eitaa logo
~چَنـد قـَدَمـ👣تآ وِصـآلــّ🍃
1.7هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.5هزار ویدیو
36 فایل
دیـٰانت منهـٰاے سیـٰاست🍃 نتیجہ‌اش مےشود کربلـٰا💔؛ نہ‌ ظهور!💚 شروط‌"تبادل‌،کپی..."🤗↶ https://eitaa.com/sh_Vesal180 "شنوای حرفاتون هستیم"😉↶ https://daigo.ir/secret/1491814313 هشتگ‌ها😇↶ https://eitaa.com/3121542/16574 .
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ | خاطره ای از رازداری شهید قاسم داخل زاده ✅فریدون دشتی از رزمندگان دفاع مقدس درباره رازداری شهید قاسم داخل زاده به نقل خاطره ای از او پرداخته و می گوید: «روزی به قاسم گفتم، آن چیست که پشت خود مخفی کردی؟ قاسم نگاهی به من کرد و پاسخی نداد. دلم طاقت نمی آورد، چرا قاسم باید چیزی را از من پنهان کند. تازه آن را در کمد گذاشته و در آن را هم قفل کند، اصلا چنین چیزی سابقه نداشت. ✅از فضولی داشتم می مردم و دلم می خواست، قاسم را بگذارم زیر پا و تا می خورد کتک بزنم. البته زور او هم کم نبود ولی با دعوا چیزی گیر من نمی آمد. اگر قاسم را تکه تکه می کردی، چیزی را لو نمی داد و امکان نداشت، بتوانی حرفی از او درآوری. با خود گفتم، بالاخره یک طور با سیاست از زیر زبان وی حرف می کشم. ادامه دارد... ┏━🍃🌺🍃━┓ @seraat313 ┗━🍂━
📜 |داستان زیبای رازداری روزی از روزها در جنگلی سرسبز روباهی درصدد شکار یک خارپشت بود؛ روباه از خارهای خارپشت می ترسید و نمی توانست به خار پشت نزدیک شود. خارپشت با کلاغ نیز دوستی داشت. کلاغ هم به پوشش سخت خار پشت غبطه می خورد. روزی کلاغ به خار پشت گفت: پوشش تو بسیار خوب است؛ حتی روباه هم نمی تواند تو را صید کند. خار پشت با شنیدن تمجید کلاغ گفت: درسته اما پوشش من نیز نقطه ی ضعفی دارد. هنگامی که بدنم را جمع می کنم، در شکم من یک سوراخ کوچک دیده می شود. اگر این سوراخ آسیب ببیند، تمام بدن من شروع به خارش خواهد کرد و قدرت دفاعی من کم خواهد شد. کلاغ با شنیدن سخنان خار پشت بسیار تعجب کرد و در اندیشه نقطه ضعف خارپشت بود. خار پشت سپس به کلاغ گفت: این راز را فقط به تو گفتم. باید آن را حفظ کنی. زیرا اگر روباه این راز را بداند، مرا شکار خواهد کرد. کلاغ سوگند خورد و گفت: راحت باش. تو دوست من هستی. چطور می توانم به تو خیانت کنم؟ چندی بعد کلاغ به چنگ روباه افتاد. زمانی که روباه می خواست کلاغ را بخورد، کلاغ به یاد خار پشت افتاد و به روباه گفت: برادر عزیزم، شنیده ام که تو می خواهی مزه گوشت خار پشت را بچشی. اگر مرا آزاد کنی، راز خار پشت را به تو می گویم و تو می توانی خار پشت را بگیری. روباه با شنیدن حرفهای کلاغ او را آزاد کرد. سپس کلاغ راز خار پشت را به روباه گفت و روباه توانست با دانستن این راز خارپشت بینوا را شکار کند. هنگامی که روباه خار پشت را در دهان گرفت، خار پشت با ناامیدی گفت: کلاغ، تو گفته بودی که راز من را حفظ می کنی؛ پس چرا به من خیانت کردی؟! این داستان خیانت کلاغ نیست، بلکه خارپشت با افشای راز خود در واقع به خودش خیانت کرد. این تجربه ای است برای همه ی ما انسان ها که بدانیم رازی که برای دیگری افشا شد، روزی برای همه فاش خواهد شد. در واقع انسان ها هستند که باید رازدار بوده و راز خود را نگه دارند تا کسی از آن مطلع نشود و آن را در معرض خطر و آسیب قرار ندهد. ┏━🍃🌺🍃━┓ @seraat313 ┗━🍂━
❤️ | خاطره ای از رازداری شهید قاسم داخل زاده ادامه👇👇👇 ✅بنابراین الکی گفتم: قاسم،کا، حالا دیگر رازی را از من پنهان می کنی، من که کاکا و رفیقت هستم. خلاصه تا توانستم برای او زبان ریختم ولی فایده نداشت، داشتم وقت تلف می کردم، دیدم نه تنها به حرف نمی آید بلکه من را هم هیچ رقم تحویل نمی گیرد. بالشت را برداشت که بخوابد، پیش خود گفتم، دراز که کشید می پرم روی او شاید اینطور به حرف آید. تا خوابید، روی او پریدم، قلقلک و مشت هم فایده نداشت. قاسم گفت: فایده ندارد کا، به موقع به تو خواهم گفت. گفتم: طاقت ندارم کا. قاسم گفت: خوب برو و سرت را بزن به دیوار. با خود گفتم، کمین می کنم شاید چیزی دستگیرم شد. چند روزی کشیک دادم، ولی قاسم با هوش تر از این حرف ها بود و کارهایی می کرد که من بو نبرم. ادامه دارد... ┏━🍃🌺🍃━┓ @seraat313 ┗━🍂━
📜 |حکایت جالب «غرور بی جا» یک روز گرم شاخه ای مغرورانه و با تمام قدرت خودش را تکاند به دنبال آن برگهای ضعیف جدا شدند و آرام بر روی زمین افتادند شاخه چندین بار این کار را با غرور خاصی تکرار کرد تا این که تمام برگها جدا شدند شاخه از کارش بسیار لذت می برد . برگی سبز و درشت و زیبا به انتهای شاخه محکم چسبید ه بود و همچنان در برابر افتادن مقاومت می کرد .در این حین باغبان تبر به دست داخل باغ در حال گشت و گذار بود و به هر شاخه ی خشکی که می رسید آن را از بیخ جدا می کرد و با خود می برد . وقتی باغبان چشمش به آن شاخه افتا د با دیدن تنها برگ آن از قطع کردنش صرف نظر کرد بعد از رفتن باغبان مشاجره بین شاخه و برگ بالا گرفت و بالاخره دوباره شاخه مغرورانه و با تمام قدرت چندین بار خودش را تکاند تا این که به ناچار برگ با تمام مقاومتی که از خود نشان می داد از شاخه جدا شد و بر روی زمین قرار گرفت . باغبان در راه برگشت وقتی چشمش به آن شاخه افتاد و بی درنگ با یک ضربه آن را از بیخ کند شاخه بدون آنکه مجال اعتراض داشته باشد بر روی زمین افتاد. ناگها ن صدای برگ جوان را شنید که می گفت: اگر چه به خیالت زندگی ناچیزم در دست تو بود ولی همین خیال واهی پرده ای بود بر چشمان واقع نگرت که فراموش کنی نشانه حیاتتت من بودم. ┏━🍃🌺🍃━┓     @seraat313 ┗━🍂━
❤️ | خاطره ای از رازداری شهید قاسم داخل زاده ادامه👇👇👇 ✅یک روز به پول احتیاج داشتم، رفتم پیش جهان آرا و گفتم، پول لازم دارم. جهان آرا گفت: برو پیش قاسم. با تعجب گفتم: پیش قاسم؟ جهان آرا خندید و گفت: بله پیش قاسم. رفتم پیش قاسم و گفتم، محمد مرا برای پول پیش تو فرستاده و گفته به من پول بدهی، بعد از او سوال کردم مگر تو مسوول مالی شدی ؟ گفت: نه. گفتم: پس چه ؟ از کجا پول بگیرم. گفت: حالا وقت گفتن رازی است که می خواستی درباره آن بدانی. گفتم: چه عجب، این راز چیست ؟ گفت: یک قوطی داریم که در آن پول است، هر زمان به آن نیاز داشتی بیا و بردار. ✅تازه متوجه شدم، جهان آرا برای خود و بچه های شورای فرماندهی ( من، جهان آرا، عبدالله نورانی، عبدالرضا موسوی، احمد فروزنده، محمد نورانی) به این صورت حقوق مقرر کرده یعنی هر کس به مقدار نیاز می توانست از آن پول بردارد و بچه های شورا گاهی ماه ها بدلیل عدم نیاز به پول سراغ قوطی نمی رفتند. آری قاسم چنین رازدار بود تا جایی که من که با او بسیار صمیمی و رفیق بودم تا آن زمان متوجه این مساله نشده بودم. ✅چه خوب است که سیره عملی و سبک زندگی شهدا را الگوی خود در زندگی قرار دهیم.» شهید قاسم داخل زاده متولد سال 1335 در سوسنگرد بود که دوران کودکی خود را در خرمشهر گذراند، وی سال 1361 در عملیات بیت المقدس و در سن 26 سالگی به درجه رفیع شهادت نائل شد. ┏━🍃🌺🍃━┓ @seraat313 ┗━🍂━
📜 |داستان دوست و گنجشک و آتش گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و برمی گشت! پرسیدند : چه می کنی ؟ پاسخ داد : در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم ! گفتند : حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است ! و این آب فایده ای ندارد! گفت : شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ، اما آن هنگام که خداوند می پرسد : زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی؟ پاسخ میدم : هر آنچه از من بر می آمد! دوستی نه در ازدحام روز گم می شود نه در سکوت شب ، اگر گم شد. هرچه هست دوستی نیست... ┏━🍃🌺🍃━┓     @seraat313 ┗━🍂━
❤️ | بخشی از وصیت نامه شهید محمد خزائی ✅از برادرانم می خواهم که مرا حلال کنند و با استقامت، از انقلاب اسلامی دفاع کنید مبادا روحیه خود را ببازید و گریه کنید چون گریه شما باعث ناراحتی من است . ┏━🍃🌺🍃━┓ @seraat313 ┗━🍂━
| امروز دوشنبه ۳ آذر ۱۳۹۹ 😷لطفا به محدودیت های کرونایی عمل کنید و تو خونه بمونید و اگر سر کار می روید فاصله گزاری اجتماعی رو رعایت کنید و ماسک بزنید 🗓 ┏━🍃🌺🍃━┓ @seraat313 ┗━🍂━
💌|راز امام صادق(ع): 🔹إفشاءُ السِّرِّ سُقوطٌ 🔸فاش كردن راز مايه سقوط است (تحف العقول : ۳۱۵) ┏━🍃🌺🍃━┓ @seraat313 ┗━🍂━
💌|ارزش رازداری و خوشرویی امام علی (ع): 🔹حکمت 6 وَ قَالَ (عليه السلام): صَدْرُ الْعَاقِلِ صُنْدُوقُ سِرِّهِ وَ الْبَشَاشَةُ حِبَالَةُ الْمَوَدَّةِ وَ الِاحْتِمَالُ قَبْرُ الْعُيُوبِ. وَ رُوِيَ أَنَّهُ قَالَ فِي الْعِبَارَةِ عَنْ هَذَا الْمَعْنَى أَيْضاً الْمَسْأَلَةُ خِبَاءُ الْعُيُوبِ وَ مَنْ رَضِيَ عَنْ نَفْسِهِ كَثُرَ السَّاخِطُ عَلَيْهِ. وَ قَالَ (عليه السلام): صَدْرُ الْعَاقِلِ صُنْدُوقُ سِرِّهِ وَ الْبَشَاشَةُ حِبَالَةُ الْمَوَدَّةِ وَ الِاحْتِمَالُ قَبْرُ الْعُيُوبِ. وَ رُوِيَ أَنَّهُ قَالَ فِي الْعِبَارَةِ عَنْ هَذَا الْمَعْنَى أَيْضاً الْمَسْأَلَةُ خِبَاءُ الْعُيُوبِ وَ مَنْ رَضِيَ عَنْ نَفْسِهِ كَثُرَ السَّاخِطُ عَلَيْهِ. 🔸حکمت 6 سينه خردمند صندوق راز اوست، و خوشرويی وسيله دوست يابی؛ و شكيبايی، گورستان پوشاننده عيب هاست. و يا فرمود: پرسش كردن وسيله پوشاندن عيب هاست، و دشمنانِ انسانِ از خودراضی فراوانند. (نهج البلاغه حکمت ۶) ┏━🍃🌺🍃━┓ @seraat313 ┗━🍂━
💌|خوش رویی امام علی (ع): 🔹بِشرُكَ يَدُلُّ عَلى كَرَمِ نَفسِكَ؛ 🔸گشاده رويى تو نشانگر بزرگوارى و كرامت نفس توست. (تصنیف غررالحکم و دررالکلم ص434 ، ح9933) ┏━🍃🌺🍃━┓ @seraat313 ┗━🍂━
| امروز سه شنبه ۴ آذر ۱۳۹۹ 😷لطفا به محدودیت های کرونایی عمل کنید و تو خونه بمونید و اگر سر کار می روید فاصله گزاری اجتماعی رو رعایت کنید و ماسک بزنید 🗓 ┏━🍃🌺🍃━┓ @seraat313 ┗━🍂━