ـــــ ـ خداوند در مورد حضرتِیونس؏
در قرآن میفرماید اگر حضـرت یونس
از تسبیح کنندگان نبود در شکمِ ماهۍ
تا قیامت مےماند، پس زنده نگھداشتن
امامزمان . عج . نیز برایخداوند امری
ممکن است و از قدرت او خارج نیستـ
علوم امروز هم نیز امکان طول عمر را
تایید کرده و کوشش بشر را در این راه
نتیجھبخش و موفقیتآمیز و ضرورۍ
مےشناسد، برای طول عمر، حد و اندازه
معلوم نمیکند.
ء . اُستادِبزرگوارقرائتي .
_ @Anese_313 _
•⸾😌♥️⸾•
جوریزندگیکن . .
جوریبرخوردکن . .
جوریحرفبزن . .
کہوقتیمردمتورودیدنعاشقخدابشن(:'!
_ @Anese_313 _
#طنزجبهه😁
به پسر پیغمبر ندیدم!
گاهی حسودی مان میشد از این که بعضی این قدر خوشخواب بودند. سرشان را نگذاشته روی زمین انگار هفتاد سال بود که خوابیده اند و تا دلت بخواهد خواب سنگین بودند، توپ بغل گوش شان شلیک میکردی، پلک نمیزدند. ما هم اذیت شان میکردیم. دست خودمان نبود. کافی بود مثلاً لنگه دمپایی یا پوتین های مان سر جایش نباشد، دیگر معطل نمیکردیم صاف میرفتیم بالا سر این جوانان خوش خواب: «برادر برادر!» دیگر خودشان از حفظ بودند، هنوز نپرسیده ایم: «پوتین ما را ندیدی؟» با عصبانیت میگفتند: «به پسر پیغمبر ندیدم.» و دوباره خُر و پُف شان بلند میشد، اما این همه ماجرا نبود. چند دقیقه بعد دوباره: «برادر برادر!» بلند میشد این دفعه مینشست: «برادر و زهرمار دیگر چه شده؟» جواب میشنید: «هیچی بخواب خواستم بگویم پوتینم پیدا شد!»😁😂😂
_ @Anese_313 _
باب اسفنجی : تو اینجا چیکار میکنی ؟
پاتریک : پس کوجا چیکار کنم ؟😃♥️
_ @Anese_313 _
طنز جبهه
پسرك صدای بز را از خود بز هم بهتر درمیآورد.😅
هر وقت دلتنگ بزهايش ميشد، میرفت توی يك سنگر و معمع میكرد.😳
... يك شب ، هفت نفر عراقی كه آمده بودند شناسايی،
با شنيدن صدای بز ، طمع كرده بودند كباب بخورند.😜🤪
هر هفت نفر را اسير کرده بود و آورده بود عقب.🤗
توی راه هم كلی برايشان صدای بز درآورده بود.
میگفت چوپانی همين چيزهايش خوب است.🐏🐑☺️
_ @Anese_313 _
طنز جبهه
- محمد پاشو!..پاشو چقدر می خوابی!؟😬
-چته نصفه شبی؟بذار بخوابم..😩
-پاشو،من دارم نماز شب میخونم کسی نیست نگام کنه!!!😐😂
یا مثلا میگفت:«پاشو جون من ،اسم سه چهار نفر مؤمن رو بگو تو قنوت نماز شبم کم آوردم!😟😁
هرشب به ترفندی بیدارمان میکرد برای نماز شب..عادت کرده بودیم!😇
_ @Anese_313 _
یکمی خنده😄😁😂
طنز جبهه
يك تانك افتاده بود دنبالش.
معلوم نبود چطوری آن جلو مانده؛
آر پی چی زنها را صدا زدند.
آنقدر شليك كردند كه تانك منفجر شد.
پسر كه به خاكريز رسيد، پرسيديم كجا بودی؟
گفت: «ديشب كه رفتيم جلو، خوابم برده بود. تقصير مادرمه؛ از بس به ما زور میكرد سرشب بخوابيم، بد عادت شديم.
_ @Anese_313 _