود كه پيشقدم شد. از كنار پنجره بلند شد آمد جلوي سميه. دستش را جلو برد. انگشتش را گذاشت زير چانه ي سميه با كمي فشار چانه وصورت سميه را بالا كشيد. آنقدر كه چشم‌هاي سميه به موازات چشمان او قرار گرفت. از نيمرخ را هم مي‌ديدم كه چشم هايش مي‌خندد. نگاهش آرام بخش بود. مثل هميشه! سميه هم نگاه در نگاه فاطمه آويخت. اشكش را با سر آستينش پاك كرد. خواست دستش را بياورد پايين كه فاطمه دستش را گرفت. كشاند به سمت زمين. فاطمه- بشين! اين طوري آرامتر ميتونيم صحبت كنيم. هر دو نشستند. فاطمه اولين كسي بود كه سوال كرد: - آخه اين چه معياري تو براي گزينش دوست انتخاب كردي؟! سمیه- چه اشكالي دارد؟ فاطمه- اولا هيچ كس نيست كه از اشتباه و يا انحراف موصون باشه. پس بر فرض كسي موقع آشنايي با تو اعتقادش كامل باشه هيچ كسي نمي كنه كه منحرف نشه نمونه‌هاي تاريخي زيادي هست مثل برصيصاي عابد كه خودت جريانش را مي‌داني سمیه- اين فقط يك احتماله!😕 فاطمه- ثانيا از كجا مي‌خواي تشخيص بدي كه ايمان و اعتقاد طرفت كامله؟ ثالثا اصلا مگه ايمان و اعتقاد كامله؟ سميه سرش را بالا انداخت: - نوچ! به همين دليل هم دنبال كسي مي‌گردم كه از خودم بالاتر باشد. فاطمه- ولي اگر اون هم مثل تو فكر كند و دنبال كسي بگرده كه از اون بالاتر باشه دليلي نداره كه بياد با تو دوست و هم نشين بشه. البته با اين فرض كه قبول كنيم كه اون كساني كه تو ازشون دوري مي‌كني از تو پايين تر باشن! در صورتي كه هيچ دليلي وجود نداره تو خودت رو از اونها برتر بدوني. سمیه- ولي من كي خودم رو از اونها برتر دونستم؟😥 فاطمه- همان وقت كه فكر كردي اينقدر كامل شدي كه ممكن ديگه هم نشيني با دوستهايت دلت را غبارآلود كنه. سمیه- همه بحث من هم همينه اونها دوست من نيستند! يعني اصلا هيچ وجه مشتركي با هم نداريم. فاطمه سرش را تكان داد به نشانه تاسف! - چه وجه مشتركي بهتر از و همين كه همه ما اومديم زيارت امام رضا بزرگترين وجه مشترك ماست سمیه- دختري كه بين حرم امام رضا و مجلس عروسي فرق نذاره چي؟ كسي كه با ظاهري بياد زيارت كه تو كوچه و خيابون پسرها برگردند نگاهش كنند اون هم با نگاهاي كثيف و تنفر آور اون هم با ما از يك سنخه؟! فاطمه- فكر مي‌كني از ظاهر افراد ميشه به تمام خصوصيات باطني شون پي برد؟😐 سمیه- نه نمي شه! ولي دست كم ما مي‌تونيم با كساني كه از لحاظ ظاهري هم به ما شبيهن نشست و برخاست كنيم تا چيزي از آنها ياد بگيريم. از قديم هم گفتند كبوتر با كبوتر باز با باز فاطمه دستش را به سمت سميه تكان داد: ادامه دارد.... ❌ ••✾با ما همـــراه باشیـــــن😎👌 ✾•• ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |• ➣ @TarighAhmad
ســلام رفقــا با دو روز تاخیر مبحث امشب رو شروع مے ڪنیم😅😑
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
#دومین‌دلیل‌اثبات‌خداوند سازنده اگر قرار بود داخل دنــیا باشه توسط انسـان👤 کشف و شناخته می شد و ا
تا اینجا از وجود سازنده مطمئن شدم ولی میدانم که دسترسی جسمی و فیزیکی من به او امکان پذیر نیست زیرا او از محدوده زمیــ🌎ــــن و آسـ☁️ـمان خارج است.اینجاست که عقــــل دنبال راه حل میگردد که آیا واسطه ای هست که مرا به این سازنده وصل کند یا نه؟!
در طول تاریخ افرادی از میان انــ🧔🏻ــسان بلند شده و ادعا کرده اند که با سازنده این مجموعه عظیم در ارتباط هستند. اصطلاحا انسان ها و مکاتب دینی به آن ها میگویند.
اما کار اصلی ما با است که با ما ارتباط بیشتری دارد. او خود را معرفی کرده و برای این ادعا (واسطه بین ما و سازنده)دلیل می آورد...
او می گوید من یک نفرم و شما 8 میلیارد نفر.زمان من هیچ وسیله محاسباتی و تکنولوژی پیشرفته ای وجود نداشته ولی در زمان شما هست.من نوشته ای به اسم از طرف سازنده زمــ🌎ــین و آســـ☁️ـمان دارم و ادعا دارم یک از طرف اوست.
اگر فکر میکنید ادعای من حقیقت ندارد همه شما با هم یک سوره 3 آیه ای مانند کوثر شبیه به قرآن بیاوردید.اگر موفق به این کار شدید من ادعای خود را پس میگیرم.
یا ساده تر بگیم 😅 هیچ کس نتونسته یک آیہ مثل قرآن بنویسه ... هیچ ڪس‌.... قرآن معجزه دین ماست
حال 1400 سال از نزول این کتـ📖ـــاب آسمانی گذشته. آیا به نظر شما یک خط مثل قرآن توسط 8 میلیارد نفر آن هم با این رشد علم و تجهیزات نوشته شد؟!!🤔
شاید این نکته برای خیلی ها نگران کننده باشد. علاوه بر اینکه انــــ🧔🏻ــسان نتوانسته یک خط مثل قرآن بنویسد بلکه هر روز دارد با پیشرفت خود یکی از را کشف میکند.