🥀🦋🥀🦋🥀🦋🥀
بی تـــو هر خندهی من
مـزهی تلخی دارد ..😔
بید هم در غم تــو
رقص کنان میلرزد ...
📎به وقت دلتنگی...
#دلم.به.هربهانه.ای.بهانه.ات.رامی.گیرد
#رفیق_شهیدم
# احمد_ مشلب
🍃👇👇👇🕊
@Tarighahmad
♥️| مقام معظم رهبری امام خامنه ای:
هر ملتی ک متّکی به شهادت شد،
یعنی شهادت را بلد بود و هنر شهادت را یاد گرفت،
برای همیشه سربلند است و هیچ قدرتی بر این ملت پیروز نخواهد شد...
🍃💞|@Tarighahmad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اسڪاربهـــــتریـــنلبخنــد {😍😁}√
تعـــلقمےگیرهـ
بهــــ^^↓↓↓
••{شهیــــداحمدمشلبـــــ}••
خندهـ نڪن ،دلارو دیوونهـ نڪن💔
#پیشنهاد_دانلود
#خندوانه
#اختصاصے
┌───✾❤✾───┐
@TarighAhmad
└───✾❤✾───┘
🌹وصیت شهید حمید رستمی:
دخترانی که “عکسهایشان” را در شبکههای اجتماعی میگذارند، این کار شما باعث میشود امام زمان عج “خون” گریه کند !
💕🍃@TarighAhmad🍃💕
☀️••{یا ضامن آھو}••☀️
🕊|••نظرے کن بہ دلم
حال دلم خوب شود
💞|••حال و احوال گدایت
بہ خدا جالب نیست..
دلتنگے یعنے حال من ...🍃
#چهارشنبههایامامرضایی
╭┄══🌸══┄╮
@TarighAhmad
╰┄══🌸══┄╯
به هوای حرمش میگذرد ایامم🍃🌺
کوه دردم که کند نام رضا آرامم🍃🌸
یاثامن الحجج دلتنگ زیارتیم ؛بطلب
#رفیق_شهیدم
#غریب_طوس
💞🍃|@Tarighahmad
#حرفِحساب🔍
همیشه میگفت :
واسه کی کار میکنی ؟!
میگفتم : امام حسین
میگفت : پس ، حرف ها رو بیخیال !!
کار خودت رو بکن
جوابش با امام حسین ...❤️
#شهید_محمدحسین_محمدخانی🕊
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
@TarighAhmad
•🌸•
| #حاجاسماعیلدولابۍ |
درهــرشبانهروزلااقلیڪسجده
طولانےداشتهباشید...
به #تربتامامحسینع زیادسجده
ڪردناخلاقراعوضمیڪند..🍃(:
#تربت
#حضرتاربابـــ
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TarighAhmad
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
🌹هوالمحبـــــــوب 🌹رمان زیبا و واقعے #اینڪ_شوڪران 🌹قسمت #بیست_وهفت سه ماه نیومدنش رو بخشیدم چون
🌹هوالمحبـــــــوب
🌹رمان زیبا و واقعے #اینڪ_شوڪران
🌹قسمت #بیست_وهشت
خبر اومدنشون رو آقاي اسفندیاری بهم داد...
یک آن به دلم افتاد نکنه میخوان بیان منو برگردونن...😥
هول شدم...
حالم به هم خورد...
آقاي اسفندیاری زود دکتر آورد بالاي سرم...
دکتر گفته بود بار دارم...
به منوچهر خبر داده بود و منوچهر خودش رو رسوند...
سر راهش از دوکوهه یه دسته شقایق وحشی چیده بود آورده بود....!😍☺️
اون شب منوچهر موند، نمیذاشت از جا بلند شم...
لیوان آب رو هم میداد دستم.
نیم ساعت به نیم ساعت می رفت یه چیزی میخرید میومد. یه لباس لیمویی دخترونه هم خرید!😍
منوچهر سر هر دو تا بچه میدونست خدا بهمون چی میده..!
خیلی با اطمینان می گفت....
ظهر فردا دیگه نمی تونست بشینه.گفت:
_"میرم حرم"
خلوت می خواست که خودش رو خالی کنه.
مادرم با فهیمه و محسن و فریبرز اومدن.
وقتی میخواستن برگردن، منوچهر منو همراهشون فرستاد تهران....
قرار بود لشگر بره غرب...
نمیتونست دو ماه به ما سر بزنه، اما دیگه نمی تونستم بمونم...😣
بعد از اون دو ماه، برگشتم جنوب. رفتیم دزفول.
اما زیاد نموندیم....
حالم بد بود....
دکتر گفته بود باید برگردم تهران.
همه چیز رو جمع کردیم و اومدیم ...
هوس هندوانه🍉 کردم...
وانت جلویی بار هندوانه داشت. سرم را بردم دم گوش منوچهر که رانندگی میکرد و هوسم😋 را گفتم.
منوچهر سرعتش را زیاد کرد و کنار وانت رسید و از راننده خواست نگه دارد.
راننده نگه داشت، اما هندوانه نمیفروخت..
بار را براي جایی میبرد.
آن قدر منوچهر اصرار کرد تا یک هندوانه اش را خرید...☺️
گفتم:
_"اوه،تا خانه صبر کنم؟! همین حالا بخوریم."😋
ولی چاقو نداشتیم...!😅
منوچهر دوتا پیچ گوشتی را از صندوق عقب برداشت، با آب شست و هندوانه را قاچ کرد.
سرش را تکان داد و گفت:
_چه دختر ناز پرورده اي بشود... ! هنوز نیامده چه خواهش ها که ندارد!!☺️
ادامه دارد..
دسترسی به پارت اول🦋✨
👇
https://eitaa.com/Tarighahmad/8431
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
✍نویسنده؛ مریم برادران
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TarighAhmad