خیلی وقتا آدما تو قسمت تاریک زندگی
شونن که ما از اتفاقایی که براشون افتاده
خبر نداریم. باهامون حرف میزنن، میخندن
و به روی خودشون نمیارن ولی ممکنه در
حال تجربه بدترین روزای زندگیشون باشن
و ما نتونیم حتی ذرهای حال اونا رو درک
کنیم :)
خیلی طول میکشه که آدم یاد میگیره فقط
دوست داشتن برا موندن پیش یک آدم کافی
نیست.
همیشه فکرمیکنیم گزینههای بهتری هستن
بخاطر همین گند میزنیم تو روابطمون در
حالی که نمیدونیم شاید همین که هستش
بهترین گزینهی که میشه پیدا کرد ..
گاهی یه نفر جوری برات مهم ميشه كه
حتی وقتی توی سرت هزارتا فكر و درگيری
مختلف دارن شلوغ پلوغ ميكنن، فكر به اون
یه نفر اون وسط مَسَطا مث يه ستاره پررنگ
بهت چشمك ميزنه.
من هم میتونم یک آدم پرحرف و اجتماعی
باشم هم ساکت و گوشهگیر که همه فکر
میکنن افسردهست، همینقدر آدم صفر و
صدیام و همه اینا به جمعی که توش
قرار میگیرم ربط داره.
هیچوقت به اون بلوغ سنی نمیرسیم که
میخواییم بگیم ما دیگه احمق نیستیم و
دیگه اون اشتباه رو تکرار نمیکنیم، شاید
یک اشتباه رو دوبار تکرار نکنیم ولی قراره
اشتباههای مختلفی تو زندگیمون امتحان
کنیم.