eitaa logo
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
1.6هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
79 فایل
[امیــرالعـشقـ❣ والرضــوان] شہــیداحــمدمحمــدمشلبــ🌸🍃 نفرہفــ7ـٺم ٺڪنولوژےاطلاعــاٺ📱 ملقـــب بهـ شہیدBMWســوار🚘 لقبـ جہادےغــریب طوســ💔 ولادٺ1995 🤱 شہادٺ 2016 🖤 شرایطمونه😍 : @sharayet_tarigh
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم رب الحسین|🌱...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تمام غصه های دنیا❤️ میشه :با یک جمله تحمل کرد🙃 خدایا میدانم که میبینی😍 🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰 •••✾شهید احمد مشلب ✾••• @TarighAhmad
یکی از شباهتهای امام جواد (علیه السلام) و امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) آن است؛ که هر دوی این بزرگواران، در سنین خردسالی به امامت رسیدند.  امام زمان‌ بعد از شهادت امام حسن عسکری و در سن ۵ سالگی و امام جواد نیز بعد از شهادت امام رضا در هشت سالگی ردای امامت را بر تن کردند🥀 💚🌱||@TarighAhmad||
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
💎ناحله 🖋 #قسمت_صدو_هفتادو_شش ریحانه باذوق منتظر بود تا کادویی که با روح الله برای محمد گرفته بودن،با
🖋ناحله 💎 انقدر درگیر تولد محمد بودم که واسه سال تحویل کاری نکردم. سی اسفند بود و با محمد از ده صبح برای خرید عید اومده بودیم بیرون. حال و هوای خوب آخر اسفند ماه با حال هوای قشنگ اول زندگی مشترکمون دلیل خوبی بود برای لبخندی که از لبامون کنار نمیرفت.ساعت دوازده ظهر بود وخیابون ها خیلی شلوغ بود.محمد نایلون دوتا ماهی قرمزی که خریده بودیم رو تو دستش گرفته بودو بهشون نگاه میکرد +گناه دارن. چرا زود میمیرن؟ _شاید خسته میشن از شنا کردن. چیزی نگفتم که گفت: +بیا بریم رو این پله بشینیم یخورده. رفتیم و کنار پله های یه بانک نشستیم. نگاهم به‌ آدم هایی بود که با شوق وسایل سفره ی هفت سینشون رو انتخاب میکردن. پاهام رو از کفشم در آوردم. کلافه شده بودم. با این کفشم خیلی راحت بودم ولی این بار خیلی اذیتم کرد .پاهام درد گرفته بود وهنوز کلی خرید داشتیم و تازه نصف وسایلمون رو گرفته بودیم . چند دقیقه بعد از جامون بلند شدیم و به راهمون ادامه دادیم . دستم رو دور دستش حلقه کردم و کنار هم راه میرفتیم که برای دهمین بار پام پیچ خورد‌ . +ای بابا باز که پات پیچ خورد. فقط یه بار دیگه این کفشت رو بپوش من میدونم و شما_محمد باور کن من با این کفش خیلی راحت بودم،نمیدونم چم شده! +پس آروم تر راه بیا تا دو ساعت بعدهرچی میخواستیم رو گرفتیم و پیاده به سمت خونه رفتیم. در خونه رو که باز کردم رفتم و وسط هال ولو شدم _وای مردم از خستگی محمد خندید و گفت:+تا تو باشی نگی پیاده بریم خوش میگذره_خب دیگه خیلی خوش گذشت فقط خسته شدم چون از صبح بیرون بودیم و نرسیدم غذا درست کنم،همون بیرون ناهار خوردیم. داشتم به عکسایی که با لازانیا و قارچ سوخاری و سیب زمینی سرخ کرده گرفته بودیم نگاه میکردم یهو گفتم :_محمد بگو چی شد! +چی شد؟_عکسمون رو به اشتراک نزاشتم اومد و کنارم نشست. چادرم و از سرم برداشت و مشغول تا کردنش شد و گفت: +خانومم،نزاری بهتره ها! _وا چرا نزارم؟ما که فقط دستمون مشخصه+میدونم قربونت برم،من واسه این‌نگفتم.شاید یکی گشنه باشه یا پول نداشته باشه که بره رستوران از این غذا ها بخوره،اگه دلش بخواد،ما گناه کردیم بعد یخورده مکث و فکر کردن به حرفاش گفتم:_چشم،نمیزارم +پاشو پاشو لباسات رو عوض کن بریم سفره رو بچینیم تنبل خانوم،چند ساعت دیگه عیده ها _خسته ام،نمیتونم. دستم وبگیر پاشم با خنده اومد و دو تا دستم رو گرفت و بلندم کرد.دو طرف گونه هام و کشید. با صدای جیغم از درد، با خنده ولم کرد و رفت طرف میز عسلی کوچیکی که کنج خونه گذاشته بودیم .عکس ها و گل رو از روش برداشت .پارچه ی ساتن سفید رو از نایلون در آورد و روی میز انداخت تور آبی فیروزه ای هم در آورد و گفت : +این رو چطوری بزارم؟ _صبر کن الان میگم بهت چندتا سوزن ته گرد آوردم و ریختم کف دستش. تور و روی میز گذاشتم و چند جاش و تا زدم و بهش چین دادم و با سوزن ها محکمش کردم. تور و بلند خریده بودم که یک طرفش و روی زمین بریزم .دوتا ماهی قرمزی که توی تنگ کوچیک انداخته بودم رو برداشتم و روی میز گذاشتم. تا ساعت چهار بعد از ظهر مشغول چیدن سفره ی هفت سین بودیم. کارمون به بهترین شکل ممکن انجام شده بود.ایستاده بودیم و بهش نگاه میکردیم‌که محمد گفت:+عالی شد ولی یه چیزیش کمه _همه چیز رو که گذاشتیم،دیگه چیش کمه؟+یه چیزی که بهش نگاه کنم وجون تازه بگیرم چیزی نگفتم که با خنده گفت: +صبر کن الان میام رفت تو اتاق. روی کاناپه کوچیکمون نشستم.چند دقیقه که گذشت با دست پر برگشت.توی یه دستش یه تابلوی کوچیک بود وقتی روی میز گذاشت بهش نگاه کردم که چهره ی رهبر و تو چارچوب قاب عکس دیدم. ابروهام رو از تعجب بالا دادم و به محمد نگاه کردم. لبخندی زد و با ذوق تابلوی بزرگی که تو دستش بود رو به طرفم چرخوند. +خودم این عکس رو انتخاب کردم و گفتم روش این شعر رو بنویسن. الان آماده شد.خوشگله نه؟ بازم یه عکس بزرگ از رهبر بود که خیلی زیبا به قاب کشیده شده بود انقدر با ذوق این چندتا جمله گفته بود که تعجبم رو پنهون کردم و مثل خودش با لبخند گفتم :_آره خیلی قشنگه با اینکه عکس رهبر تو اتاق بابام هم بود و کلا احترام خیلی خاصی همیشه براش قائل بود این حجم از عشق و علاقه ی محمد نسبت به رهبرش برام عجیب و غیر قابل درک بود. عکس و سمت خودش گرفت و با ذوق بیشتری گفت :+جونم فدات الهی به من نگاه کرد و ادامه داد: +فاطمه جان ،به نظرت کجا بزارم،بهتر دیده میشه؟ ایستادم کنارش و بعد از یخورده فکر کردن دیوار روبه روی آشپزخونه رو نشونش دادم که قبول کرد و عکس رو همونجا به دیوار وصل کرد با عشق بهش نگاه میکرد که آروم‌گفتم : _کاش درک میکردم فلسفه ی این عشق روخندید و گفت: الان خسته ای بخواب ، بعد برات فلسفه اش رو میگم _اره پیشنهاد خوبی بود رفتم کنارش و روی گونه اش و بوسیدم و گفتم :_خداحافظ بلند خندیدو گفت: +نه مثل اینکه خیلی خسته ای ،خداحافظ📝 @TarighAhmad
🦋🥀 علیه‌السلام : 🔻 «ثَلَاثٌ‏ يُبَلِّغْنَ‏ بِالْعَبْدِ رِضْوَانَ اللَّهِ كَثْرَةُ الِاسْتِغْفَارِ وَ خَفْضُ الْجَانِبِ وَ كَثْرَةُ الصَّدَقَة» 🔅 سه چیز است که بنده را به رضوان خدا می‌رساند: ۱_ زیادی ، ۲_ نرمخویی، ۳_ بسیار دادن /ʝסíꪀ➘ ⇝ @TarighAhmad
‹🐾🐼› - - تَـا‌سُف‌آوَر‌اسـت‌‌‌💔 ڪار‌اِنسانِۍ‌ڪِه،بَـرآۍِسَبڪ‌ڪَردَن‌ بَـدَنَش‌دوسـاعَت‌بَـرروۍ‌ِتِـرِدمیݪ‌مِیدوَد اَمّا..🕐 بَـراے‌ِسَبُڪ‌ڪَردَن‌بـار‌ِگُنـاهانَـش‌دو‌دَقیقِہ دَربَـرآبَـر‌ِپَـروَردگـار‌نِمۍ‌ایستَـد:-) ♥️🙂 ؟:) ❤️ ~┄┅┅✿❀💛❀✿┅┅┄~ @TarighAhmad
•| |• بھ قول‌ : مانندِ کودکی کھ انگشت‌ِ پدر را در خیابان‌ در‌ دست‌ گرفته... وقتۍ‌ از‌خانه‌ بیرون‌ مۍروید؛ سعۍ‌کنید انگشت‌ را در دست‌ بگیرید و این‌ انگشت‌را رها‌ نکنید(: ♥️ 🍃💚 •┄═━❝✨🌸✨❞━═┄• @TarighAhmad •┄═━❝✨🌸✨❞━═┄•
🦋 مهم‌ترین هدف در || فضاے مجازے📲|| چیسٺ؟! هدف تمام امتحانات الهے ⬇️ سنجشِ•⚖• میزانِ عزم و ایمانِ انسان ها در مواجهه ی عقلانے با "هواے نفس و تمایلات بے ارزش" است..؛ ڪہ موجب رشد انسان ها و تعالے و روحے آنها مے شود.^^✨ این بار نیز فضای مجازے با همہ مختصات تازه اش..؛ چیزے نیست جز👇🏻 زمینہ جدیدے برای {سنجش قدرت روحیِ انسان و انجام تڪالیف انسانی و دینی}. باید ببینیم چگونه از عهده آنها بر خواهیم آمد؟🍃 💡| 📱| •═•🍃🌼🍃•═• @TarighAhmad •═•🍃🌼🍃•═•
عشق یعنے : همان لحظه اے ڪه نگاهت را 👀 از نامحرم میگیرے تا 🚫 مهدی فاطمہ نگاهت ڪنہ ...😇 *مراقب دݪ آقا باشیم* ...😍 اݪݪہـم‌عجـݪ‌ݪوݪیڪ‌اݪفـرج •═•••❣•••═• @TarighAhmad •═•••❣•••═•
~|براےرسیدݩ‌به‌هدف🗳🍥 ~|بایدازمرزخستگےگذشٺ🚴🏻‍♂🚎 ~|بایدنیرومندترازتوان‌خودبود☔️🎡 ؟ ؟ ؟ ؟ ؟ !؟:))) ┄•●❥
🧕🏻🧔🏻 همونا‌که هرشبشون‌سره‌جاشهـ✨ ولی‌شوخے‌های‌‌بعد‌هیئتشونمـ‌به‌راهه😅🎈 همونا‌کهـ‌شما‌تو‌لباس محرمـ‌دیدی‌و گفتی‌اینا‌افسردن🚶🏻‍♀🍂 بیا‌تو‌لباسه نیمه‌شعبانمـ‌ببینشون☺️🌸 اونایے‌که‌میبینے‌همش‌مداحے‌گوش‌میدن ❌افسرده‌نیستن🙂 فقط‌وقتی‌مداحے‌گوش‌میکنن‌یه پیدا میکنن....💫 که‌باید‌نوکریه‌خاندان بکنن🌱 که‌باید‌منتظر آل‌محمد‌(عج)باشه😍 اون‌موقعست‌که‌حالشون‌خوب‌میشه♥️ اون‌پسرایے‌که‌دیدے‌وقتے‌دختر‌میبینن‌اخم‌میکنن.. بیا‌شوخے‌هاشون‌با‌خواهرشون‌ببین🙊😆 دختری‌که‌با‌چادرش‌با‌اخم‌رو‌گرفته بد‌اخلاق‌نیست❌ امانت‌داره😍 اون‌پسرایے‌‌که‌میگن ... ‌ شکست‌عشقی‌نخوردن‌که‌بخوان‌به‌خاطرش‌با از‌این‌دنیا‌خلاص‌بشن.. نه❌ اون‌دنیا‌با قرار‌دارن..🙌 قرار‌گذاشتن‌کسی‌با‌جسمی‌که‌سرداره‌پیشه‌ارباب 💔 اون‌دخترایے‌که‌میگن‌همسر‌آیندم‌باید‌عاشق‌شهادت باشه‌نمیخوان‌زود‌از‌دستش‌راحت‌شن...🍃 نه❌ مے‌خوان‌به‌حضرت بگن: بی‌بی‌خودم‌نمیتونم‌بیام‌ولی که‌میتونمـ برات‌فدا‌کنم🔗🧡 |•♥️•|@TarighAhmad