✍️ رمان #سِپــَــر_سُرخـــ❣
#قسمت_هشتم
💠 میدانستم به دل این حیوانات وحشی ذرهای رحم نمانده و چارهای برایم نمانده بود که تیغ گریه گلویم را برید و به نفسنفس افتادم :«شما رو به #خدا قسم میدم بذارید برگردم #فلوجه!»
اما همین چشمان بسته و صورت شکستهام، دل افسر تفتیش را هم برده بود که از لحنش نجاست چکید :«من حاضرم این دختر رو ازت بخرم!»
💠 و او به هیچ قیمتی دست از این غنیمت نمیکشید که پیشنهاد همپیالهاش را به ریشخند گرفت :«اگه قراره کسی به خاطر پول از این عروسک بگذره، تو بگذر! من یه پولی بهت میدم، دهنت رو ببند و همینجا سر پستت بمون!» و همین حرفش جانم را گرفت که سدّ صبرم شکست و بیاختیار امام زمانم را صدا زدم :«یا #صاحب_الزمان!»
به حال خودم نبودم که این دو وحشی #داعشی به چشم یک دختر #اهل_سنت برای کنیزیام لَهلَه میزدند و حالا این دختر #شیعه را چطور زجرکش میکنند که فریادی مثل پتک در سرم کوبیده شد :«خفه شو مرتد نجس!» و فریاد بعدی را افسر تفتیش کشید :«والله اگه همین الان تحویلش ندی، میکُشمت!»
💠 نمیدیدم چه میکند اما دیگر حتی نفس مرد داعشی هم شنیده نمیشد و به گمانم با تهدید اسلحه جانش را گرفته بود که بیصدا زوزه کشید :«اسلحه رو از رو سرم ببر عقب! مال تو!» و افسر تفتیش این بازی را برده و صاحب من شده بود که با لحنی محکم حکم کرد :«بیا پایین! در رو باز کن پیاده شه!»
هنوز با هر نفس میان #گریه حضرت را صدا میزدم تا به فریادم برسد که صدای درِ ماشین پرده گوشم را لرزاند. مرد از ماشین پیاده شده بود، درِ عقب را باز کرد و افسر داعشی سرم فریاد کشید :«بیا پایین!»
💠 با دستان و چشمان بسته خودم را روی صندلی میکشیدم و زمین زیر پایم را نمیدیدم که قدرتی زنجیر دستم را گرفت، با یک تکان بدنم را از ماشین بیرون کشید و ظاهراً همان افسر تفتیش بود که دوباره رو به مرد #داعشی تشر زد :«برو سوار شو!»
میشنیدم هنوز زیر لب نفرین میکند و حسرت این غنیمت قیمتی جان #جهنمیاش را به آتش کشیده بود که رو به هممسلکش شعله کشید :«من اگه جا تو بودم این #رافضی رو همینجا مثل سگ میکشتم!»
💠 و حالا هوسم به دل این افسر داعشی افتاده بود که در جواب پیشنهاد دیوانهوارش، با لحنی خفه پاسخ داد :«گمشو برگرد #فلوجه!»
شاید هم مقام نظامیاش از این پلیس مذهبی بالاتر بود که در برابرش تنها چند لحظه سکوت کرد و از صدای درِ ماشین فهمیدم سوار شده است.
💠 نمیتوانستم سرِ پا بمانم، ساق هر دو پایم به شدت میلرزید و دستان زنجیره شدهام مقابل بدنم به هم میخورد.
دلم میخواست حالا به او التماس کنم تا از خیر زیباییام بگذرد و دیگر نفسی برایم نمانده بود که پارچه را از مقابل چشمانم پایین کشید و تازه هیبت وحشتناکش را دیدم.
💠 سراپا پوشیده در لباسی سیاه و نقاب #نظامی سیاهی که فقط دو چشم مشکی و برّاقش پیدا بود و سفیدی چشمانش به کبودی میزد.
پارچه را تا زیر چانهام کشید و با نگاهش دور صورتم میچرخید که چشمانم در هم شکست و مثل کودکی ضجه زدم :«تورو #خدا بذار من برم!»
💠 نگاهش از بالای سرم به طرف ماشین کشیده شد و نمیدید فاصلهای با مردن ندارم که با صدایی گرفته دستور داد :«برو عقب!» و خودش به سمت ماشین رفت.
دسته پولی از جیب پیراهن بلندش بیرون کشید، از همان پنجره پولها را به سینه داعشی کوبید و مقتدارنه اتمام حجت کرد :«اینم پول #کنیزی که ازت خریدم، حالا برگرد فلوجه! نه من چیزی دیدم، نه تو چیزی دیدی!»
💠 و هنوز از خیانت چشمان زشتش میترسید که دوباره اسلحه را روی شقیقهاش فشار داد و با تیزی کلماتش تهدیدش کرد :«میدونی اگه والی فلوجه بفهمه یه دختر رو دزدیدی و بیرون شهر به من فروختی، چه بلایی سرت میاره؟ پس تا وقتی زندهای خفهخون بگیر!» و او دیگر فاتحه این دختر را خوانده بود که با همه حرصش استارت زد و حرکت کرد تا من با #شیطان دیگری تنها بمانم.
در سرخی دلگیر غروب آفتاب و تنهایی این بیابان، تسلیم قدرتش شده و از هجوم گریه نفسم بند آمده بود.
💠 برق چشمان سیاهش در شکاف نقاب نظامی، مثل خنجر به قلبم فرو میرفت و میدید تمام تنم از #ترس رعشه گرفته که با دستش فرمان داد حرکت کنم.
مسیر اشاره دستش به سمت بیابان بود و میدانستم حالا او برایم خانهای دیگر در نظر گرفته که دیگر رمق از قدمهایم رفت و همانجا روی زمین زانو زدم...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TrighAhmad
• • • 🌙
[ #منبر_مجـازی 📿]
[ #جـوازگذشٺـنازپلصـراط 😍 ]
[ #حضرٺمحمـد{صَلیاللہعَلَیهِوَآلهوصَلم}میفرمایَند: ]
بَـراۍ هَر چیـزۍ جَـوازۍ اَسٺ و جَـواز گُذَشٺَـن اَز {صِـراط} مُحَبَٺ و عِشق بِـہ عَلےبـناَبـےطالب اسٺ...!:)
📚منبع| بَحـاراݪانوار ، جِلد۳۹ ، صَفحہ۲۰۲
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TrighAhmad
+ما دلمون رو گره می زنیم
به همه چیز؛
به این... به اون...
وقتی این و اون میلرزه
دل ماهم میلرزه،
دلمون رو گره بزنیم به خدا
که اگه همه عالم لرزید،
دل ما نلرزه
❤مثل دل امام حسین،
که تو روز عاشورا نلرزید...
○○○☆🌺🍃☆○○○
@Trighahmad
ای شهید....
دلم را
برایت آماده کرده ام...💌
به کدامین
نشانی ارسالش کنم...؟📭
#رفیق_شهیدم صدامو داری یانه؟!؟ دلم برات تنگ شده😔😔😔
#رفیق_شهیدم
#شهید_احمدمشلب
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TrighAhmad
یه چیزی این وسط آدم آزار میده
اونم اینکه شهدا رفتن که راهشون بمونه
عشقشون نسبت به ارزش ها بمونه
اونا رفتن که چادر مادر ما دوباره خاکی نشه
اونا رفتن که ما راه حیا و پاکی پیش بگیریم
ولی…
متاسفانه وقتی آدم میبینه که بعضی از این خواهران مثلا مذهبی جوری با یه شهید رفتار میکنن که
یک لحظه آدم پیش خودش فکر میکنه واقعا اینها بوی از #حیا بردن یا نه‼️
خواهرم شهدا نرفتن که شما بعد شهادتشون تو پستا
فداشون بشی..
قربون چشاشون بشی..
قربون صدقه های بری که آدم خجالت میکشه بگه
و…
از این مسخره بازیا که تازه باب شده
خواهر محترم شهدا رفتن که تو راه عفت و حیای زهرایی رو پیش بگیری نه بی حیایی
شهدا_هم_مثل_بقیه_نامحرمند
✔بعد از شهادت شهید دهقان و شهید احمدمَشلب؛
یه سری از خانم ها این قربون صدقه ها و حرفای محبت آمیز رو شروع کردند؛
هدف وسیله رو توجیه نمیکنه،
شاید نیت قلبیشون خیر بوده و علاقشون به شهید جور دیگه ای بوده ولی این دلیل بر این نیست که این کلمات به کاربرده بشه
حالاهم بعد از شهادت شهید علاء حسن نجمه،
وقتی پست های اینستا مربوط به این شهید رو نگاه میکردم کامنت بعضی ها فاجعه بود،
نصف پروفایل هاهم تغییر کرده و عکس ایشون رو گذاشتن پروفایل ،قسمت بیو هم اسم این شهید عزیز رو نوشتن و چندتا قلب هم چسبوندن کنارش!!خب واقعا این کارا برای چیه⁉️
علاقه به یه شهید و این کارا باهم جور در نمیاد،
آدم حس میکنه به صرف چهره زیبای یه شهید ،
طرفداریشو میکنن بخدا حرمت دارن شهدا و خونشون😔
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TrighAhmad
شَب 🌙]•جُمعه اسـٺ^
و یـڪ برگِ🍃} برات📜°]
شَب جُمعہ و دلم 💔 ٺَنــگِ #تُ ای راه🛣 نجاٺ...
باز هَم فاصلہ هآ بُغض گِلوگیـ😓ـر شُده اَسٺ^
اَلسَلام اے شَہ بے یار👥 [قَتیل اَلعَبرات]→
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TrighAhmad
یاد شهید عزیزمان، #معلم برجسته و همیشه زنده و پایدارمان، مرحوم #شهید_مطهری را باید گرامی بداریم.
من عرض بکنم؛
اینکه روز معلم را در سالگرد شهادت شهید مطهری قرار دادند، یک معنای نمادین و پرمغز و پرمضمونی دارد؛ چون حقاً و انصافاً مرحوم شهید مطهری یک انسان بزرگ و برجسته بود. زندگی او، #تلاش مخلصانه و مؤمنانه و عالمانه، همراه با #احساس_درد، همراه با یک #بصیرت کامل در میدان علم و معرفت و فرهنگ بود.
خدای متعال هم این مرد بزرگ را مأجور کرد، پاداش داد و شهادت را نصیب او کرد؛ در واقع او را زنده نگه داشت؛ «بل احیاء عند ربّهم»
امام خامنه ای🌷🍃
@TrighAhmad
❁﷽❁
#جانم_علــے_ع🌷❤️
تو بہ ماه #رمضان ماه منے یاحیدر
نور افطار و سحرگاهِ منے #یاحیدر
زادگاهٺ حرم و قتلگهَٺ محراب اسٺ
تو همان قبلۂ دلخواهِ منے #یاحیدر
#السلام_علیڪ_یاامیرالمومنین🌷
👇👇👇👇👇👇
@Trighahmad