•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِّلَّهِ ..؛
ڪسانی ڪھ ایماندارند . .
عِشقشآن بھ خداشدیدتر است!
•|🌻۱۶۵بقره
@TarighAhmad|♥️
🌸•.♥️
🕊اگہ میخواۍ یہ روزی
دورِ تابوتت بگردن ؛
🕊امروز باید دور
امام زمانت بگردے:)♥️
#حاجحسینیڪتا
#رفیقشهیدم
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TarighAhmad
4_5836900820582400009.mp3
5.32M
#نماز_سکوی_پرواز 53
✍ مراقب باش از خــودت نــدزدی؟
وقتی لابلای مشغله های روز و شبت:
از تنها چیزی که می گــــذری: نمازته!
یعنی👇
داری از خودت می دزدی!
❌و ایـــن اول سقـــــوط توست!
#استادشجاعی🕊
#سکوی_پرواز
╔═🍃🕊🍃═════╗
@TarighAhmad
╚═════🍃🕊🍃═╝
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
🌾پاک سازی آگاهی🌾 ۱. هر روز صبح که از خواب بیدار میشوید، نفسی عمیق بکشید و درخواست کنید تا به شما ی
ادامه...
۸. واقعاً کفشهای قدیمی و کهنهی خود را به کسی بدهید یا در زبالهدانی بیندازید. همه جا را مرتب کنید و هرچه را دیگر نمیخواهید و استفاده نمیکنید، ببخشید یا دور بیندازید.
۹. شما بعنوان یک انسان بالغ و پراحساس، از نظر جسمانی، عاطفی و معنوی مسئول خود هستید. ببینید خودِ نابالغ شما در کدام زمینههای زندگیتان اختیاردار است. حالا از آن شیوهی رفتار دست بکشید و اجازه دهید خودِ بزرگسال شما اختیار را در دست بگیرد.
۱۰. به اشتباه خود اعتراف کنید. فروتنی، کلید واقعی خوشبختیست. هر گونه تکبر یا هر پافشاری و لجاجت برای «برحق» یا «موجه» بودن را که هم اکنون آرامش شما را به هم میریزد، کشف کنید.
۱۱. وقتی احساس میکنید حوصلهی شما سررفته یا گیر افتادهاید، خطر کنید. کاری پیشبینی نشده و متفاوت با رفتار متعارف خود انجام دهید.
۱۲. هرچه سریعتر خشمها، رنجشها و کینهها را رها کنید. آنها را نزد خودتان اعتراف کنید و سپس این آزردگیها را به نیروی الهی درون واگذارید.
۱۳. با گوش دادن به نیازهای بدن و دادن محبت و توجه و استراحتی که بدنتان شایستهی آن است، به جسم خود احترام بگذارید. و مراقب سلامتی خودباشید هفتهای یک روز از کار با تلفن، فضای مجازی و پیام کوتاه مرخصی بگیرید تا به خودروی مقدستان سوخت برسانید و آن را پر کنید.
۱۴. یادتان باشد که شما شایستهی دریافت عالی ترین ها هستید.👌
آرزومند موفقیت شما عزیزان ..🌹🙏🙏
#سرباز_باسواد_مولا
#کنکوریامون
╔═...💕💕...══════╗
@TarighAhmad
╚══════...💕💕...═╝
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
🌺🍃رمـــان #از_من_تا_فاطمه.. 🌺🍃 قسمت #شانزدهم #هوالعشق میدانم نمیخواست این را بگوید اما پاپیش نشد
🌺🍃رمـــان #از_من_تا_فاطمه.. 🌺🍃
قسمت #هفدهم
#هوالعشق
#خانه_مهربانان
#فاطمه_نوشت
در راه بودیم٬
هوا کم کم روبه سرما میرفت٬گونه هایم گل انداخته و باعث خنده بانمک گاه و بی گاه علی شده بود.
نزدیک خانه میشویم ٬خانه ای که من درآن گرمی داشتن خانواده را چشیدم ٬خانه ای پرمحبت و خلوص فراوان و جبران تمام کمبود محبت های پدر و مادرم بود.
ماشین را در پارکینگ پارک میکنیم و به سمت اسانسور میرویم٬زمانی که علی دکمه اسانسور را فشار میدهد و اسانسور بالا میرود ته دلم خالی میشود و احساس ضعف در تمام وجودم میپیچد انقدر واضح که علی میگوید:
-چیشد خانوم؟
-ه... هیچ..هیچی .اوف یکم معدم ..
و در اسانسور باز میشود و فرصت ادامه صحبت را از من میگیرد٬مامان ملیحه با لبخندی همراه اشک دستانش را برای به اغوش کشیدنم باز میکند و من بی پروا به اغوشش پناه میبرم و غرق لذت میشوم.
-آخیش مادر.. کجا بودی اخه عزیزکم٬کجا بودی عروس گلم کجا..
و بغض امانمان نمیدهد و اشک از چشمانمان سرازیر میشود ٬دوست دارم ساعت ها در این اغوش امن بمانم و تنفس کنم.
به سختی از مادر جدا میشوم و زینب مانند خواهر های گم شده که تازه همدیگر را دیدند تمام صورتم را غرق بوسه میکند و هردو انقدر هم دیگر را فشار میدهیم تا روحمان یکی شود٬پدر را از ان سمت شانه زینب دیدم که اشک در چشمان گود افتاده اش جمع شده و مظلومانه مرا نگاه میکند٬به سمتش میروم و میخواهم دستش را ببوسم که نمیگذارد و سرم را از روی چادرم میبوسد٬تازه یادم افتاده که چادر بر سر دارم و این شوق زیبا ٬برای دیدنم با چادر برای اولین باراست.علی را نگاه میکنم احساسم این است که حسودی میکند چون خیلی این پا و ان پا میکند ٬از فکر خود خنده ام میگیرد.وارد خانه میشوم بوی قرمه سبزی را استشمام میکنم و لبخندی روی لبانم نقش میبندد.به سمت مبل ها هدایت میشوم و ارام میگیرم علی کنار پدرش مینشیند و میدانم برای احترام است٬زینب و مامان ملیحه دوطرف من مینشینند و دستانم را نوازش میکنند ..
-فاطمه جان چرا انقدر لاغر شدی مادر رنگ به رو نداری دخترم ..
-وای مامان جون الهی قربونتون برم خیلیم خوبم ٬شما خوب باشید فقط برای من کافیه.
-الهی بگردم که انقدر مهربونی دخترکم
-خدانکنه مادر جون.
اینبار باباحسین مرامخاطبش قرار داد:
-دخترم ٬چقدر چادر بهت میاد ماشاءالله هزار الله واکبر چقدر خانوم تر شدی.
-ممنون باباجان٬نظر لطفتونه.
-فاطمه خانوم پاشو پاشو ببینم٬نشسته اینجا هی قربون صدقش برن ٬ای دختر لوس پاشو بینم.
ادامه دارد...
دسترسی به پارت اول🦋✨
https://eitaa.com/Tarighahmad/13817
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
به قلم ✍؛نهال سلطانی
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TarighAhmad
🌺🍃رمـــان #از_من_تا_فاطمه.. 🌺🍃
قسمت #هجدهم
#هوالعشق
-خخ چشششم زینب جونم بریم
و با اجازه به اتاق زینب رفتیم اتاقی سبز با حال و هوایی دخترانه اما معنوی
-وای اجی فاطمه انقدر با چادر ماه میشی که نگو نمیدونی علی ما که تاحالا ندیدم به کسی زل بزنه فقط نگات میکرد خیره البته تو هرکسی نیستی برای داداشم خانووومشی
-ای دختر شیطون مثل اینکه باید زود شوورت بدیما داری بو سرکه میگیری
قیافه اش را در هم پیچید و متکایش را سمتم پرت کرت و قلقلکم داد اما من قلقلکی نبودم و در عوضش او خیلی بود و تا جا داشت قلقلکش دادم و خندیدیم که مامان ملیحه در زد و به داخل امد
-اوا دخترا چرا این شکلین
من و زینب که هم دیگر را تازه دیدیم بلند زیر خنده زدیم و مامان ملیحه هم همراهیمان کرد
خیلی خوب بود بودن در کنار خانواده یا بهتراست بگویم داشتن خانواده به سمت حال رفتیم لباس مناسبی پوشیدم و روسری پهنی به سر کردم هنوز انقدر راحت نبودم که روسری نپوشم ان ها ازادم گذاشتند اما خودم معذب بودم بابا حسین گفت که کنارش بنیشنم و علی هم ان سمتش و شروع کرد
-خب ببینید باباجان دیگه بیشتر از این صلاح نیست که نامزد بمونید بهتره سریع تر عقد کنین و زندگیتونو به حول قوه الهی شروع کنید هفته بعد روز ازدواج مولا و حضرت فاطمه سلام الله علیه بهترین موقع برای یک پیوند اسمانی هفته بعد پنجشنبه مراسم عقد رو برگزار میکنیم بهتره که ساده بگیریم اما بازم انتخاب رو به خودتون میسپرم وسایل مورد نیاز و خریدهاتون هم در این روزها انجام بدین و سعی کنید خریدهاتون درعین سادگی دلچسب باشه براتون و خاطره خوبی داشته باشید باعاقد هم صحبت میکنم تا قرار رو بزاریم حالا نظرتون برای من و مادرتون اولویته بگین باباجان
من که از صحبت های دلچسب بابا حسین خجالت کشیدم سرم را پایین انداختم و با گوشه شالم بازی میکردم تا که علی وضعیت را دید و پیش قدم شد
-چشم پدر جان هرچی که شما بفرمایید من و فاطمه خانوم هم باهم صحبت میکنیم و ان شاءلله کارهارو هماهنگ میکنیم
بعد از این حرف، علی دست پدرش را بوسید و بابا حسین سر علی را روی پیشانیش گذاشت و گونه هایش را غرق بوسه کرد
وانگشتری عقیق از انگشتانش دراورد و در کف دست علی گذاشت علی نگاهی قدردان به پدرش کرد و من لبخند امشب از لبانم پاک نمیشد و هرچه جلوتر میرفتم پررنگ و پررنگ تر میشد
مامان ملیحه از طبقه بالا جعبه ای کوچک اورد و کنار من نشست انگشتر فیروزه💍 ظریفی بود که انقدر زیبا بود نگاهم را لحظه ای از اوچشم برنداشتم
مامان ملیحه دستم را جلو اورد و آن را درانگشتانم انداخت دستانش را پرمهربوسیدم و او مرا مادرانه در بر گرفت
آن شب یکی از بهترین شب های عمرم بود
بعد از شام من و علی کنارهم نشستیم و صحبت میکردیم از دلتنگی هایمان از غم و شادی هایمان از خودمان گفتیم و گفتیم شب که شد
همراه زینب به اتاقش رفتیم و از یخچالشان کیک های خامه ای اوردیم و خوردیم من و زینب تا صبح کنارهم بودیم و میخندیدیم انقدر بر سر و کله هم زدیم که سریعا خوابمان برد
خوابی پر از ارامش ..
ادامه دارد...
دسترسی به پارت اول🦋✨
https://eitaa.com/Tarighahmad/13817
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
به قلم ✍؛نهال سلطانی
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TarighAhmad
🦋یا ذَالجَلال و الاکرام 🦋
💞خدایا بر محمد و خاندانش درود فرست و ایمان مرا به کمال مطلوب رسان
یقین مرابرترین یقین گردان🤲
به قدرت خود کارهای تباه مرا به سامان کن 🌸🍃
۲۳ آخرین ماه پاییزی 🍂
یک شنبه ☀️
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TarighAhmad
""حق الناس
"""یعنی من گناه کنم
""""بقیه تو حسرت ظهور آقا بمونن....🙃
#مهدویت
#اللهمعجللولیڪالفرج
💚🌱||@TarighAhmad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برادرمــ💚
مراقب من باش ...
از من فقط
•°طُ°•
مانده ایــ🍃
#برادر_شهیدم
#کلیپ_شهید_مشلب
#استوری
╔═.🍃.══════╗
🇮🇷@TarighAhmad🇱🇧
╚══════.🍃.═╝