•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
«بِسمِ رَبِّ الشُّهَدا وَ صِدّیقین» ✧شهید علیامرایی (حسینذاکر)✧ ◈❘ تاریخ ولادت: ۱۲ دی ۱۳۶۴ ◈❘
#چِــگــونـــہ_شـَـﮪـیـد_شـَـویــم⁉
✨دوخـاطـرهازشـَﮪـیـدبهروایتپدر✨
~علی امرایی در دوران تحصیلش به دلیل نقاشی و دستخط خوبی که داشت، دیوارنویسیهای مدرسه را برعهده میگرفته و با اجارهٔ بوفه مدرسه و جمع کردن پولهایش، از نوجوانی کارهای خیر انجام میداده است:
وقتی سرپرستی یک خانواده پنج نفره را از طرف کمیته امداد برعهده میگیرد، اعضای آن خانواده با دیدن علی میگویند:
این پسر نوجوان میخواهد سرپرست ما باشد؟
علی آن وقت تنها 17 سال داشت. اما زندگی آن خانواده را تغییر داده و حتی محل زندگیشان را از محیطی ناامن به یکی از محلات آرام تغییر داده بود.
~~~~•.•.•.•~🦋~•.•.•.•~~~~
~بعد از شهادت پسرم فهمیدیم که او یک خیر به تمام معنا هم بود:
همان اولین روزهای شهادتش مقابل در ایستاده بودم که دیدم یک پیرزن آمد و با دیدن اعلامیه علی خیلی تأسف خورد.
بدون اینکه بداند پدر شهید هستم با حالت خاصی از من پرسید این جوان کی شهید شد؟
پرسیدم علی را از کجا میشناسی؟
پیرزن شروع کرد به گریه کردن و گفت: زمستان دو سال پیش ما بخاری نداشتیم و از سرما به زحمت افتاده بودیم. نمیدانم شهید از کجا فهمیده بود بخاری نداریم که یک بخاری برایمان خرید و به خانهمان آورد.
📚حریم حرم
.................«شادی روح پاکش صلوات».................
❅اَلـلّـﮪُمَّ عـَجـِّل لـِوَلـٻَۧـکَ الـفـَࢪَج وَ الـعـافـٻَۧـه وَ النَّصࢪَ❅
#شهیدعلیامرایی🌹
#راهشهادتــــ...
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
@TarighAhmad
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
#راهبهشت...💚
~بهجهانخرمازآنمکهجهانخرمازاوست/
عاشقمبرهمهعالم،کههمهعالمازاوست✓
#اَلـلّـﮪُمَّعـَجـِّللـِوَلـٻَۧـکَالـفـَࢪَج🤲
🍃🌱↷
『 @TarighAhmad 』
#یادآۅرۍ⏰
~ یـہ دعـاےفـرج بـخۅنٻـم بـراےآقامـوݩ,♥️
#اَلـلّـﮪُمَّ_عـَجـِّل_لـِوَلـٻَۧـکَ_الـفـَࢪَج🤲
•┈••✾◆✦✧✦◆✾••┈•
@TarighAhmad
•┈••✾◆✦✧✦◆✾••┈•
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
#مسیرعشق 72 چشم باز کردم،تو اتاق سیدعباس بودم بهار و خاله کنارم بودن،از سوزش دستم فهمیدم سرم ب
#مسیرعشق 73
-بهار اگر میشه فعلا چیزی ازم نپرس
راستی بهار اون کلیپی که دیدم میدی دوباره ببینم
-اره حتما،صبر کن گوشیم رو بیارم
رفتم توی اتاق خودمون،میخواستم تنها باشم
سارا گوشیش رو اورد
-ببین سارا جونم،این فایلش هست،واین همونی که تو نگاه کردی،منم برم که کلی کارا مونده
با رفتن بهار باز اون کلیپ رو گذاشتم
چیزایی که اون روحانی میگفت جالب بود برام
🔆مالک من خداس......
باید عبد بشم......
برای عبد شدن باید به خدا بگیم چشم.....
این جمله رو روی یه برگه یاداشت کردم
باز یه کلیپ دیگه بود،نگاه کردم
یکم برام درک این حرفا سخت بود
🔆باید هراتفاقی برات میوفته بپذیری،یه مدت برای خدا باش خدا روحس میکنی
چند بار اینا رو دیدم
ذهنم درگیر حرفا شده بود
من باید چیکارکنم،خدا از من چی میخواد،چطور عاشق خدا بشم؟
توی همین فکرا بودم که بهار وارد اتاق شد
-سارا جان،بیا عمو اومده باهات کار داره
رفتم توی حیاط
همه بودن،عمو از ته حیاط داشت میومد
یه چیزی دستش بود
-بهتری دخترم
--بله عمو خوبم
-پس بیا بریم سرمزار سیدعباس
-دل اشوب باز گرفتم،اما بدون حرفی پشت سر عمو راه افتادم
محمد ماشین رو روشن کرد و هرسه رفتیم به طرف مزار سید عباس
پاین تپه نگه داشت،به سمت مزار راه افتادیم
عمو رفت سرقبر پسراش
من ومحمد کناری ایستادیم،عمو اروم گریه میکرد و چیزی زمزمه میکرد
-سارا بابا جان بیا
رفتم کنار قبرشهید
-دخترم نمیدونم چی از سیدعباس خواستی،اما انگاری خیلی چیز مهمی ازش خواستی
دخترم این کتاب قرآن سیدعباس هستش
وقتی خودش بود همیشه هرشب با صدای زیباش قران تلاوت میکرد،حتی کتابش رو تا خود جبهه هم میبرد
خیلی تاکیید داشت قران بخوانید و عمل کنید بهش،همیشه میگفت راه درست همین کتابه
دیشب ازم خواست اینو بدم به تو
-پسرم،سیدعباسم،به سفارشت عمل کردم بابا جان
-بیا دخترم اینو بگیر،امیدوارم به چیزی که میخوای برسی
کتاب رو گرفتم،یعنی این راه درسته؟
بعد از چند دقیقه رفتیم خونه
نگاه وخاله و بهار روی ما بود،معلوم بود میخواستن بدونن چیشده
بدون هیچ حرفی رفتم سمت اتاقم
باز این اشکهای مزاحم پیدا شدن،اما اینار گریهام برای ناراحتی نبود،حس غریبی داشتم
یادم به حرفای روحانی افتاد که باید به خدا بگم چشم
اول قران رو باز کردم،اول معنایش رو میخوندم،هر ایهای رو چند بار خوندم
چیزی نمیفهمیدم ازش
همگی رفته بودن مسجد،بعد از برگشتشون ناهار رو خوردیم،اهالی روستا هم اومدن برای انجام دادن بقیه کارها
نتونستم از اتاق بیرون بیام،میخواستم تنها باشم
شب شده بود،طبق روال رفتن برای نماز و شام،اما اینار عمو یکم راجب بعضی چیزا حرف میزد،حرفاش قشنگ بود متاسفانه حالم خوب نبود نتونستم زیاد بشینم
با یه شب بخیر رفتم توی اتاقم،اول رفتم سمت کتاب قران دستی به روش کشیدم
سیدعباس باید چیکار کنم با این قران
برعکس شبهای دیگه خیلی خوابم گرفته بود،کتاب رو گذاشتم روی طاقچه و خوابیدم
نمیدونم ساعت چند بود،بخاطر خوابی که دیده بودم از خواب پریدم
توی خواب سیدعباس رو دیده بودم،که همون کتاب خودش داد به دستم،تا خواستم ازش چیزی بپرسم از خواب پریدم
بعد از چند دقیقه صدای اذان بلند شد
نویسنده (منیرا-م)
#ادامهـ_دارد
@TarighAhmad
بسمربالمهدی🌱
.
.
.
.
🌱|#حدیث...
امامحسنعسکری•ع•🕊:
لَیسَتِ العِبادَةُ کَثرَةَ الصیّامِ وَ الصَّلوةِ وَ انَّما العِبادَةُ کَثرَةُ التَّفَکُّر فی أمر اللهِ✨🧠؛
عبادت کردن به زیادی روزه و نماز نیست،
بلکه (حقیقت) عبادت، زیاد در کار خدا اندیشیدن است☘💡.
❁❁═༅═🍃🌸🍃═ ═❁❁
@TarighAhmad
❁❁═༅ ═🍃🌸🍃═ ═❁❁
بهچیزۍ وابستهِ باش؛
ڪهبراتبِمونه ...🌱
ارزشداشتهباشهکهوابستَشبِشی
نهایندُنیاکهبههِیچےبَندنیست ...!
یهِچیزمِثلنِگاههایمهدی♥️🙃
#عیدکممبروک
•┈┈••✾•🍃🕊🍃•✾••┈┈•
@TarighAhmad
•┈┈••✾•🍃🕊🍃•✾••┈┈•
🌱🕊
هرشہـید،
نشانے ست ازیڪ راه ناتمامـ
یڪ فانوس ڪہ داردخاموش مےشود
وحالا؛
تومانده اے ویڪ شہید و یڪ راه ناتمام
فانوس را بردار؛
وراه خونین شہیدرا ادامہ بده♥️🌿
#سلام_بر_شهدا
#رفیق_شهیدم
#عکسگرافیکی
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
@TarighAhmad
💢رهبر انقلاب:
🌿ممارست خود، گرد محور #قرآن از #شناسایی تا عمل و از #قرائت تا تفسیر و از #قبول ذهنی تا تحقق خارجی را تعقیب کنید.
۶۲/۱۲/۱۶
#نائب_برحق_مولا. ⬇️ join
@TarighAhmad
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
«بِسمِ رَبِّ الشُّهَدا وَ صِدّیقین»
✧شهید سعید قارلُقی(مهندسمرتضی)✧
◈❘ تاریخ ولادت: ۱۲ بهمن ۱۳۴۵
◈❘ محل ولادت: تهران
◈❘ وضعیت تاهل: متاهل با سه فرزند
◈❘ تاریخ شهادت: ۶ خرداد ۱۳۹۴
◈❘ محل شهادت: جنوب سامرا
◈❘ محل مزار: بهشت زهرا_تهران
📚مـنـبـع: حریم حرم
❅اَلـلّـﮪُمَّ عـَجـِّل لـِوَلـٻَۧـکَ الـفـَࢪَج وَ الـعـافـٻَۧـه وَ النَّصࢪَ❅
#میهماناحمد
#شهیدسعیدقارلُقی
#باشهداتاظهور....
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
@TarighAhmad
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
«بِسمِ رَبِّ الشُّهَدا وَ صِدّیقین» ✧شهید سعید قارلُقی(مهندسمرتضی)✧ ◈❘ تاریخ ولادت: ۱۲ بهمن ۱۳۴۵
#چِــگــونـــہ_شـَـﮪـیـد_شـَـویــم⁉
✨ویـژگـے هـاــے شـَﮪـیـد✨
🔸 بازنشسته سپاه بود، اما به گفته پسرش مجتبی قارلقی مرام بسیجی داشت و هر بار که در جهاد شرکت کرد، نه از سر وظیفه که به عنوان یک بسیجی شرکت میکرد. حتی شهادتش در شهر سامرای عراق نیز در کسوت یک بسیجی داوطلب بود.
🔹 سابقه ۴۹ ماه حضور در جبهه داشت. شهید قارلقی تمام زندگیاش را صرف کمک و حضور در جبههها کرده بود.
🔸 گواهینامه پایه یک را گرفت و راننده کامیون حمل و نقل مصالح ساختمانی شد. هیچ ادعایی هم نسبت به دوران جبهه و جنگش نداشت. سر به زیر و آرام زندگیاش را میکرد، اما روحیه بسیجی را حفظ کرده بود. انگار منتظر یک اتفاق بود تا دوباره به دوران جهاد برگردد.
🔹 سردار شهید سعید قارلقی پس از 28 روز حضور در سامرا و فعالیتهای مستشاری وقتی خبر میرسد که داعشیها قصد منفجر کردن سد سامرا را دارند به همراه مترجمش شهید فاضل برای سرکشی به اوضاع منطقه رهسپار میشود که روی تله انفجاری دشمن میرود و به شهادت میرسد. از شهید سعید قارلقی یک پسر و دو دختر به یادگار مانده است.
📚جوان آنلاین_جهاننیوز
.................«شادی روح پاکش صلوات».................
❅اَلـلّـﮪُمَّ عـَجـِّل لـِوَلـٻَۧـکَ الـفـَࢪَج وَ الـعـافـٻَۧـه وَ النَّصࢪَ❅
#شهیدسعیدقارلُقی🌹
#راهشهادتــــ...
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
@TarighAhmad
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
#راهبهشت...💚
~باورکنخداعاشقبندههاشه؛ هرچیدعاکنی،همونروبهتمیدهیابهترشرو...
#اَلـلّـﮪُمَّعـَجـِّللـِوَلـٻَۧـکَالـفـَࢪَج🤲
🍃🌱↷
『 @TarighAhmad 』