💠قسمت چهلم رمان قیمت خدا
📕این داستان : من واقعا پشیمانم
با تلاش و سخت کوشی کارم رو شروع کردم ... مورد توجه و احترام همه قرار گرفته بودم ... با تمام وجود زحمت می کشیدم ...
حال پدرم هم بهتر می شد ... دیگه بدون عصا و کمک حرکت می کرد و راه می رفت ...
همه چیز خوب بود تا اینکه از طریق سفارت اعلام کردن ... متین می خواد آرتا رو ازم بگیره ... دوباره ازدواج کرده بود ... تمام این مدت از ترس اینکه روی بچه دست بزاره هیچی نگفته بودم ...
تازه داشت زندگیم سر و سامان می گرفت ... اما حالا ... اشک چشمم بند نمی اومد ...
هر شب، تا صبح بالای سرش می نشستم و بهش نگاه می کردم ... صبح ها با چشم پف کرده و سرخ می رفتم سر کار...
سرپرست تیم، چند مرتبه اومد سراغم ... تعجب کرده بود چرا اون آدم پرانرژی اینقدر گرفته و افسرده شده ...
اون روز حالم خیلی خراب بود ... رفتم مرخصی بگیرم ... علت درخواستم رو پرسید ...
منم خلاصه ای از دردی رو که تحمل می کردم براش گفتم... نمی دونم، شاید منتظر بودم با کسی حرف بزنم ...
ازم پرسید پشیمون نیستی؟ ...
عمیق، توی فکر فرو رفتم ... تمام زندگی، از مقابل چشمم عبور کرد ... اسلام آوردنم ... ازدواجم ... فرارم ... وعده های رنگارنگ اون غریبه ها ... کارگری کردنم و ... نمی دونم چقدر طول کشید تا جوابش رو دادم ...
- چرا پشیمونم ... اما نه به خاطر اسلام ... نه به خاطر رد کردن تمام چیزها و وعده هایی که بهم داده شد ... من انتخاب اشتباه و عجولانه ای کردم ... فراموش کردم انسان ها می تونن خوب یا بد باشن ...
من اشتباه کردم و انسان بی هویتی رو انتخاب کردم که مسلمان نبود ... انسان ضعیف، بی ارزش و بی هویتی که برای کسب عزت و افتخار اینجا اومده بود ... اونقدر مظاهر و جلوه دنیا چشمش رو پر کرده بود که ارزش های زندگیش رو نمی دید ... کسی که حتی به مردم خودش با دید تحقیر نگاه می کرد ...
به اون که فکر می کنم از انتخابم پشیمون میشم ... به پسرم که فکر می کنم شاکر خدا هستم ...
⬅️ادامه دارد...
@downloal
🌟🈯️🌟🈯️🌟🈯️🌟🈯️🌟🈯️
💠قسمت چهل و یکم رمان قیمت خدا
📕این داستان : درخواست عجیب
جرات نمی کردم برگردم ایران ... من بدون اجازه و خلاف قانون، آرتا رو از کشور خارج کرده بودم ... رفتم سفارت و موضوع رو در میان گذاشتم ... خیلی ناراحت شدن و به نیابت من، وکیل گرفتن ...
چند جلسه دادگاه برگزار شد ... نمی دونم چطور راضیش کردن اما زودتر از چیزی که فکر می کردم حکم طلاق صادر شد ... به خصوص که پدرش توی دادگاه به نفع من شهادت داده بود ...
وقتی نماینده سفارت بهم خبر داد از خوشحالی گریه ام گرفت ... اصلا توی خواب هم نمی دیدم همه چیز این طوری پیش بره ...
به شکرانه این اتفاق، سه روز روزه گرفتم ...
چند روز بعد، با انرژی برگشتم سر کار ... مسئول گروه تا چشمش بهم افتاد، اومد طرفم ...
- به نظر حالتون خیلی خوب میاد خانم کوتیزنگه ... همه چیز موفقیت آمیز بود؟ ...
منم با خوشحالی گفتم ...
- بله، خدا رو شکر ... قانونا آرتا به من تعلق داره ...
و لبخند عمیقی صورتم رو پر کرد ...
- خوشحالم که اینقدر شما رو پرانرژی و راضی می بینم ...
از زمانی که باهاش صحبت کرده بودم ... هر روز رفتارش عجیب تر می شد ... مدام برای سرکشی به قسمت ما می اومد ... یا به هر بهانه ای سعی می کرد با من صحبت کنه ... تا اینکه اون روز، به بهانه ای دوباره من رو صدا کرد ... حرف هاش که تموم شد، بلند شدم برم که ...
- خانم کوتزینگه ... شاید درخواست عجیبی باشه ... اما ... خیلی دلم می خواد پسرتون رو ببینم ... به نظرتون ممکنه؟
⬅️ادامه دارد...
@downloal
⚫️⚪️⚫️⚪️⚫️⚪️⚫️⚪️⚫️⚪️⚫️⚪️
4_5801159833616908500.MP3
939K
#بقره_صفحه13
#هر_روز_صوت_یک_صفحه_از_قرآن_کریم
#راه_خدا
@downloal
🕂🛆🕂🛆🕂🛆🕂🛆
۩شـــــــَﮫِﮰــــــــدُ إلـــشُّــــــــﮫَدإءِ۩
اطلاعیه فردا راس ساعت ۲۲ ، کنفرانس پیامی به یکی از رزمندگان اسلام هست . میتوانید سئوال های خودتون را
کسانی که تازه به جمع ما پیوستن خوش آمدن و این اطلاعیه را هم بخوانند
💠قسمت چهل و دوم رمان قیمت خدا
📕این داستان: مهمانی شام
حسابی تعجب کردم ...
- پسر من رو؟ ...
- بله. البته اگر عجیب نباشه ...
- چرا؟ ...
چند لحظه مکث کرد ...
- هر چند، جای چندان رومانتیکی نیست ... اما من به شما علاقه مند شدم ...
بدجور شوکه شدم ... اصلا فکرش رو هم نمی کردم ... همون طور توی در خشکم زده بود ...
یه دستی به سرش کشید و بلند شد ...
- از اون روز که باهاتون صحبت کردم و اون حرف ها رو شنیدم... واقعا شما در نظرم آدم خیلی خاصی شدید ... و از اون روز تمام توجهم به شما جلب شد ...
- آقای هیتروش ... علی رغم احترامی که برای شما قائلم اما نمی تونم هیچ جوابی بهتون بدم ... بهتره بگم در حال حاضر اصلا نمی تونم به ازدواج کردن فکر کنم ... زندگی من تازه داره روال عادی خودش رو پیدا می کنه ... و گذشته از همه این مسائل، من مسلمان و شما مسیحی هستید ... ما نمی تونیم با هم ازدواج کنیم ...
این رو گفتم و از دفترش خارج شدم ... چند ماه گذشت اما اون اصلا مایوس نشد ... انگار نه انگار که جواب منفی شنیده بود ... به خصوص روز تولدم ... وقتی اومدم سر کار، دیدم روی میزم یه دسته گل با یه جعبه کادویی بود ... و یه برگه ...
- اگر اجازه بدید، می خواستم امشب، شما و خانواده تون رو به صرف شام دعوت کنم ...
با عصبانیت رفتم توی اتاقش ... در نزده، در رو باز کردم و رفتم تو ... صحنه ای رو دیدم که باورش برام سخت بود ...
داشت نماز می خوند ...
⬅️ادامه دارد...
@downloal
نام: محمدابراهیم
نام خانوادگي: نیک زاده
نام پدر: محمدعلي
نام مادر: معصومه
محل زندگی : کرمان
تحصيلات: راهنمایی
محل تولد:كرمان
تاريخ تولد: 1337/12/23
محل شهادت شلمچه
تاريخ شهادت : 1365/10/22
شغل: کارمند سازمان زمین شهری
سمت: راننده آمبولانس
نحوه شهادت : سوختگی بدن
دلیل جنگ : ورود نا مردی بعثی به ایران
دين: اسلام
مذهب: شيعه
عملیات مرتبط:كربلاي5
دشمن: دشمن بعثی
گروه اعزام:بسيج
وضعیت تاهل: مجرد
#راه_خدا
@downloal
🌻🌺🌻🌺🌻🌺🌻🌺🌻🌺
شهید محمد ابراهیم نیک زاده وصیت نامه ندارد
هدایت شده از تبادلالت لیستی
🌺 بسم الله الرحمن الرحیم 🌺
لیستی از بهترین کانال های ایتا 👇👇
کانال راه خدا👇
@downloal
کانال فوتبال برتر👇
@fotball_bartar
برای ثبت بنر به ایدی زیر پیام بدین
اعضای کانالت بالای ۳۰۰ باشه👇👇
ثبت لینک 👈 👇👇👇
👉@Boaspl👈
👆👆👆
✨🌺✨🌺✨🌺
🕗ساعت عاشقی به وقت امام رئوف
#به_نیابت_از_شهدا
#ائمه_اطهار
#صلوات_خاصه_امام_رضا (ع)
💠 اللهّمَ صَلِّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی، الامامِ التّقیِّ النّقیِّ و حُجّتکَ
عَلی مَنْ فَوقَ الارْضِ و مَن تَحتَ الثَّری،
الصّدّیقِ الشَّهیدِ صَلَوةً کثیرَةً تامَةً زاکیَةً
مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِکَ.💠
@downloal
🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹
وقت وقت دیدار است...
دو رڪعت عاشقے...
من و خدا و مہرے ڪہ عطـر
سیـب مےدهـد...
خنده حلال محتوا جدید کانال راه خدا
اگه میخوای از کسی پول قرض بگیری از اونی که جمعه صبحها میره کوه پول نگیر
کسی که جمعه از استراحتش میزنه که بره کوه تا اون ور دنیا میاد دنبالت تا پولشو بگیره😍😁
#خنده_حلال
#کانال_راه_خدا
هشتگ هفته
#دهه_کرامت
@downloal
😃😃😃😃😃😃😃😃😃😃
هدایت شده از ۩شـــــــَﮫِﮰــــــــدُ إلـــشُّــــــــﮫَدإءِ۩
اطلاعیه فردا راس ساعت ۲۲ ، کنفرانس پیامی به یکی از رزمندگان اسلام هست . میتوانید سئوال های خودتون را به ای دی زیر ارسال و به کنفرانس داده میشود 👇
@Boaspl
دعای فرج
ساعت22 خواندن دعای فرج فراموش نشه
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
اِلهى عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْكَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِى الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْناطاعَتَهُمْ وعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَريباًكَلَمْحِ
الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ يا مُحَمَّدُ يا عَلِىُّ يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِيانى فَاِنَّكُما كافِيانِ وَانْصُرانى فَاِنَّكُما ناصِرانِ يا مَوْلانا يا صاحِب الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِكْنى اَدْرِكْنى اَدْرِكْنى السّاعَه السّاعَةَ السّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرينَ
#راه_خدا
@downloal
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
خاطره زیبا از شهید مهدی باکری
70- کم سن و سال بود. از اين چادر به آن چادر دنبال فرمان ده لشکر مي گفت. به ش گفتم« چي کارش داري حالا؟» گفت « پوتين ندارم . مي خوام ازش پوتين بگيرم.»گفتم «خب چرا نمي ري تدارکات ؟» گفت « فقط بايد از خودش بگيرم .» بالاخره پيداش کرد. به آقا مهدي گفت « تو که بلد نيستي لشکر رو اداره کني ، چرا نمي ري يکي ديگه جات کار کنه ؟ يه جفت پوتين هم نمي توني بدي به نيروهات؟» آقا مهدي خنده ش گرفته بود. نه حرفي به ش زد ،نه کاريش کرد. رفت يک جفت پوتين آورد ، داد به ش.
#خاطره
#شهید_مهدی_باکری
#کانال_راه_خدا
@downloal
♦️♥️♦️♥️♦️♥️♦️♥️♦️♥️♦️♥️
دعای امید محتوای جدید قسمت دوم
2_ خدای من این متن در کانال راه خدا میخواهنم، که نوشته بهترین چیزی که خدا بهت دادم قابل شمارش نیست ، منم موافق هستم و این را میدونم که از الان تا امشب یکی از فرشته هایی که میتونند به من کمک کنند میفرستی.
اینم هم یکی از هزاران نعمت خودت هست . ممنون خدا جون 🙏
نویسنده: عباس انگیزه {نام کاربری( شهید مهدی باکری ) }
#دعای_امید_محتوا_جدید_قسمت_دوم
#خدا
هشتگ هفته
#دهه_کرامت
کانال راه خدا
@downloal
🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷
#اول_هر_صبح
#سلام_بر_امام_زمان علیه السلام
🌺 اَلسَّلامُ عَلیٰ رَبیـعِ الاَنـٰام
وَ نَضْـرَةِ الْاَیـّام 🌺
آقای دنیا سلام علیک 🕊
قبله دلها سلام علیک 🕊
@downloal
زنانی که بعد از توبه عارف شدند باسلام واحترام حضورپرسشگرگرامی؛
بانوی عارف رابعه عدویه به شهادت خاص و عام در کشف حقایق عرفانی ، مقام بلندی یافته است .
خواهر عزیز! هر زنی را که می خواهند به مقامات معنوی بستایند ، او را در عرفان به رابعه مانند می سازند .رابعه دختر شیخ ابوبکر نجارى و همسر سید احمد بن ابى الحوارى است. وى زنى عارف و فاضل بود و کراماتى به وى منسوب است.
رابعه و نحوه ورودش به طریقت الهی:
۱- مقدمه: در باره ولادت او گفته اند که او در سال ۹۵ هـ ق (۷۱۳ م .) در بصره متولد شد . چون بزرگ شد به بردگی فروخته شد ولی بعداً آزاد گردید . او مدتها در بیابانها می زیست تا اینکه در بصره اقامت گزید .
ابتدا به موسیقی علاقمند بود ولی پس از مدتی از آن روی گردان شد و به عبادت و تضّرع روی آورد . مدتی به بیماری مبتلا بود و سپس سلامتی خود را باز یافت .اوراه طریقت به دنبال کشف حقیقت رفت تا به مراحل بالایی در عرفان دست یافت .
کنیه رابعه عدویه ، ام الخیر و پدرش اسماعیل عدوی ، زاده بصره بود . وقتی رابعه کودک بود در بصره قحطی افتاد و او را فروختند روزگاری را به کنیزی گذراند . بعدها چون خواجه اش پارسایی و خدا دوستی او را دید آزادش کرد . رابعه در عمر خود هزگز شوهر نگزید و با خلق مزدور و ریاکار سر نکرد و با آنان به گفتگو و مصاحبت ننشست . البته خواستگاران زیادی از او درخواست ازدواج کردند اما وی پاسخ مثبت نداد و تنها چیزی که در جواب آنان می گفت این بود که : « در من وجودی و اختیاری نمانده است ، مرا از او باید خواست . »
سفیان ثوری با رابعه ، معاصر وبه قدر او معترف بوده است . وی به زیارت رابعه رفته و لحظه های حضور در محضر او را غنیمت می شمرد و مشکلاتی را که در حقایق عرفان با آن مواجه بود از وی می پرسید . رابعه نیز با علم به دقایق عرفانی در حل آنها سعی بلیغی به کار می بست . نقل است که روزی سفیان به رابعه گفت : « درجه ایمان و اعتقاد خود را به حضرت حق جل و علا برای من بیان کنید . » رابعه گفت : « من خدا را به شوق بهشت و خوف جهنم نمی پرستم بلکه از کمال عشق به آن حضرت و برای ادای شرایط عبودیت عبادت می کنم . »
رابعه عدویه با توجه به اقداماتی که کرده و تحولاتی که درعرفان به عمل آورده مورد عنایت و اهتمام خاص و عام بوده است و بزرگان عرفان او را درعصر خود حجّت می دانسته اند .
در مقام رابعه همین بس که او به خاطر نگریستن به غیر خدا مورد غضب الهی قرار می گیرد . چه عارف کامل کسی است که جز خدا نبیند ، نه اینکه ببیند و چشم از او بازدارد . نقل است که رابعه روزی بیمار شد ، سبب بیماری پرسیدند ، گفت :
« نظرت الی الجنه ، فادبنی ربی » ؛« در سحرگاه دل ما به بهشت میلی کرد ، دوست ما با ما عتاب کرد این بیماری از آن است» . و نیز در مقام عرفانی این زن بس که در تعریف صداقت و راستی بگوید که « راستی آن است که بر عتاب مولا شاکر باشد ».
در مقام رابعه این نکته لازم به ذکر است که اگر آدمی عبادات را توفیقی الهی دانسته ، بر آنها پایداری نماید و بر انجام آنها سپاسگزاری ، به یقین به رتبه( اولیا الهی ) رسیده است .
رابعه به جهت مزیتی که در کمالات انسانی و فضایل نفسانی داشته و عموم راهیان و سالکان طریقت بر این مدعا صحــــه نهاده اند نسبت به بسیاری از مردان عصر خود برتری داشته است و از این جهت او را تاج الرجال (تاج مردان ) لقــب داده اند . به طور کلی در باره رابعه باید گفت که او در زهد و تقوی در عصر خــــــود ( به ویژه در میان زنان ) بی بدیل ضرب المثل و مجسمه تقوی به حساب می آمد .
۲-رابعه و نحوه ورودش به طریقت ا لهی
نقل کرده اند که وقتی رابعه به دنیا آمد پدرش به تنگدستی سختی گرفتار شده بود به گونه ای که روغنی یافته نمی شد تا ناف او را چرب کنند ، مادر رابعه ندا داد که به خانه همسایه رجوع کند تا قطره ای روغن تهیه نماید ، اما او عهد بسته بود که از هیچ فردی ، چیزی نخواهد . از منزل بیرون شد تا در خانه همسایه را بزند و این کار را کرد ولی جوابی از صاحبخانه نشنید ، به منزل خود برگشت و اعلام کرد که کسی جوابش را نداد . مادر به حدی گریست که خوابش برد و در خواب پیامبـر (ص ) را دید . آن حضرت خطاب به وی فرمود : غمگین مباش که این دختر سیّده است و هفتاد هزار از امت من در شفاعت او خواهند بود.