اگر ۲۳۰ تا شویم یکی از برنامه های که تو بازار _ مایکت و...... پولی هست در کانال رایگان ارسال میکنم
@downloal
☘ بیمـارۍ و کم شدن گناهان ☘
یڪ حدیث از نهج البلاغه: حضرت امیـر مؤمنان امام علے علیہ السلام بہ عیادت یکے از اصحابشان که مریض بود رفتند، یہ خـرده اون مریض نالہ کرد، حضرت او را موعظہ کردند و فـرمودند:
«جـَعَلَ اللهُ ما کانَ مِن شَکْواکَ حَطّاً لِسَیِّئاتِڪَ»
خـداوند بیمارے تو را وسیلہ ۍ کاستنِ گناهانت قـرار داده است.
بعد حضرت او را دلدارے دادند و فرمودند: «فَاِنَّ الْمَرَضٌ لا اَجْرَ فیہِ وَ لٰکِنَّهُ یَحُطُّ السَّیِّئاتِ، وَ یَحُطُّهَا حَتَّ الْاَوْرَاقِ»
مریضے و بیمارۍ پاداشے ندارد، اما از بین برنده ی گناهان است. برای مریضی به انسان پاداش نمےدهند، اما فایده اش این است کہ گناهان را از بین مےبرد. همانطور باد پاییزے برگ درختان را مےریزاند، مریضے هم باعث ریختن گناهان مےشود.
بہ همین دلیل
@downloal
اطلاعات شهید نعمت الله افراشی
نام : نعمت الله
نام خانوادگی: افراشی
نام پدر:
نام مستعار:
تاریخ تولد: ۱۳۴۴
محل تولد: شهر ری
تاریخ شهادت: ۱۵/خرداد/۱۳۶۱
نحوه شهادت: اصابت ترکش به سر
جنسیت: مرد
دین: اسلام
مذهب: شعیه
اطلاعات: دارد
وصیت نامه:
زندگینامه: دارد
مفقود الجسد: خیر
تاریخ دفن پیکر پاک شهید:
وضعیت تاهل: مجرد
نام و محل گلزار شهید: گلزار شهر ری
#اطلاعات
#شهید_نعمت_الله_افراشی
#خدا
@downloal
💠قسمت هجدهم رمان قیمت خدا
📕 این داستان: دل شکسته
دلم سوخته بود و از درون له شده بودم … عشق و صبر تمام این سال های من، ریز ریز شده بود … تازه فهمیده بودم علت ازدواجش با من، علاقه نبود … می خواست به همه فخر بفروشه … همون طور که فخر مدرکش رو که از کشور من گرفته بود به همه می فروخت … می خواست پز بده که یه زن خارجی داره …
باورم نمی شد … تازه تمام اون کارها، حرف ها و رفتارهاش برام مفهوم پیدا کرده بود … تازه قسمت های گمشده این پازل رو پیدا کرده بودم …
و بدتر از همه … به گذشته من هم اهانت کرد … شاید جامعه ما، از هر حیث آزاد بود … اما در بین ما هم هنجارهای اخلاقی وجود داشت … هنجارهایی که من به تک تکش پایبند بودم …
با صدای بلند وسط خونه گریه می کردم … به حدی دلم سوخته بود و شخصیتم شکسته شده بود که خارج از تحمل من بود …
گریه می کردم و با خدا حرف می زدم …
– خدایا! من غریبم … تنها توی کشوری که هیچ جایی برای رفتن ندارم … اسیر دست آدمی که بویی از محبت و انسانیت نبرده …
خدایا! تو رو به عزیزترین و پاک ترین بندگانت قسم میدم؛ کمکم کن …
کمی آروم تر شدم … اومدم از جا بلند بشم که درد شدیدی توی شکمم پیچید … اونقدر که قدرت تکان خوردن رو ازم گرفت …
به زحمت خودم رو به تلفن رسوندم … هر چقدر به متین زنگ زدم جواب نداد … چاره ای نبود … به پدرش زنگ زدم …
⬅️ادامه دارد...
@downloal
💠 قسمت نوزدهم رمان قیمت خدا
📕این داستان : دختر من
پدر و مادرش سراسیمه اومدن … با زحمت لباس کمکم کردن، پوشیدم و رفتیم بیمارستان …
بعد از معانیه … دکتر با لبخند گفت …
– ماه های اول بارداری واقعا مهمه … باید خیلی مراقبش باشید … استرس و ناراحتی اصلا خوب نیست … البته همین شوک و فشار باعث شده زودتر متوجه بارداری بشیم… پس از این فرصت استفاده کنید و …
پدر و مادر متین خیلی خوشحال شدن … اما من، نه … بهتره بگم بیشتر گیج بودم … من عاشق بچه بودم ولی اضافه شدن یه بچه به زندگی ما فقط شرایط رو بدتر می کرد …
حدود ساعت 1 بود که رسیدیم خونه … در رو که باز کردم، متین با صدای بلند گفت …
– وقتی مودبانه میگم فاحشه ای بهت برمی خوره …
جمله اش تمام نشده بود که چشمش به پدر و مادرش افتاد… مثل فنر از جاش پرید … تمام خوشحالی اون شب پدر و مادرش کور شد … پدرش چند لحظه مکث کرد و محکم زد توی گوشش …
– چند لحظه صبر کردم که عذرخواهی کنی یا حداقل تاسف رو توی صورتت ببینم … تو کی اینقدر وقیح شدی که من نفهمیدم؟ … نون حروم خوردی که به زن پاکدامنت چنین حرفی میزنی؟ …
بعد هم رو کرد به مادر متین …
– خانم برو وسایل آنیتا رو جمع کن … این بی غیرت عرضه نگهداری از این دختر و بچه رو نداره …
مادرش چنان بهت زده شده بود که حتی پلک نمی زد …
– بچه؟ … کدوم بچه؟ …
و با چشم های مبهوتش به من نگاه کرد …
– نوه ی من بدبخت که پسری مثل تو رو بزرگ کردم … به خداوندی خدا … زنت تا امروز عروسم بود … از امروز دخترمه… صورتش سرخ و ورم کرده بود ولی به روی ما نیاورد … و لام تا کام حرف نزد … فکر نکن غریب گیر آوردی … سر به سرش بزاری نفست رو می برم … الان هم می برمش … آدم شدی برگرد دنبالش …
⬅️ادامه دارد...
@downloal
🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹
اطلاعات شهید عباس نجفی
نام : عباس
نام خانوادگی: نجفی
نام پدر : محمد علی
نام مستعار:
تاریخ تولد: ۱/آبان/۱۳۴۰
محل تولد: مزکری - اراک - 🇮🇷
تاریخ شهادت: ۱/اردیبهشت/۱۳۸۱
محل شهادت :
مذهب: اسلام _ شیعه
میزان تحصیلات:
تاریخ دفن پیکر: _
مفقود الجسد : خیر
وضعیت تاهل: متاهل
دین: اسلام_ شعیه
نام و محل گلزار: گلزار شهدای اراک و اراک
به یه ادمین فعال نیاز داریم . جهت ادمین شدن به ای دی زیر مراجعه کنید
@Boaspl
وقتی کارتان
می گیرد و
دورتان شلوغ می شود ،
تازه اول مبارزه است ؛
زیرا شیطان به سراغتان می آید.
#شهید_مصطفی_صدرزاده
🍃سلام_امام_زمانم
🔹اے ڪه روشن شود
از نـور تو هر صبح جهان
🍃روشنـــاے دل من
حضرتـــ خورشـید سلام
#اللھـم_عجل_لولیڪ_الفـرجـ🌸
#صلےالله_علیڪ_یااباصالحالمھدے
@downloal
الهی وربی من لی غیرک:
#تلنگرانه
🌙خوشبَختِےیَعنے؛
جلوےامـامزمانت
وایسےوبگے:
آخَرینگنٖاهَمویٖادَمنمیاد
اِن شاءالله هممون ب اینجا می رسیم🙏
💠#قسمت_بیستم رمان قیمت خدا
📕این داستان : مرگ خاموش یک زندگی
یک ماه و نیم طول کشید تا اومد دنبالم … در ظاهر کلی به پدرش قول داد اما در حیطه عمل، آدم دیگه ای بود …
دیگه رسما به روی من می آورد که ازدواجش با من اشتباه بوده و چقدر ضرر کرده … حق رو به خودش می داد و حتی یه بار هم به این فکر نکرد که چطور من رو بازی داده … چطور با رفتار متظاهرانه اش، من رو فریب داده …
اون تظاهر می کرد که یه مسلمان با اخلاقه … و من، مثل یه احمق، عاشقش شدم و تمام این مدت دوستش داشتم… و همه چیز رو به خاطرش تحمل کردم …
اون روزها، تمام حرف های پدرم جلوی چشمم می اومد … روزی که به من گفت …
– اگر با این پسر ازدواج کردی، دیگه هرگز پیش من برنگرد …
هر لحظه که می گذشت، همه چیز بدتر می شد … دیگه تلاش من هم فایده ای نداشت …
قبلا روابط مشکوکش رو حس کرده بودم ولی هر بار خودم رو سرزنش می کردم که چرا به شوهرم بدگمانم … اما حالا دیگه رسما جلوی من با اونها حرف می زد … می گفت و می خندید و صدای قهقهه اون دخترها از پای تلفن شنیده می شد …
اون شب سر شام، بعد از مدت ها برگشت بهم گفت …
– یه چیزی رو می دونی آنیتا … تو از همه اونها برام عزیزتری… واقعا نمی تونی مثل اونها باشی؟ …
خنده ام گرفت … از شدت غم و اندوه، بلند می خندیدم …
– عزیزترم؟ … خوبه پس من هنوز ملکه این حرم سرام … چیه؟ … دوباره کجا می خوای پز همسر اروپاییت رو بدی؟ …
به کی می خوای زن خوشگل بورت رو پز بدی؟ …
منتظر جوابش نشدم و از سر میز بلند شدم … کمتر از 48 ساعت بعد، پسرم توی هفت ماهگی به دنیا اومد .
ادامه دارد . ......
@downloal
امروز اطلاعات و وصیت نامه و زندگینامه ارسال نخواهیم کرد
ولی میتویند امروز ساعت ۱۶ از شبکه دوم اطلاعات و وصیت نامه و زندگینامه ارسال خواهد شد
27.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#تلاوت_بسیار_زیبا_سوره_یس
🕊🍃شخصى بود كه هر روز جمعه بر سر قبر مادرش سورۀ ياسين مىخواند. يك روز بعد از قرائت ياسين ثوابش را به اهل قبور هديه كرد.
🕊🍃شخصى نزد او آمد و گفت: تو فلان شخص هستى؟ گفت: آرى، آن شخص خطاب به او كرد و فرمود: من دخترى داشتم كه از دنيا رفته است، او را در خواب ديدم كه بر بالاى قبرش با خوشى نشسته بود و مىگفت:
🕊🍃ما به بركت سورۀ ياسينى كه فلان شخص بر اهل قبور خواند نجات یافتیم
🕊🍃پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله :سورۀ يس را بر اموات خود بخوانيد.....
🌸🕊برای شادی روح همهدرگذشتگان صلوات 🌸🕊
@downloal
#سلام_مولا_جانم ❤
🥀چہ کنم چہ چارہ سازم
کہ شوم فدای مهدے
❣چہ کنم کہ من ببینم
رخ دلربای مهدے
🥀چہ خوش است آن زمانی
برسد کہ زندہ باشم
❣منِ بینوای مسکین
شنوم صدای مهدے
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤