#تجسس
🔥عاقبت تجسس در زندگی مردم
🔸امام صادق علیه السلام در این باره می فرماید : اگر کسی لغزش ها و گناهانی راکه از مۆمنین با دو چشم خود دیده و یا با دو گوش خود شنیده باشد و برای دیگران بازگو کند او از مصادیق این آیه شریفه است که می فرماید :
🔥آنان که نقل و پخش کردن کار بد در میان مومنان را دوست دارند ،در آخرت برایشان عذابی دردناک وجود دارد .( اصول کافی ج 2 /357 )
🔥از پیامبر اسلام (ص) روایت شده است: دنبال كشف و یافتن لغزش های مومنان نباشید؛ هر كسی دنبال خطاهای برادرش باشد خدا هم در پی خطاها و عیوب او خواهد بود و هر كس را خدا در پی لغزش هایش بیافتد او را رسوا می سازد، هر چند در درون خانه اش باشد
@downloal
🌸🕊امام باقر علیه السلام
🔥ظلم و ستم سه گونه است:
🔥 ستمی که خدا می آمرزد، ستمی که خدا نمی آمرزد و ستمی که خدا رها نمی کند.
🔥آن که خدا نیامرزد؛ شرک به خداست
🔥 و آن که می آمرزد؛ ستم بر نفس است
🔥و آن که رهانمیکند ، حق بندگان است بر یکدیگر. فرمود: آنچه مظلوم از دین ظالم بستاند؛ بیشتر از آن است که ظالم از دنیای مظلوم می ستاند»
📚 [بحارالانوار، ج 72، ص 311]
@downloal
🍃خواص ذکر لا اله الا الله
🌸🕊پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: خداوند فرمود: (لا اله الاّ الله) قلعه من است و هرکس در آن داخل شود، از عذاب من در امان است.
🌸🕊 پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: کلمه (لا اله الاّ الله)بهاء و قیمت بهشت است
🌸🕊امام صادق علیه السلام فرمودند: ذکر (لا اله الا الله و الله اکبر) را زیاد بگوئید، چون در نزد پروردگار چیزی از این دو ذکر محبوبتر نیست.
📚سفینة البحار،ج 3 ،ص 202
📚ثواب الاعمال،شیخ صدوق،
@downloal
#تلنگر
🌸🕊 #امام_هفتم فرمود: سه كس اند كه در روز قيامت، كه هيچ سايه اى جز سايه عرش الهى نيست، در پناه سايه عرش خداوندند:
🌸🕊مردى كه براى برادر دينى اش زن بگيرد، يا به او خدمت كند، يا راز او را نگهدارد.
🌸🕊 #پیامبر_اکرم (صلی الله علیه وآله وسلّم) فرمود: سه گروه از انسان ها هستند که شقی و بدبخت خواهند شد:
🔥هر کسی نام مرا بشنود و صلوات نفرستد 🔥 کسی که ماه رمضان را درک کند ولی مشمول رحمت الهی نشود 🔥 کسی که والدین خود را درک کند ولی در حق آنها کوتاهی کند
🌸🕊 #امام_علی علیه السلام : حقیقت ایمان از سه چیز سرچشمه می گیرد: ۱ ) هنگام تندرستی انفاق کردن؛ ۲) با مردم از روی انصاف رفتار نمودن؛ ۳ ) و به طالبان علم دانش آموختن
@downloal
پروفایل همگانی[🏳😍🏳]
مخصوص #میلاد_حضرت_معصومه [🎊🏳🎊]
@downloal
🍎🍏🍎🍏🍎🍏🍎🍏🍎🍏🍎🍏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 #کلیپ
💠 فدای دخترم
تبریک ولادت کریمه اهل بیت علیهاالسلام و روز دختر توسط زائرین حرم مطهر
#دهه_کرامت #فدای_دخترم
🔷🔸💠🔸🔷
کانال راه خدا
@downloal
▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️
✨﷽✨
📙حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
✍كشاورزی هر سال که گندم میكاشت، ضرر میكرد. تا اینكہ یك سال تصمیم گرفت، با خدا شریك شود و زراعتش را شریكی بكارد. اول زمستان موقع بذرپاشی نذر كرد كه هنگام برداشت محصول، نصف آن را در راہ خدا، بین فقرا و مستمندان تقسیم كند. اتفاقاً آن سال، سال خوبی شد و محصول زیادی گیرش آمد. هنگام درو از همسایههایش كمك گرفت و گندمها را درو كرد و خرمن زد.اما طمع بر او غالب شد و تمام گندمها را بار خر كرد و به خانهاش برد و گفت: «خدایا، امسال تمام زراعت مال من، سال بعد همه اش مال تو!»
از قضا سال بعد هم سال خیلی خوبی شد،
اما باز طمع نگذاشت كه مرد كشاورز نذرش را ادا كند.باز رو كرد به خدا و گفت: «ای خدا، امسال هم اگر اجازہ دهی، تمام گندمها را من میبرم و در عوض دو سال پشت سر هم، برای تو كشت میكنم!» سال سوم از دو سال قبل هم بهتر بود و مرد كشاورز مجبور شد، از همسایگانش چند تا خر و جوال بگیرد، تا بتواند محصول را به خانه برساند.وقتی روانه شهر شد، در راہ با خدا راز و نیاز میكرد كه:«خدایا، قول میدهم سه سال آیندہ همه گندمها را در راہ تو بدهم!!» همینطور كه داشت این حرفها را میزد، به رودخانهای رسید. خرها را راند، تا از رودخانه عبور كنند كه ناگهان باران شدیدی بارید و سیلابی راہ افتاد و تمام گندمها و خرها را یكجا برد. مردك دستپاچه شد و به كوہ بلندی پناہ برد و با ناراحتی داد زد:«های های خدا!گندمها مال خودت، خر و جوال مردم را كجا میبری؟»
هرکه را باشد طمع اَلکَن شود
با طمع کی چشم و دل روشن شود
پیش چشم او خیال جاہ و زر،
همچنان باشد که موی اندر بصر!
جز مگر مستی که از حق پر بوَد
گر چه بِدْهی گنجها، او حُر بود
📚برگرفته از مثنوی معنوی
🎀 خدا ناظر بر اعمال ماست 🎀
↶【به ما بپیوندید 】↷
____________
@downloal
✨﷽✨
🌟 زنگ تفکر
✍پس از درگذشت پدر، پسر، مادرش را به خانه سالمندان برد و هر لحظه از او عیادت میکرد. یکبار از خانه سالمندان تماسی دریافت کرد که مادرش در حال جان دادن است! پس با شتاب رفت تا قبل از اینکه مادرش از دنیا برود، او را ببیند.
از مادرش پرسید: مادر چه میخواهی برایت انجام دهم؟ مادر گفت: از تو میخواهم که برای خانه سالمندان پنکه بگذاری، چون آنها پنکه ندارند و یخچال غذاهای خوب بگذاری، چه شبها که بدون غذا خوابیدم. فرزند با تعجب گفت: داری جان میدهی و از من اینها را درخواست میکنی؟و قبلاً به من گلایه نکردی؟!!!
مادر پاسخ داد: بله فرزندم! من با این گرما و گرسنگی خو گرفتم و عادت کردم، ولی میترسم وقتی فرزندانت در پیری تو را به اینجا می آورند، به گرما و گرسنگی عادت نکنی.....!!!!
↶【به ما بپیوندید 】↷
_____________
@downloal
✍پیامبر اکرم(ص):
هر که برادر خود را بخاطر گناهی که از آن توبه کرده سرزنش کند، نمیرد تا اینکه خود به آن گناه مرتکب شود.
📚تنبیه الخواطر؛۱:۱۱۳
@downloal
✅زمان توبه قبل مرگ
✍ رسول خدا (ص) : هر کس یکسال پیش از مرگش توبه کند، خداوند توبه اش را می پذیرد. سپس فرمود: یکسال زیاد است. هر کس یک ماه پیش از مرگش توبه کند خداوند توبه اش را می پذیرد. سپس فرمود: یک ماه بسیار است. هر کس یک هفته قبل از مرگش توبه کند، خدا توبه اش را می پذیرد. سپس فرمود: یک هفته زیاد است. هر کس یک روز قبل از مرگش توبه کند، خداوند توبه اش را می پذیرد. سپس فرمود: یک روز زیاد است. هر کس پیش از دیدن ملک الموت و جایگاهش در آخرت. توبه کند، خدا توبه اش را می پذیرد. پس زودتر توبه کنید....
چقدرمهربان است خالق زیبای من
📚اصول کافی ج2 ص44
@downloal
#مکتب_امام
🔹مثل چمران بميريد...
🔰سالروز شهادت سردار اسلام دکتر مصطفی چمران گرامی باد.
✅ کانال راه خدا
@downloal
✨﷽✨
✅این متن خیلی خیلی زیباست
✍امروز صبح که از خواب بیدار شدی، نگاهت می کردم؛ و امیدوار بودم که با من حرف بزنی، حتی برای چند کلمه، نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد، از من تشکر کنی. اما متوجه شدم که خیلی مشغولی، مشغول انتخاب لباسی که می خواستی بپوشی.
وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی فکر می کردم چند دقیقه ای وقت داری که بایستی و به من بگویی: سلام؛ اما تو خیلی مشغول بودی....
یک بار مجبور شدی منتظر بشوی و برای مدت یک ربع کاری نداشتی جز آنکه روی یک صندلی بنشینی. بعد دیدمت که از جا پریدی. خیال کردم می خواهی با من صحبت کنی؛ اما به طرف تلفن دویدی و در عوض به دوستت تلفن کردی تا از آخرین شایعات باخبر شوی.
تمام روز با صبوری منتظر بودم. با آنهمه کارهای مختلف گمان می کنم که اصلا وقت نداشتی با من حرف بزنی. متوجه شدم قبل از نهار هی دور و برت را نگاه می کنی، شاید چون خجالت می کشیدی که با من حرف بزنی، سرت را به سوی من خم نکردی.
تو به خانه رفتی و به نظر می رسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری. بعد از انجام دادن چند کار، تلویزیون را روشن کردی. نمی دانم تلویزیون را دوست داری یا نه؟ در آن چیزهای زیادی نشان می دهند و تو هر روز مدت زیادی از روزت را جلوی آن می گذرانی؛ در حالی که درباره هیچ چیز فکر نمی کنی و فقط از برنامه هایش لذت می بری...
باز هم صبورانه انتظارت را کشیدم و تو در حالی که تلویزیون را نگاه می کردی، شام خوردی؛ و باز هم با من صحبت نکردی.
موقع خواب...، فکر می کنم خیلی خسته بودی. بعد از آنکه به اعضای خانواده ات شب به خیر گفتی، به رختخواب رفتی و فورا به خواب رفتی. اشکالی ندارد. احتمالا متوجه نشدی که من همیشه در کنارت و برای کمک به تو آماده ام.
من صبورم، بیش از آنچه تو فکرش را می کنی. حتی دلم می خواهد یادت بدهم که تو چطور با دیگران صبور باشی. من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم. منتظر یک سر تکان دادن، دعا، فکر، یا گوشه ای از قلبت که متشکر باشد.
خیلی سخت است که یک مکالمه یک طرفه داشته باشی. خوب، من باز هم منتظرت هستم؛ سراسر پر از عشق تو... به امید آنکه شاید امروز کمی هم به من وقت بدهی. آیا وقت داری که این را برای کس دیگری هم بفرستی؟ اگر نه، عیبی ندارد، می فهمم و هنوز هم دوستت دارم.
روز خوبی داشته باشی...
دوست و دوستدارت: خـــــــدا♥️
↶【به ما بپیوندید 】↷
______________
@downloal
✨🌺✨🌺✨🌺
🕗ساعت عاشقی به وقت امام رئوف
#به_نیابت_از_شهدا
#ائمه_اطهار
#صلوات_خاصه_امام_رضا (ع)
💠 اللهّمَ صَلِّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی، الامامِ التّقیِّ النّقیِّ و حُجّتکَ
عَلی مَنْ فَوقَ الارْضِ و مَن تَحتَ الثَّری،
الصّدّیقِ الشَّهیدِ صَلَوةً کثیرَةً تامَةً زاکیَةً
مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِکَ.💠
@downloal
🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹
دعای فرج
ساعت22 خواندن دعای فرج فراموش نشه
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
اِلهى عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْكَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِى الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْناطاعَتَهُمْ وعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَريباًكَلَمْحِ
الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ يا مُحَمَّدُ يا عَلِىُّ يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِيانى فَاِنَّكُما كافِيانِ وَانْصُرانى فَاِنَّكُما ناصِرانِ يا مَوْلانا يا صاحِب الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِكْنى اَدْرِكْنى اَدْرِكْنى السّاعَه السّاعَةَ السّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرينَ
#راه_خدا
@downloal
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
هدایت شده از ۩شـــــــَﮫِﮰــــــــدُ إلـــشُّــــــــﮫَدإءِ۩
گر مرا هیچ نباشد
نه به دنیا نه به عقبی
چون تو دارم همه دارم، دگرم هیچ نخواهم ...
#السلام_ایها_العزیز
#تعجیل در ظهور#امام_زمان صلوات
@downloal
💠قسمت سی وسوم رمان قیمت خدا
📕این داستان : روزهای خوش من
راحت تر از چیزی بود که فکر می کردم ... اون شب، دو رکعت نماز شکر خوندم ... خیلی خوشحال بودم ... اصلا فکر نمی کردم پدرم حاضر به پذیرش من بشه ... هیچی ازم نپرسید... تنها چیزی که بهم گفت این بود ...
- چشم هات دیگه چشم های یه دختربچه نازپرورده نیست... چشم های یه آدم بالغه ...
شاید جمله خاصی نبود اما به نظر من، فوق العاده بود ...
پدرم کم کم سمت آرتا رفت ... اولین بار، یواشکی بغلش کرد... فکر می کرد نمی بینمش ... اما واقعا صحنه قشنگی بود ... روزهای خوشی بود ... روزهایی که زیاد طول نکشید ...
طرف قرارداد پدرم، قرارداد رو فسخ کرد و با شرکت دیگه ای وارد معامله شد ... اگر چه به ظاهر، غرامت فسخ قرارداد رو پرداخت کرد اما شرکت تا ورشکستگی پیش رفت ...
پدرم سکته کرد ... و مجبور شدیم همه چیز رو به خاطر پرداخت بدهی بانک، زیر قیمت بفروشیم ...
فقط خونه ای که توش زندگی می کردیم با مقداری پول برامون باقی موند ... پدرم زمین گیر شده بود ... تنها شانس ما این بود ... بیمه و خدمات اجتماعی، مخارج درمان و زندگی پدر و مادرم رو می دادن ...
نمی دونم چرا ... اما یه حسی بهم می گفت ... من مسبب تمام این اتفاقات هستم ... و همون حس بهم گفت ... باید هر چه سریع تر از اونجا برم ... قبل از اینکه اتفاق دیگه ای برای کسی بیوفته ...
و من ... رفتم ...
@downloal
▫️❤️▫️❤️▫️❤️▫️❤️▫️❤️▫️❤️
💠قسمت سی و چهارم رمان قیمت خدا
📕این داستان : با هر بسم الله
پدرم به سختی حرکت می کرد ... روزی که داشتم خونه رو ترک می کردم ... روی مبل، کنار شومینه نشسته بود ... اولین بار بود که اشک رو توی چشم هاش می دیدم ...
- آنیتا ... چند روز قبل از اینکه برگردی خونه ... اون روزها که هنوز تهران شلوغ بود ... خواب دیدم موجودات سیاهی ... جلوی کلیسای بزرگ شهر ... تو رو به صلیب کشیدن ...
به زحمت، بغضش رو کنترل کرد ...
- مراقب خودت باش دخترم ...
خودم رو پرت کردم توی بغلش ...
- مطمئن باش پدر ... اگر روزی چنین اتفاقی بیوفته ... من، اون روز جانم رو با خدا معامله کردم ... و شک نکن پیش حضرت مریم، در بهشت خواهم بود ...
خواب پدرم برای من مفهوم داشت ... روزی که اون مرد گفت... روی استقامت من شرط می بنده ... اینکه تا کی دوام میارم ...
آرتا رو برداشتم و به آپارتمان کوچک اجاره ایم رفتم ...
توی کشوری که به خاطر کمبود نیروی تحصیل کرده و نیروی کار ... جوان تحصیل کرده وارد می کنه ... من بعد از مدت ها دنبال کار گشتن ... با مدرک دانشگاهی ... توی یه شهر صنعتی ... برای گذران زندگی ... داشتم ... زمین، پنجره و توالت های یه شرکت دولتی رو می شستم ...
با هر بسم الله، وارد شرکت می شدم ... و با هر الحمدلله از شرکت بیرون می اومدم ... اما تمام اون یک سال و نیم ... لحظه ای از انتخابم پشیمون نشدم ...
⬅️ادامه دارد...
@downloal
▪️💙▪️💙▪️💙▪️💙▪️💙▪️💙
قسمت سی و پنجم در ساعت ۱۵ خواهیم گذاشت.
قسمت سی و ششم در ساعت ۱۷ خواهیم گذاشت.
قسمت سی و هفتم در ساعت ۱۹:۳۰ خواهیم گذاشت
قسمت سی و هشتم فردا در ساعت ۱۲:۳۰ خواهیم گذاشت.
قسمت سی و نهم فردا در ساعت ۱۵ خواهیم گذاشت
قسمت چهلم فردا در ساعت ۱۹ خواهیم گذاشت.
@downloal
💠#قسمت_سی و پنجم رمان قیمت خدا
📕این داستان : جاسوس ایران
کم کم ارتقا گرفتم ... دیگه یه نیروی خدماتی ساده نبودم ... جا به جا کردن و تحویل پرونده ها و نامه هم توی لیست کارهای من قرار گرفته بود ...
اون روز که برای تحویل رفته بودم ... متوجه خطای محاسباتی کوچکی توی داده ها شدم ... بدجور ذهنم رو به خودش مشغول کرده بود ... گاهی انجام یه اشتباه کوچیک هم در مقیاس بزرگ، سبب خطاهای زیاد میشه ... از طرفی به عنوان یه نیروی خدماتی چی می تونستم بگم ...
تمام روز ذهنم درگیر بود ... وقتی ساعت کاری تموم شد و نیروهای کشیک شب توی اتاق نبودن ... رفتم اونجا ... کارت خدماتی من به بیشتر درها می خورد ...
نشستم پشت سیستم و داده ها و محاسبات رو درست کردم ...
فردا صبح، جو طور دیگه ای بود ... کسی که محاسبات رو انجام داده بود توی چک نهایی، متوجه تغییر اونها شده بود ... اما نفهمیده بود محاسبات صحیحه ...
یه ساعت نگذشته بود که از حفاظت اومدن سراغم ... به جرم اختلال و نفوذ در سیستم های دولتی دستگیر شدم ... ترس عمیقی وجودم رو پر کرده بود ... من مسلمان بودم ... اگر کاری که کردم پای یه عمل تروریستی حساب بشه چی؟ ...
بعد از چند ساعت توی بازداشت بودن ... بالاخره رئیس حفاظت اومد ... نشست جلوی من ...
- خانم کوتزینگه ... شما با توجه به تحصیلات تون چرا توی بخش خدمات مشغول به کار شدید؟ ... هدف تون از این کار چی بود؟ ...
خیلی ترسیده بودم ...
- چون جای دیگه ای بهم کار نمی دادن ...
- شما حدود سه سال و نیم در ایران زندگی کردید ... و بعد تحت عنوان فرار از ایران به اینجا برگشتید ... یعنی می خواید بگید بدون هیچ هدفی به اینجا اومدید؟ ...
نفسم بند اومده بود ... فکر می کرد من جاسوس یا نیروی نفوذی ایرانم ... یهو داد زد ...
- شما پای اون سیستم ها چه کار می کردید خانم کوتزینگه؟ ...
@downloal
▫️🖤▫️🖤▫️🖤▫️🖤▫️🖤▫️🖤