از بچگی کارهای هنریم خوب بود،
تو کوچمون همه بچهها میدادن من انجام بدم براشون،
چون خودمم خوشم میومد،
و این روند ادامه داشت
تا اینکه رسیدیم به سن بلوغ،
یهو میدیدی یه مرد گنده با سبیل فابریکی و صدای دو رگه یه دفتر فیلی زده زیر بغلش تو تاریکی میاد سمتت میگه اینو تو برام میکشی؟:)
》باغ پُـرتقالــــ🍊ــــ《
➺ @Twitter_eita [عضویت]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلی دارک بود😂😂😂
》مَمَلی بَلا《
➺ @Twitter_eita [عضویت]
گاهی وقتا باید به خودم بگم: آروم باش، لازم نیست برای هر چیز کوچیکی یه داستان بسازی و این کاریه که بیش از حد فکر کردن با من میکنه، مثل دویدن روی تردمیلی که انرژیتو میگیره ولی هیچ جا نمیری.
نمیدونم چیکار کنم که آنقدر حساس نباشم و به یه آدم بیخیال تبدیل بشم...
👤سپهر خدابنده
➺ @Twitter_eita [عضویت]
دوستم مربی ورزشه، بهش گفتم میخوام تو دوره حرکات اصلاحی شرکت کنم، گف مشکلت چیه؟ گفتم دستم فلانه، پام بهمانه، کمرم اینجوره، گردنم اونجوره! گف اینایی که میگی با اصلاح حل نمیشه، شما تعویض قطعات لازم داری:))))
》شینا《
➺ @Twitter_eita [عضویت]
تشکر گوسفندها از سگی که آنها را از حمله گرگ نجات داد.
👤bobbi
➺ @Twitter_eita [عضویت]
چکم داشت برگشت میخورد عصبی بودم، پدرم گفت نگران نباش بابا من کلیههامو میفروشم تو غمگین نباشی،
اشک تو چشمام جمع شد، گفتم بابا میشه فقط یواشکی بفروشی به منم نگی که عذاب وجدان نگیرم بعدش؟
الان به جز طلبکار بابامم دنبالمه:)))
》تنهای وحشی《
➺ @Twitter_eita [عضویت]
یک خانم دستفروشی اومد پیش همکارم، گفت امروز روز خوبی نداشتم، حال خوبی ندارم چیزی نفروختم و… همکارم اومد در مغازه ۱۰ تا کاسبی که میشناخت و بهشون گفت و همه ازش یک بسته خریدن و روز این خانم دستفروش ساخته شد. و با خوشحالی رفت. این ماجرای زیبای امروز ما بود
》آلترناتيو《
➺ @Twitter_eita [عضویت]
این پاکبان عزیز و زحمتکش این همه زباله رو از توی جوب خ ولیعصر روبری پمپبنزین باغ فردوس درآورد و البته تا آخرش هم ماند.
انسان خجالت زده میشه از دیدن این صحنهها که بوسیله کسانی بوجود آمده که ازشون بپرسی لابد کلی هم منتقد وضع مملکتند.
پیام برازجانی
➺ @Twitter_eita [عضویت]
میگفت بودنت بوی نون سنگکِ تازهٔ صبحِ جمعه رو میده،
بوی چوب سوختهٔ وسط جنگل،
بودنت صدای بارون روی شیروونی چوبی میده،
صدای خندهٔ بچه واسه خوشحالی کارنامه،
میگفت بودنت بوی وانیل و شکلات داغ میده وسط یه روز سرد زمستون،
بوی کولر آبی همراه یه کاسه آلوچهٔ نمکزده وسط گرمای تابستون،
میگفت وقتی هستی انگار آدم سرِ ثانیه آخر چراغ قرمزو رد میکنه،
انگار ثانیه آخری که غذا بسوزه یادش میاد که زیر گازو خاموش کنه،
انگار بابات میخواسته مچتو بگیره و در رفتی،
میگفت وقتی هستی همون حسی رو داره که بعد از ده ساعت کار میای خونه و لش میکنی رو تخت،
همون حسی که جای رد کش جورابتو میخارونی،
همون حسی که بچه یه ساله بدقلق، دستاشو وا میکنه که بپره بغلت.
میگفت یهجوری بودنت خوبه انگار صدای سرخ شدن سیبزمینی میده وسط روغن زیاد،
صدای جیغ نوجوونی رو میده که کنکور قبول شده،
صدای خنده دوتا دوست صمیمی رو میده که صورتشون سرخ شده،
بودنت صدای معلم دبیرستانمو میده که میگه «تو نه پشتسریت»،
صدای کارمند بانکو میده وقتی زنگزده بگه تو قرعهکشی برنده شدی،
میگفت دوستداشتنت یهجوری خوبه انگار از خواب میپری ولی هنوز کلی تایم داری بخوابی،
حس روزی که رییست فردا رو تعطیل میکنه،
یهجوری خوبه انگار وسط دعوا جوابای خوب به موقع یادت اومده،
انگار وقتی بیپول بودی صدای اساماس واریز شنیدی،
انگار یکی نشسته واست روز تولدت با پیانو آهنگ تولدت مبارک نواخته،
انگار کیف پول و مدارکتو گم کردی و یکی زنگ زده گفته پیدا شده،
بودنت یهجور خوبه انگار فروشنده بهت کلی تخفیف داده،
انگار رفتی رو ترازو و رسیدی به وزن ایدهآل،
انگار اونم همینقدر که دوسش داری، دوسِت داره...
»رهداد«
➺ @Twitter_eita [عضویت]