خلاصه ایی از سال ۱۴۰۲ .
تو این سال تونستم به بزرگترین آرزوم که رفتن به اربعین بود برسم . تونستم بیشتر به هدفم نزدیک بشمُ با کسایی آشنا شدم که توی همه ی لحظات زندگیم کنارم بودن و شریک خوشحالی و غم هام بودن . به چیزهایی که مهم نبودن اهمیت نمیدادم و بی تفاوت ازشون میگذشتم. تو این سال با بعضی از بچه های ایتا آشنا شدم و خوشحالم از این بابت که چندتاشون میگم : مهسان ، مائده ، سلما ، فری همچنین بقیه که اگه بخوام بگم زیاد میشه . سعی کردم مقاوم باشم توی همه ی سختی ها و زود خسته نشم و کم نیارم .