❥˙❥˙❥
#عاشقانهحماسی
✍🏻لیلے و مجنون..
خسرو و شیرین..
بیژن و منیژه..
اسطوره هاے عشقیمون ک هروقت میخوایم شعر بگیم یا ابراز علاقه ڪنیم ازشون یاد مے ڪنیم..
ولی بچه شیعه ها..
ما اسطوره هاے قشنگ تر و جذاب ترے داریم..!🙂❤️
داستان هایے ک نمیدونیم چقد صحت دارن میشن الگو و اسطورمون!!
ولی غافلیم از عاشقانه هاے حماسه ساز...(:
#وهبوهانیه💍♡
تازه عروس داماد نصرانے ک ب عشق ابے عبداللّٰه #شیعه شدن..🙃
قصهٔ عاشقانه شون رو ڪسے از بین ڪاروانیان نبود ک نشنیده باشه..
۱۷ روز از عروسیشون میگذشت...!
ماه عسلشون ڪربلا بودن..
قول عاشقانه شون این شد ک اگه وهب #شهید شد؛
سراے آخرت هم هانیه #همسر و همراهش باشه:)
وهب ک شهید شد..
هانےه ڪنار پیڪر پاره پاره شوهرش نشسته بود..
ڪ خودشم ب دست غلامِ ملعونِ #شمر شهیده شد...!
و هانیه شد #اولینشهیدهڪربلا..:)
#...❤️
#عاشقانهحماسی
#عشقعلویوفاطمی
#معشوقڪربلایی
#ازعشقتاشهادتــ🕊
┏━✨🌹✨🌸✨━┓
@Trench_Defense
┗━✨🌸✨🌹✨━┛
#تلنگر
ما دوست داریم تو را ،
اما عشق تو را قاب کرده ایم و
گذاشته ایم در گوشه ای از قلبمان و
فقط جمعه ها سری به آن میزنیم ...😞🍂
#امام_زمان
┏━✨🌹✨🌸✨━┓
@Trench_Defense
┗━✨🌸✨🌹✨━┛
به وقت رمان دیشب که به دلیل مشکلاتی گذاشته نشد😁❤️
❤️یا علی گفتیم و عشق آغاز شد❤️
🌸رمان عشق با طعم سادگی🌸
#پارت_13
نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم آروم باشم ولی لحنم رنگ و بوی طعنه داشت_یعنی من نه بگم
به خاطر اینکه برای خودم خوبه؟؟!
بلند شدو نزدیکترین مبل کنار من جا گرفت و قلب من باز شروع کرده بود بی تابی رو!
امیر علی_ آره محیا باورکن فقط خودت
نگاهم رو از روی میز گرفتم و به صورت امیر علی که منتظر جواب مثبت من برای نه گفتن بود
دوختم و نمیدونم زبونم چطور چرخیدولی مطمئنا از قلبم فرمان گرفته بود که گفتم:نه نمیتونم!
عصبی نفس کشید و من داشتم باخودم فکر می کردم عجب حرفی ما امروز راجع به عالیقمون
زدیم از همین اول تفاوت بود توی جواب مثبت من و ناراضی بودن امیرعلی!
سعی میکرد کنترل کنه لحن عصبیش رو_اما محیا ...!!!!
بلند شدم ...بودنم دیگه جایز نبود من مطمئن بودم به حرفم به جواب مثبت خواستگاری و جواب
منفی امروزم زیر لب متاسفمی گفتم و قدم تند کردم سمت بیرون که امیرعلی پرحرص گفت:
محیا...
و من اون روز صبر نکردم برای قانع شدن جواب منفی و هفته بعد شدم خانوم امیر علی!...درست
تو شبی که فرق داشت باهمه رویاهای من !!!...
همون شبی که دلم زمزمه عاشقانه می خواست اما فقط حرف از پشیمونی و اشتباه نصیبم شده بود
و به جای تجربه یک آغوش گرم یک اخم همیشگی روی پیشونی !
من اونشب بینابین گریه های نیمه شبم هرچی فکر کردم نرسیدم به اینکه چرا امیرعلی حرف از
پشیمونی من میزنه !...با اینکه چیزی برای پشیمون شدن نبود!...من با خودم فکر کردم شاید
نفرت باشه اما نه اونم نبود امیرعلی فقط فراری بود از همه پیوندها ! چرا؟؟!!!
با صدای بلند باز شدن در اتاق از خاطره ها به بیرون پرتاب شدم و گیج به عطیه نگاه کردم که
طلبکارو دست به سینه نگاهم می کرد.
نم اشک توی چشمهام رو گرفتم_چیزی شده؟؟
یک تای ابروش رفت باال_تمام خونه رو دنبالت گشتم تازه میگه چیزی شده؟
❤️یا علی گفتیم و عشق آغاز شد❤️
🌸رمان عشق با طعم سادگی🌸
#پارت_14
لبخند محوی زدم که عطیه جلو اومدو لبه تخت نشست_پاشو بریم که شوهر جونت امر کرده
هرخانومی که می خواد نذری رو هم بزنه همین االن بیاد که بیشتر آقاها رفتن استراحت و خلوته!
قلبم تیر کشید امسال وسط هم زدن دیگ نذری باید چه آرزویی می کردم ...حاال که امسال آرزوی
هرساله ام کنارم بود ولی بازم انگار نبود!
همراه عطیه بیرون اومدم و به این فکر می کردم که امسال باید آرزو کنم قلب امیرعلی رو که با
قلبم راه بیاد!... برای یک ثانیه نفسم رفت نکنه امشب امیرعلی آرزویی بکنه درست برعکس آرزو و
حاجت من !
سرم رو بلند کردم رو به آسمون... خدایا نکنه دعای امیرعلی بگیره مطمئنا بهتر از منه و تو بیشتر
دوستش داری ! ولی میشه این یک بار من! یعنی اینبار هم من و حاجتهای امیرعلی خواستنم!
_بیا دیگه محیا داری استخاره میگیری؟
نگاه از آسمون ابری گرفتم و رفتم سمت عطیه کفگیر بزرگ چوبی رو به دستم دادو من به زحمت
تکونش دادم ... بازم دعا کردم و دعا !
یک قطره یخ زده نشست روی صورتم بازم نگاهم رفت سمت آسمون یعنی داشت بارون می
اومدو بازم اولین قطره اش شده بود هدیه من ؟
انگار امشب شب خاطره ها بود که باز یک خاطره از بچگی هام جون گرفت جلوی چشمهام انگار
توی آسمون سیاه اون روز رو میدیدم شفاف!
همون روزی که توی حیاط خونه عمه یک قطره بارون نشست روی صورتم وامیرعلی باور نمیکرد
حرفم رو که داره بارون میاد!... میگفت وسط حرف زدن حواسم نبوده و آب دهن خودم پریده روی
صورتم ولی این جور نبود واقعا بارون بود !
این خاطره خاص نبود ولی بازم من بزرگ شده بودم با فکرش و از اون روز هر وقت اولین قطره
بارون رو هدیه میگیرم بازم قلبم پرمیزنه برای امیرعلی و میشم دلتنگش!
چهارمین قطره سرد بارون با اشک داغم یکی شدو افتاد روی دستم...
عشق خوب است اگر یار خدایی باشد😍
#یار_خدایی️
🌺@Trench_Defense🌺
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️به وقت رمان❤️
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️