eitaa logo
『‌‌‌‌‌‌‌‌‌ٺــاظھــوࢪ ...‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌』‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
642 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
28 فایل
🌿 بسم رب المھدے 🌿 حضرٺ مھدے { عج } : اَكثِروا الدُّعاءَ بِتَعجِیل الفَرَجِ فَاِنَّ ذلِكَ فَرَجُكُم . براے ٺعجیل در ظھور من زیاد دعا ڪنید ڪه خود فَرَج و نجاٺ شما اسٺ .  📨 خادم ڪانال : جھٺ ٺبادل . دریافٺ انٺقاد . سوالاٺ . درخواسٺ ها . @Nr_2009
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 میگن‌چرامیخواهی‌شهــید‌شی؟! میگم‌دیدید‌وقتـی‌یھ‌معلّمو‌دوست‌داری‌ خودتومیڪشـی‌توڪلاسش‌نمره²⁰بگیری ولبخند‌رضایتش‌دلتوآب‌ڪــنھ ؟! منم‌دلم‌برا‌لبخند‌خدام‌تـنگ‌شده. مـیخام‌شاگرد‌اول‌ڪلاسش‌شم🌱 ا{🤲...اللهم الرزقنا شهادة  ان شاءالله...♥️} ღ꧁ღ╭⊱ꕥ َاَللٰهُمَ ؏َجَّل لِوَلیِک اَلفَرَجꕥ⊱╮ღ꧂ღ تا ظهور ...🍃🕋
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد! ..... دعا کبوتر عشق است و بال و پر دارد بخوان دعای فرج را و عافیت بطلب ..... که روزگار بسی فتنه زیر سر دارد بخوان دعای فرج را و ناامید مباش ..... بهشت پاک اجابت هزار در دارد بخوان دعای فرج را که صبح نزدیک است ..... خدای را، شب یلدای غم سحر دارد بخوان دعای فرج را به شوق روز وصال ..... مسافر دل ما، نیت سفر دارد بخوان دعای فرج را که یوسف زهرا ..... ز پشت پرده ی غیبت به ما نظر دارد بخوان دعای فرج را که دست مهر خدا ..... حجاب غیبت از آن روی ماه بر دارد تا ظهور...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 کتاب 🗒 نهم خوب به ياد دارم كه چه ذكری ميگفت. اما از آن عجيب‌تر اينكه ذهن او را ميتوانستم بخوانم! او با خودش ميگفت: خدا كند كه برادرم برگردد. او دو فرزندِ كوچک دارد و سومی هم در راه است. اگر اتفاقی برايش بيفتد، ما با بچه‌هايش چه كنيم؟ يعنی بيشتر ناراحتِ خودش بود كه با بچه‌های من چه كند !؟ كمی آنسوتر، داخلِ يكی از اتاق‌های بخش، يک نفر در موردِ من با خدا حرف ميزد من او را هم ميديدم. داخل بخشِ آقايان، يک جانباز بود كه روی تخت خوابيده و برايم دعا ميكرد. او را ميشناختم. قبل از اينكه وارد اتاق عمل شوم با او خداحافظی كردم و گفتم كه شايد برنگردم. اين جانباز خالصانه ميگفت: خدايا من را بِبَر، اما او را شفا بده. او زن و بچه دارد، اما من نه. يكباره احساس كردم كه باطنِ تمامِ افراد را متوجه ميشوم. نيت‌ها و اعمال آنها را ميبينم و... بارِ ديگر جوانِ خوش‌سيما به من گفت: برويم؟ خيلی زود فهميدم منظورِ ايشان، مرگِ من و انتقال به آن جهان است. از وضعيتِ به وجود آمده و راحت شدن از درد و بيماری خوشحال بودم. فهميدم كه شرايط خيلی بهتر شده، اما گفتم: نه! مكثی كردم و به پسر عمه ام اشاره كردم. بعد گفتم: من آرزوی شهادت دارم. من سالها به دنبال جهاد و شهادت بودم، حالا اينجا و با اين وضع بروم؟! اما انگار اصرار های من بی‌فايده بود. بايد ميرفتم. همان لحظه دو جوانِ ديگر ظاهر شدند و در چپ و راست من قرار گرفتند و گفتند: برويم؟🧐🌍 ادامه دارد ... @Until_advent