eitaa logo
۩شـــــــَﮫِﮰــــــــدُ إلـــشُّــــــــﮫَدإءِ۩
230 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
476 ویدیو
34 فایل
••• 🌿🕊🌹 [نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيد] ‏ما تنها نیستیم همه‌مون "خدا" رو داریم... :)♥️ #کپی‌باذکر‌صلوات🌸 خادمتون :) °{ @Boaspl
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مصیبت اینھ کہ خودت تو گناه گیر کردھ باشی ! از اون مصیبت‌تر اینکھ کنار خودت بقیہ‌ام بہ گناھ بکشی ! واویلا ترش اینکھ کـکِتم نگزھ /:
♥️🐾 پیامبراکرم(ص) : بندہ‌اۍ کہ در دلش بھ وزن یك دانھ خردل باشد، هرگز وارد بهشت نخواهد شد ! 📚الکافی، ج۲، ص ۳۱۰ 💛🌻
کلامی از شهید توسط شهید احمد فاضلی در زمانی و در جنگی هستیم که با یک کشور و یا یک دولت نمی جنگیم اکنون اگر شما توجه داشته باشید در دنیا تنها جنگی که دو ابر قدرت با هم متحد شده اند.... کانال راه خدا @downloal
حاجے تولدت مبارکمون باشه❤️❤️
حضرت امام صادق علیه السلام إِذَا اتَّهَمَ الْمُؤْمِنُ أَخَاهُ انْمَاثَ الْإِيمَانُ مِنْ قَلْبِهِ كَمَا يَنْمَاثُ الْمِلْحُ فِي الْمَاءِ. هرگاه مؤمن به برادر [دينى] خود تهمت بزند، ايمان در قلب او از ميان مى‏رود، همچنان كه نمك در آب، ذوب مى‏شود. كافى(ط-الاسلامیه) ج 2، ص 361، ح 1 (ع) کانال راه خدا @downloal
خنده حلال در کانال راه خدا چهارتا از مهم ترین دستاوردهای دانشگاه: - اس ام اس دادن بدون نگاه کردن به موبایل 📱😉 - خوابیدن در حالت نگاه کردن به کتاب 😴 - کار گروهی در هنگام امتحان …👬 - حرف زدن بدون تکون خوردن لب 😐😂😂 @downloal
پیشنهاد های خودتون درباره کانال به پی وی زیر بگین 👇 @Boaspl
اطلاعیه فردا راس ساعت ۲۲ ، کنفرانس پیامی به یکی از رزمندگان اسلام هست . میتوانید سئوال های خودتون را به ای دی زیر ارسال و به کنفرانس داده میشود 👇 @Boaspl
والديني كه فقط بر موفقيت تمركز دارند، فشار زيادي بر فرزندان خود وارد مي كنند... و به همين دليل، استرسي كه كودك و نوجوان امروز تجربه مي كند بيش از گذشته است. شرايط پر تنش و پر استرس، زمينه ساز اختلال هاي اضطرابي در فرزندان است. @downloal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✖️منتظر باشید نه منتظر نشانه‌ها! 🔺امر حضرت یک‌شبه اصلاح می گردد و فرج بغتتاً (بطور ناگهانی) صورت می گیرد❗️ ☑️ @downloal
💠قسمت چهلم رمان قیمت خدا 📕این داستان : من واقعا پشیمانم با تلاش و سخت کوشی کارم رو شروع کردم ... مورد توجه و احترام همه قرار گرفته بودم ... با تمام وجود زحمت می کشیدم ... حال پدرم هم بهتر می شد ... دیگه بدون عصا و کمک حرکت می کرد و راه می رفت ... همه چیز خوب بود تا اینکه از طریق سفارت اعلام کردن ... متین می خواد آرتا رو ازم بگیره ... دوباره ازدواج کرده بود ... تمام این مدت از ترس اینکه روی بچه دست بزاره هیچی نگفته بودم ...  تازه داشت زندگیم سر و سامان می گرفت ... اما حالا ... اشک چشمم بند نمی اومد ... هر شب، تا صبح بالای سرش می نشستم و بهش نگاه می کردم ... صبح ها با چشم پف کرده و سرخ می رفتم سر کار... سرپرست تیم، چند مرتبه اومد سراغم ... تعجب کرده بود چرا اون آدم پرانرژی اینقدر گرفته و افسرده شده ... اون روز حالم خیلی خراب بود ... رفتم مرخصی بگیرم ... علت درخواستم رو پرسید ...  منم خلاصه ای از دردی رو که تحمل می کردم براش گفتم... نمی دونم، شاید منتظر بودم با کسی حرف بزنم ... ازم پرسید پشیمون نیستی؟ ...  عمیق، توی فکر فرو رفتم ... تمام زندگی، از مقابل چشمم عبور کرد ... اسلام آوردنم ... ازدواجم ... فرارم ... وعده های رنگارنگ اون غریبه ها ... کارگری کردنم و ... نمی دونم چقدر طول کشید تا جوابش رو دادم ... - چرا پشیمونم ... اما نه به خاطر اسلام ... نه به خاطر رد کردن تمام چیزها و وعده هایی که بهم داده شد ... من انتخاب اشتباه و عجولانه ای کردم ... فراموش کردم انسان ها می تونن خوب یا بد باشن ... من اشتباه کردم و انسان بی هویتی رو انتخاب کردم که مسلمان نبود ... انسان ضعیف، بی ارزش و بی هویتی که برای کسب عزت و افتخار اینجا اومده بود ... اونقدر مظاهر و جلوه دنیا چشمش رو پر کرده بود که ارزش های زندگیش رو نمی دید ... کسی که حتی به مردم خودش با دید تحقیر نگاه می کرد ... به اون که فکر می کنم از انتخابم پشیمون میشم ... به پسرم که فکر می کنم شاکر خدا هستم ... ⬅️ادامه دارد... @downloal 🌟🈯️🌟🈯️🌟🈯️🌟🈯️🌟🈯️
💠قسمت چهل و یکم رمان قیمت خدا 📕این داستان : درخواست عجیب جرات نمی کردم برگردم ایران ... من بدون اجازه و خلاف قانون، آرتا رو از کشور خارج کرده بودم ... رفتم سفارت و موضوع رو در میان گذاشتم ... خیلی ناراحت شدن و به نیابت من، وکیل گرفتن ... چند جلسه دادگاه برگزار شد ... نمی دونم چطور راضیش کردن اما زودتر از چیزی که فکر می کردم حکم طلاق صادر شد ... به خصوص که پدرش توی دادگاه به نفع من شهادت داده بود ...  وقتی نماینده سفارت بهم خبر داد از خوشحالی گریه ام گرفت ... اصلا توی خواب هم نمی دیدم همه چیز این طوری پیش بره ... به شکرانه این اتفاق، سه روز روزه گرفتم ...  چند روز بعد، با انرژی برگشتم سر کار ... مسئول گروه تا چشمش بهم افتاد، اومد طرفم ...  - به نظر حالتون خیلی خوب میاد خانم کوتیزنگه ... همه چیز موفقیت آمیز بود؟ ... منم با خوشحالی گفتم ... - بله، خدا رو شکر ... قانونا آرتا به من تعلق داره ...  و لبخند عمیقی صورتم رو پر کرد ... - خوشحالم که اینقدر شما رو پرانرژی و راضی می بینم ... از زمانی که باهاش صحبت کرده بودم ... هر روز رفتارش عجیب تر می شد ... مدام برای سرکشی به قسمت ما می اومد ... یا به هر بهانه ای سعی می کرد با من صحبت کنه ... تا اینکه اون روز، به بهانه ای دوباره من رو صدا کرد ... حرف هاش که تموم شد، بلند شدم برم که ... - خانم کوتزینگه ... شاید درخواست عجیبی باشه ... اما ... خیلی دلم می خواد پسرتون رو ببینم ... به نظرتون ممکنه؟ ⬅️ادامه دارد... @downloal ⚫️⚪️⚫️⚪️⚫️⚪️⚫️⚪️⚫️⚪️⚫️⚪️
🌹 #طرح_روزانه_انس_با_قرآن🌹 👈هر روز یک صفحه از قران کریم براے سلامتے امام زمان( عج )، هدیه به روح پرفتوح حضرت امام، شهدا، پدران و مادران ازدست رفته آمرزش گناهان و شفاے مریضان #بقره_صفحه13 #راه_خدا @downloal 🕂🛆🕂🛆🕂🛆🕂🛆
4_5801159833616908500.MP3
939K
#بقره_صفحه13 #هر_روز_صوت_یک_صفحه_از_قرآن_کریم #راه_خدا @downloal 🕂🛆🕂🛆🕂🛆🕂🛆
💠قسمت چهل و دوم رمان قیمت خدا 📕این داستان: مهمانی شام حسابی تعجب کردم ...  - پسر من رو؟ ... - بله. البته اگر عجیب نباشه ... - چرا؟ ... چند لحظه مکث کرد ... - هر چند، جای چندان رومانتیکی نیست ... اما من به شما علاقه مند شدم ... بدجور شوکه شدم ... اصلا فکرش رو هم نمی کردم ... همون طور توی در خشکم زده بود ... یه دستی به سرش کشید و بلند شد ... - از اون روز که باهاتون صحبت کردم و اون حرف ها رو شنیدم... واقعا شما در نظرم آدم خیلی خاصی شدید ... و از اون روز تمام توجهم به شما جلب شد ... - آقای هیتروش ... علی رغم احترامی که برای شما قائلم اما نمی تونم هیچ جوابی بهتون بدم ... بهتره بگم در حال حاضر اصلا نمی تونم به ازدواج کردن فکر کنم ... زندگی من تازه داره روال عادی خودش رو پیدا می کنه ... و گذشته از همه این مسائل، من مسلمان و شما مسیحی هستید ... ما نمی تونیم با هم ازدواج کنیم ... این رو گفتم و از دفترش خارج شدم ... چند ماه گذشت اما اون اصلا مایوس نشد ... انگار نه انگار که جواب منفی شنیده بود ... به خصوص روز تولدم ... وقتی اومدم سر کار، دیدم روی میزم یه دسته گل با یه جعبه کادویی بود ... و یه برگه ... - اگر اجازه بدید، می خواستم امشب، شما و خانواده تون رو به صرف شام دعوت کنم ... با عصبانیت رفتم توی اتاقش ... در نزده، در رو باز کردم و رفتم تو ... صحنه ای رو دیدم که باورش برام سخت بود ... داشت نماز می خوند ... ⬅️ادامه دارد... @downloal
نام: محمدابراهیم نام خانوادگي: نیک زاده نام پدر: محمدعلي نام مادر: معصومه محل زندگی : کرمان تحصيلات: راهنمایی محل تولد:كرمان تاريخ تولد: 1337/12/23 محل شهادت شلمچه تاريخ شهادت : 1365/10/22 شغل: کارمند سازمان زمین شهری سمت: راننده آمبولانس نحوه شهادت : سوختگی بدن دلیل جنگ : ورود نا مردی بعثی به ایران دين: اسلام مذهب: شيعه عملیات مرتبط:كربلاي5 دشمن: دشمن بعثی گروه اعزام:بسيج وضعیت تاهل: مجرد @downloal 🌻🌺🌻🌺🌻🌺🌻🌺🌻🌺
شهید محمد ابراهیم نیک زاده وصیت نامه ندارد