هدایت شده از 🌹گروه ختم صلوات شهـدا(بیادشهیدان همت و هادی)🌹
خلاصه تصمیم قطعی گرفتم برم😊با خانواده مطرح کردم شکر خدا پذیرفتن☺️ مادرم گفتن: ای کاش ده تابرادردیگه هم داشتی و همه به دفاع از حریم ال الله میرفتین"....✌️
همونطور که میدونید ماترک ها علاقه عجیبی به علمدار کربلا داریم😍همیشه دوست داشتم هر جا روضه آقام ابوالفضله منم شرکت کنم ...
دوست داشتم مثل آقام شهید بشم ....
هدایت شده از 🌹گروه ختم صلوات شهـدا(بیادشهیدان همت و هادی)🌹
بار آخری که رفتم سوریه قرار عروسیمو💍 کنسل کردم اگر دلتنگی خانواده نبودحتی مرخصی هم نمیومدم🚶
تا اینکه مجروح شدم و آوردنم تهران😔
درمنطقه لاذقیه یک روستای شیعهنشین درمحاصره تکفیریها بود😡و اوضاعش آنقدر وخیم بوده که حتی خودنظامیهای سوری برای آزادی آنجا پیشقدم نمیشدند😔
منو چندنفر ازدوستانم داوطلبانه برای دفاع ازمردم مظلوم ومسلمان آنجا به آن روستا رفتیم🚶خوشبختانه چون من متخصص توپ وموشک بودم توانستم ضربههای مهلکی به تکفیریها بزنم☺️و آنها را تا اندازه ای عقب برانم✌
هدایت شده از 🌹گروه ختم صلوات شهـدا(بیادشهیدان همت و هادی)🌹
وقتی مجروح شدم پدرم اومده بودسوریه🚶 برا اینکه منو برگردونن میخواست اونجا بمونه وبه جای من بجنگه💣ولی خوب بنا به دلایلی قبول نکرده بودن،خلاصه بر گردوندنم تهران وتوبیمارستان بستری شدم
هدایت شده از 🌹گروه ختم صلوات شهـدا(بیادشهیدان همت و هادی)🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
به نقل از پدر عزیزم 😍👇👇👇
ما سوم خرداد بود که از این ماجرا مطلع شدیم😔درچند روزی که بیخبر بودیم چون خودش گفته بود یک ماموریت مهم میرود و امکان تماس📞 برایش وجود ندارد، خیلی نگران نبودیم...حتی یادم است، آخرین بار سه روز قبل از مجروحیتش با او صحبت کردم📞 زنگ زد☎️ و گفت : بابا من یک چیزی از شما میخواهم😊 گفتم بگو پسرم گفت: فقط از شما میخواهم من را از ته دل حلال کنید... انگار که به خودش هم الهام شده بود که این مکالمه آخرمان است😔
👇👇👇
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
هدایت شده از 🌹گروه ختم صلوات شهـدا(بیادشهیدان همت و هادی)🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹سردارسلیمانی گفت: حامد آچار فرانسه من بود😔 👇👇👇
حامد 20 روز دیگر هم در بیمارستان بقیه الله در کما بود😔در این 20 روز، اما مهمان های ویژهای داشت😍 پدر حامد میگوید:« همان اوائل بستری شدن حامد بود که دیدیم👀 سردار سلیمانی خودش آمد برای ملاقات😍 تا چشماش به حامد افتاد گریه کرد😭 گفتم سردارشما چرا گریه میکنی؟😔 گفت من برای حامد گریه نمیکنم، من برای خودم گریه میکنم😭حامد راهش را انتخاب کرده بود، موفق شد، رفت...من برای خودم گریه میکنم😭 از او و امثال او عقب افتادم...اینها روسفید شدند و من هنوز در آرزوی شهادتم ...»😭😭😭سردار قاسم سلیمانی به اینجا که رسید رو کرد به پدر حامد و گفت:« من آچار فرانسه🛠 نیروهایم را از دست دادم😔حامد آچار فرانسه من بود...هرکاری ازدستش برمیآمد در منطقه عملیاتی انجام میداد...به خاطر همین ناراحتم. »😔😭 همین جا بود که پدر حامد از روی صندلی کنار تخت حامد بلند شد و با دست حامد را نشان داد👈 و گفت:« سردار، ناراحت نباش... من آدمهای زیادی را دیدهام که به خاطر دارایی و موفقیتشان خدا را شکر میکنند و میگویند :« هاذا من فضل ربی» اما من میگویم: « هاذا من فضل ربی» می گویم: این وضعیت حامد من،از فضل پروردگار من است...من میدانم که این بهترین سرنوشت برای او بوده.»🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
هدایت شده از 🌹گروه ختم صلوات شهـدا(بیادشهیدان همت و هادی)🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
جانبازی حامد اما یک خاطره قدیمی را در ذهنم زنده کرد😔 یاد روزهایی افتادم که حامد میگفت:«دوست دارم مثل حضرت عباس(ع)😍 از خواهرش دفاع کنم. »حالا حامد هم، دستهایش را داده بود، تا بال دربیارود و بپرد سمت آسمان همان دستهایی که قطع شدنشان او را در سوریه و بین غیرایرانیها معروف کرده بود به شهید ابوالفضلی🌹آنجا مدافعان حرم اسم مستعار دارند، وقتی ما در بیمارستان های سوریه دنبالش میگشتیم و میگفتیم حامد جوانی، کسی او را نمیشناخت اما میگفتند یک ایرانی داریم که مثل حضرت ابوالفضل شهید شده...»😭چند روز در سوریه در کنار پسرم ماندم تا وضع جسمی او برای پرواز✈️ به سمت ایران بهتر شود، بعد من و پسرم سوارهواپیما شدیم🛫 و رسیدیم تهران🛬 بیمارستان بقیهالله. جایی که مادرش هم توانست او را یکبار دیگر ببنید:« من از پدرش شنیده بودم که وضعیت حامد چطوری است اما چون به حامد قول داده بودم اصلا گریه نکردم😔 میدانستم که خود حامد به این وضعیتش رضایت دارد... من حامد را با اهل بیت معامله کرده بودم و او را سالم میدیدم...»🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
هدایت شده از 🌹گروه ختم صلوات شهـدا(بیادشهیدان همت و هادی)🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹سردار همدانی هدیه رهبری را به دست ما رساند😍🌹
دو روز بعد از ملاقات سردار قاسم سلیمانی روی تخت بیمارستان بقیهالله، او یک مهمان ویژه دیگر هم داشت😍 مهمانی با یک هدیه خاص🎁ما بالای سر حامد بودیم که سردارشهید حسین همدانی، به ملاقات او آمد😍 سردار باخودشان یک چفیه و یک انگشتر آورده بودند و گفتند:« این چفیه راحضرت آقا فرستادهاند😍 تا روی بدن زخمی حامد بکشید، این انگشتر را هم سیدحسن نصرالله به حضرت آقا هدیه کرده، حضرت آقا هم آن را متبرک کرده اند و فرستادهاند برای حامد😊 اما فرموده اند: ما میدانیم که حامد دیگر دست ندارد که انگشتر بیندازد😔 این انگشتر را پدرش به دستش بیندازد. » و از همان روز این هدیه ارزشمند، همیشه وهمهجا با من است که افتخارش شهادت پسرم است🌹شهادتی که بعد از 42 روز کما، سوم تیر 1394 نصیب حامد شد🌹
سردار همدانی هم چند ماه بعد یعنی 16 مهر همان سال در سوریه به شهادت رسید🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
هدایت شده از 🌹گروه ختم صلوات شهـدا(بیادشهیدان همت و هادی)🌹
بیمارستان که بودم حضرت آقا😍 یه نامه به پدرم نوشتن وفرمودن ما علاوه بر جهاد ثواب هجرتم میبریم،همون نامه کلی باعث آرامش پدرم شد😍🌹🌹🌹🌹