این روزها دلم، یک غریبهی امن میخواهد. یک نفر که مرا از جنگل سرد و تاریکی که در آن گُم شدهام نجات بدهد، به کلبهی دنج و گرم خودش ببرد، برایم چای بریزد، و بیآنکه بپرسد چرا و از کجا میآیم، مقابلم بنشیند، حرفهای مرا بشنود، شانههای مرا برای تسکین بفشارد، و حالم که خوب شد، نپرسد کجا؟ فقط راه برگشت را نشانم بدهد، در آغوشم بگیرد، برایم آرزوهای خوب کند، و از او که دور شدم، احساس کنم خدا را در کالبد یک انسان ملاقات کردهام، که اینقدر آرامم. دلم این روزها، یک غریبهی امن میخواهد ...
#ماهور
@U_Yekzan