eitaa logo
°•|از چادرم تــــــا شهـــادت|•°
470 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
1.2هزار ویدیو
67 فایل
بیو❤︎ خاطرات شهیدانه📚 شهدایے های زیبا✨ همسنگرمون🤞🏻💎 @TOLOU_313 گوش شنوا✨👇🏻 https://harfeto.timefriend.net/16349894129995 لفت!؟ پنجاه صلوات رفیق🥲 کپی؟! واجب☺️ هدف شادی دل امام زمانمونه!!! زشته حرام باشه رفیق!❥
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 🔴سیاست نماز 🔸🔹خطیب جمعه‌ی این هفته‌ی پایتخت، حضرت ولی فقیه، رهبرمان آیت‌الله خامنه‌ای خواهند بود. این اتفاق حتی اگر در امتداد رویدادهای سریالی دو هفته‌ی اخیر هم نمی‌افتاد، باز پس از ۸ سال قابل توجه بود. آخرین حضور آقا در تریبون نماز جمعه به بهمن سال ۹۰ برمی‌گردد و حالا در ادامه‌ی دور تند اتفاقات این روزها، حضور رهبر در نماز جمعه معنای دیگر می‌گیرد. اگر قرار صرفاً بر صحبت با مردم بود، در همان حسینیه‌ی امام خمینی این اتفاق می‌افتاد، اما این نماز در این روزهای خاص، خود اتفاقی خاص است. به عقل زمینی من می‌آید که رهبر شخصاً آمده‌اند تا فضای روانی جامعه را مدیریت کنند در روزهایی که حال دل و روح مردم خوب نیست. این حضور البته نمی‌تواند خالی از پیام بین‌المللی باشد، از این منظر نماز جمعه‌ی این هفته‌ی پایتخت ایران یک تیر است و هزار و یک نشان! ♦️آیت الله خامنه‌ای نشان داده رهبری نیست که مردم را به دنبال خود بیرون بکشد و اردوکشی خیابانی راه بیندازد؛ بارها ملت را «غیرمستقیم» به راهپیمایی‌های ۲۲ بهمن یا تشییع شهدا دعوت کرده، اما خود در آنها حضور نداشته است. مواردی همچون تجمعاتِ کم‌نظیر ۸ و ۹ دی ۸۸ هم بوده که ایشان در شکل‌گیری آن نقش ایفا نکرده‌ است، اما آنچه مردم انجام داده‌اند، دقیقاً مطابق با اعتقاد قلبی رهبر بوده و تایید و تشکر مکرر ایشان را به همراه داشته است. همه‌ی این تجمعات، در نهایت به تقویت انسجام و امنیت داخلی کشور و استحکام موقعیت بین‌المللی ایران کمک کرده است. این همان چیزی‌ست که رهبری می‌خواهند؛ شخص خود را دارای موضوعیت نمی‌بیند و همواره حامیانش را به عملکردی دعوت می‌کند که به تقویت ایران بینجامد. ♦️حالا هم این نماز، امتداد همین سیاست سی ساله است، امتداد همه‌ی زمان‌هایی که آقا تجمعات و حضورهایی را که تعبیر به حمایت از ایران می‌شود (چه راهپیمایی، چه انتخابات، چه تشییع شهدا و...) پر تعداد و وزین می‌خواهند. حال اما رهبری خود قدم به میدان گذاشته‌ است؛ دعوت نمی‌کند کسی بیاید، اما همین که او می‌آید، یعنی حامیانش خواهند آمد. اگر تا دیروز گزاره‌های دعوت غیرمستقیم مردم را در افعال آینده و پیش‌بینی‌ گونه عیان می‌کرد و مثلاً می‌گفت «مردم در ۲۲ بهمن به میدان خواهند آمد» و این یعنی که مردم بیایید، حالا این گزاره‌ی دعوت غیرمستقیم، بجای جملات پیش‌بینی کننده، در «آمدن خود او» تجلی یافته است. او دیگر نمی‌گوید «مردم به فلان راهپیمایی خواهند آمد» تا مردم بیایند، بلکه خودش می‌آید و می‌داند حامیانش به صرف حضور او، خیابان‌ها را پر خواهند کرد و در این حضور، به او اقتدا خواهند کرد. از این منظر، حضور آیت الله خامنه‌ای در نماز جمعه پس از ۸ سال، یک «مانور قدرت» تمام عیار است، حتی اگر این مانور قدرت هدف اصلی نباشد. ♦️او دو ماه پس از آشوب‌های بنزینی آبان ۹۸، دو هفته پس از ترور یکی از عالی رتبه‌ترین فرماندهان نظامی‌ که بسیاری در جهان او را نفر دوم ایران می‌دانستند، و ۱۰ روز پس از حمله به پایگاه آمریکایی عین‌الاسد و فاجعه‌ی هدف‌ گرفتن اشتباهی هوای مسافری اوکراین توسط ایران، و آشوب‌های کوچک براندازان در تهران و درخواست مضحک استعفای رهبر، به نمازجمعه می‌آید و به عنوان رهبر ایران، حامیانش را که نه، بلکه مولفه‌ی اصلی قدرت ایران را به رخ جهان خواهد کشید؛ و آن چیزی نیست جز پایگاه اجتماعی نظام. مولفه‌ای که رسانه‌های مخالف ایران تلاش می‌کنند با جا زدن جمعی چند صد نفره‌ی براندازان بجای جمعیت چند میلیونی تشییع فرمانده نیرو قدس سپاه، آن را به چالش بکشند. ♦️رهبری قدرتش را و در واقع قدرت ایران در دو چیز می‌داند، ایمان و مردم. جمعه روز نشان دادن این قدرت است. نماز جمعه‌ی این هفته نماد اقتدای ملت به ولی فقیه خواهد بود، اقتدا به اصل حضور ایشان، و اقتدا به سیاست‌های ایشان و اقتدا به نماز ایشان؛ و اینگونه نماز جمعه بخشی از سیاست‌ورزی اسلامی است. ♦️ایشان یقیناً در این خطبه‌ها برای ما مردم، تبیین‌های رهبرانه و هدایتگرانه‌ی خاص خود را خواهند داشت، اما اصل حضور ایشان و اصل حضور مردم اولین پیام به همه است تا اگر تصاویر هوایی تشییع سردار را نخواستند ببینند، تصاویر مصلای تهران در روز ۲۷ دی ۹۸ را بخاطر بسپارند. ... @Witness
❣ پیشونی بندها را با وسواس زیر و رو میکرد... پرسیدم: دنبال چی میگردی؟! گفت: سربند یازهرا❤️ 🌱 @Witness
مادری گفت بُنَیَّ ... دلِ ما ریخت بهم! :)
وضو یادتون نره رفقاااااااا😄شبتون پراز یاد خدا و آرامش از جنس شهدایی🌸💛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امروووووز سخن‌رانی پسر فاطمه (س) رو از دست ندید😍😍😍😍
🌈 }توبہ کــردمـ..🙃👣 نہ براے تـرس از روز حســــاب →🥀 معصیٺ☄/ گریہ پاےِ روضہ را مے گیــــردـــ♥️ـــ
یه روز خوب نمـیـــاد🔭}°.° .. .. خواسٺم یادآوری کنمـ {🧠}☄ یه روز خــــوبو ⛅️ بایـــــد ساخٺش🍃🌵ــــــ خودش همینطـــــوری نمی دوعہ بیاد😐🌈 ♥️|•
♥️ــــ {ع}🌨 صبــــر کلید رسیدن اسٺ..🔑🛒 و کامیابے سرانجام کسے کہ صبر مے کند😌🎒 🎈 🛋
💚 ﺩﻋﺎﻱ ﻓﺮﺝ 💚 بسم الله الرحمن الرحيم اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ،بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ 💛 دعای سلامتی 💛 اَللّـهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِه في هذِهِ السَّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَة وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْنا حَتّى تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طویلا @Witness التماس دعا🌸🦋❤️
بعضیام‌هستن‌میگن‌این‌دینِ‌شماهم همش عزاداری‌و درد و غصہ‌اس؛ بنده از این تریبون عرض مےکنم: بہ شما چہ؟:| اصلا ما همینِ جنسِ غمش‌و دوست داریم:))
#رهبرانه😍♥️🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#استـــورے چقد امروز جای حاج قاسم خالیستـ....💔😢 @Witness
در بین صفوف نورانیِ سربازانِ حضرت ماه، چقدر جایت خالیست 💔 ♥️
اندک اندک جمع مستان می رسد... :)
شاید خبری در راه است...
مراقب انفجـار یک بمب خبریِ پرصدا برای به حاشیه بردنِ سخنرانیِ مهم امروزِ حضرت آقا باشید ..!! خبرای متفاوتی منتشر میشه تا سخنان حضرت آقا کمتر دیده بشه .. رفقـایِ بسیجی خسته نشید و با تمامِ توان حواستون به همه چیز باشه و مدیریت عالمانه فضایِ مجازی رو در دست بگیرید ..!!
#عکســ_پـروفــایـلـــ 🌈 #دخــترانــہ 😍 #چــــــادرے😊🌸 @Witness 💫
این هشتک ها را به پیامهاتون اضافه کنید
هشتگ باعث بولد شدن بیانات حضرت آقا و نقشه راه در گفتمان سازی ،مطالبات و اهداف جبهه انقلابی و عوام در فضای مجازی می‌شود ودر دنیا حقیقی بتبع اثر گذارست محوریت الان جبهه انقلابی باید مانور در بیانات حضرت آقا باشد
کلمه به کلمه صحبتای آقا نکته داشت...
🔻رهبری معظم انقلاب: جنتلمن های پشت میز مذاکره همان تروریستهای بغداد هستند. 🔸این فرمایش زیبا یعنی: دست آن امریکایی که برجام را امضا کرد همان دستی بود که موشک را به سمت شهید حاج قاسم سلیمانی و یارانش شلیک کرد. دشمن در هر زمینی به دنبال ضربه زدن و شکست دادن ماست. چه در زمین جنگ نظامی و چه در زمین مذاکره!
بعداز آخرین کلاس باید پیش ریحانه می رفتم. برنامه ی هر روزم بعد از دانشگاهم بود. بعضی روزها کلاسهایم زودترتمام میشدومن بیشترازنصف روزباریحانه بودم. در آپارتمان را زدم زهرا خانم دررا باز کردو گفت: –به به سلام راحیل جان. ــ سلام زهراخانم خوبید؟ ریحانه چطوره؟ بهتر شده؟ همانطور که از جلو در به طرف رخت چرکها که در آشپزخانه بود می رفت با صدای پایینی گفت: ــ بهتره، خداروشکر، سوپشم بهش دادم فعلا خوابیده. سبد رخت ها را بغل گرفت و به طرف در خروجی رفت. –دیگه من برم، الان آقامون میاد. اشاره کردم به سبد دستش. –لباسشویی که اینجا هست. ــ اینجوری راحت ترم بالا می شورم خشک می کنم و اتو می کنم میارم. ــ دستتون درد نکنه. ــ راستی غذارو گازه اگه ناهار نخوردی هم خودت بخور هم به داداش بده. ــ چشم. لباس هایم را عوض کردم و چادر رنگی ام را روی سرم انداختم. غذا لوبیا پلو بود داخل بشقاب ریختم و داخل سینی با یک لیوان آب و یک پیاله ترشی گذاشتم. چادرم را در یک دستم جمع کردم وبادست دیگرم سینی راگرفتم. چند تقه به در اتاق زدم. ــ بفرمایید. ــ سلام. به سختی از روی صندلی اش بلند شد و با لبخند پهنی جواب داد. از این که به خاطر من از جایش بلند شد با خجالت گفتم: –شرمنده نکنید بفرمایید. آقای معصومی همیشه با احترام با من برخورد می کرد برای همین من هم احترام زیادی برایش قائل بودم. سینی را روی میزش گذاشتم، یک میز قهوه ایی خیلی بزرگ که میز کارش بود. یک کامپیوتر باکلی چیزهای مختلف، رویش قرار داشت. مثل وسایل خطاطی و انواع کتاب و یک سری اوراق برای خط نوشتن. همیشه پشت میزش مطالعه می کرد. شاگردهایش را هم دور همین میز، آموزش می داد. چندصندلی هم دور میز برای شاگردهای خطاطی اش گذاشته بود. یکی از دیوارهای اتاق قفسه بندی بود و پر بوداز کتاب های بسیار ارزشمند. پنجره اتاق هم با یک تور حریرسفیدساده تزیین شده بود. نگاهش را به غذای داخل بشقاب انداخت و گفت: –صبر کنید برای شما هم غذا بکشم با هم غذا بخوریم. ــ از این حرفش تعجب کردم. تا حالا با او سریک میز غذا نخورده بودم. اگر گاهی وقت نمی شد ناهار بخورم توی دانشگاه، اینجا با ریحانه ناهار می خوردم. ــ نه من نمی خورم. ــ چرا مگه ناهار خوردید؟ کمی این پاو آن پا کردم و گفتم: نه ــ اگه با من سختتونه پس... ــ حرفش را قطع کردم و گفتم: نه...برای این که فکر دیگه ایی نکند گفتم: – آخه من روزه ام. ــ دوباره لبخندی زدو گفت: –قبول باشه اینجوری که من خیلی شرمنده شدم آخه... ــ نه، نه شما راحت باشید، من باید برم پیش ریحانه و زود از اتاق بیرون آمدم. سرکی توی اتاق کشیدم. ریحانه هنوز خواب بود. آشپزخانه نامرتب بود. احتمالا زهرا خانم وقت نکرده بود مرتب کند. شروع به تمیز کردن کردم. بعد از تمیز کردن گاز و جمع و جور کردن کانترآشپزخانه. به طرف اتاق آقای معصومی رفتم تا سینی غذا را بیاورم. در اتاق باز بود، درحال وارد شدن گفتم: –امدم سینی غذارو ببرم.سرش پایین بودو خطاطی می کرد. ــ دستتون درد نکنه، خودم می خواستم بیارم. چرا زحمت کشیدید. ــ زحمتی نیست. خم شدم سینی را بردارم، چشمم افتاد به شعری که روی کاغذی نوشته بودو کنار دستش گذاشته بود. چند لحظه مکث کردم، چقدر شعر قشنگی بود. دل گرچه درین بادیه بسیار شتافـت یک موی ندانست ولی موی شکافـت اندر دل من هـزار خورشیـد بتافـت آخر به کمــــــــال ذره ای راه نیافـت مبهوت شعر شدم، چقدر پر معنی بودوچقدر خط خوشی داشت این آقای معصومی. با صدایش به خودم امدم، – می دونید شعرش از کیه؟ ــ با دست پاچگی گفتم: –نه ــ ازابو علی سیناست. با تعجب گفتم: –مگه شاعرم بوده. ــ بله هم به عربی و هم به فارسی شعر می سرودن. باحسرت گفتم: –واقعا خوش به حالش، چطور میشه که یه نفر اینقدر همه چی تموم میشه. ــ حالا شما این رو می گید ولی تو شعرش یه جورایی میگه ذره ایی به کمال نرسیدم. یعنی به اونچه که می خواسته نرسیده. نچ نچی کردم و گفتم: –آدم میمونه تو کار این بزرگان. یه فیلسوف وقتی اینجوری بگه پس... با صدای گریه ی ریحانه حرفم نصفه ماند، سینی را برداشتم و گفتم: – با اجازه من برم. @Witness
ریحانه تا من را دید دستهایش را بالا آورد، یعنی بغلم کن. محکم بغلش کردم. از این که حالش خوب شده بود خیلی خوشحال شدم، واقعا بچه که مریض می شود خیلی آزار دهنده وبهانه گیر می شود. اسباب بازیهاش را آوردم و کلی با هم بازی کردیم. بعد احساس کردم کلافس. لگن حمامش را پر از آب کردم تا حمامش کنم. چندتا از اسباب بازی هایش را داخل آب ریختم و با بازی شروع به شستنش کردم. کم‌کم خوشش امدو آرام گرفت. همیشه همین طور بود اولش استرس دارد ولی کم‌کم که بازی سرگرمش می کنم خوشش می آید. بعد از حمام، لباس هایش را پوشاندم و کمی سوپ به خوردش دادم. یادم افتاد ساعت داروهایش است. به سختی آنها را هم خورد وبعد شروع کرد به ریخت و پاش کردن. بعد از این که ریخت و پاش هایش را جمع کردم، دیدم به طرف اتاق پدرش رفت. من هم سراغ کتاب هاو جزوه های دانشگاهیم رفتم تا کمی درس بخوانم. بعداز نیم ساعت پدرش صدایم کرد. –ریحانه توی اتاق تنهاست من میرم بیرون خیلی زود برمی گردم. آقای معصومی کم‌کم باعصا می توانست راه برود. ولی معمولا از خانه بیرون نمی رفت. با تعجب گفتم: –اگه خریدی یا کاری دارید به من بگید تا براتون انجام بدم. لبخندی زدوگفت: –یه کار کوچیکه، زود میام.بالاخره باید کم‌کم عادت کنم. نگران نباشیدخوبم. فقط پای چپم کمی اذیت می کنه. بعد از رفتنش، داخل اتاق آقای معصومی که شدم دیدم ریحانه چندتا کتاب رااز قفسه درآورده اگر دیر می رسیدم، فاتحه ی کتاب ها رو خوانده بود. بعد از جمع و جور کردن اتاق،شیشه شیر ریحانه را دستش دادم و روی تختش خواباندمش. طولی نکشید که خوابش برد، من هم که خیلی خسته بودم در را بستم چادرم راکنارم گذاشتم و دراز کشیدم. نمی دانم چقدر خوابیده بودم که با صدای اذان از خواب بیدار شدم. باید نماز می خواندم وبه خانه می رفتم. چند تقه به در خوردو صدای آقای معصومی آمد. –راحیل خانم تشریف بیارید افطار کنید. چادرم را سرم انداختم و در رو باز کردم، ولی نبود. سرم را که چرخاندم چشمم بر روی میز ناهار خوری که کنار آشپز خانه قرار داشت ثابت ماند. روی میز، افطار شاهانه ایی چیده شده بود. نان تازه، سبزی، خرما، زولبیا، شله زرد،عسل، مربا، کره... شله زرد راچه کسی درست کرده بود؟ با امدن آقای معصومی از سرویس بهداشتی با آستین بالا، فهمیدم وضو گرفته. وقتی تعجب من را دید گفت: –می دونم امروز ریحانه خیلی خستتون کرده، رنگتون یه کم پریده، می خواهید اول افطار کنید بعد نماز بخونید. بی توجه به حرفش وبا اشاره به میز گفتم: –کار شماست؟ ــ با اشاره سر تایید کرد. –خواستم تو ثواب روزتون شریک باشم. ــ ممنون، خیلی خودتون رو زحمت انداختید.شعله زرد رو از کجا... حرفم را قطع کرد. –وقتی گفتید روزه ایید، به خواهرم پیام دادم که اگه می تونه یه کوچولو درست کنه. ــ وای خیلی شرمنده ام کردید، دستتون درد نکنه. ــ این چه حرفیه در برابر محبت های شما که چیزی نیست. با گفتن من وظیفم بوده رفتم وضو گرفتم و نمازم را خواندم. کمی ضعف داشتم ولی دوست داشتم بعد از نماز افطار کنم. وقتی سر میز نشستم به این فکر کردم کاش خودش هم بود. خجالت می کشیدم بگویم خودش هم بیاید. اصلا اگر می آمد معذب می شدم. با صدایش از افکارم بیرون امدم. ــ افطارتونو باآب جوش باز می کنید یا چایی؟ ــ شما زحمت نکشید خودم می ریزم. بی توجه به حرفم فنجون را جلوی شیر سماور گرفت. فکر کنم چای خور نبودید درسته؟ ــ بله.به خاطر ضررش نمی خورم. فنجان راکناردستم گذاشت. –دوست ندارید بخورید یا به خاطر سفارش های مادرتون؟ ــ خب قبلا می خوردم.ولی از وقتی مادرم از ضرر هاش گفته دیگه سعی می کنم نخورم. البته گاهی که مهمونی میریم اگه داخلش هل و دارچین یا گلاب ریخته باشن می خورم. چون اینا طبع سرد چایی رو معتدل می کنند. ابروهایش را بالا داد و همانطور که می نشست روی صندلی گفت: –چه همتی! ــ وقتی ادم اگاهی داشته باشه دیگه زیاد سخت نیست. همانطور که برای خودش و من شله زرد می کشید گفت: –ولی از نظر من موضوع آگاهی نیست، راحت طلبیه. بیشتر آدم ها اگاهی دارند ولی همت و اراده ندارند برای ترکش. مثلا یکی می دونه یه تکلیفی به گردنش هست بایدانجام بده، ولی به خاطره تنبلی انجام نمیده. ــ بله درست می گید.خب ریشه ی این راحت طلبی کجاست؟ ــ بیشتر بر می گرده به تربیت و خانواده، اکتسابیه دیگه... بعد از خوردن چند جرعه آب جوش، کمی شله زرد خوردم، چقدر خوشمزه بود. ــ واقعا دست پخت زهرا خانم عالیه. لبخند زد. – خدارو شکر که خوشتون امد. بعد از خوردن افطار، شروع به جمع کردن میزبودم که دیدم ریحانه از خواب بیدار شد. تازگی ها یاد گرفته بود خودش از تختش پایین می آمد. بغلش کردم و بوسیدمش و چند لقمه ی کوچک با عسل در دهانش گذاشتم. بعد از تموم شدن کارم گفتم: –من دیگه باید برم.بابت افطاری واقعا ممنونم خیلی زحمت افتادید. ✍ @Witness
آرش*** با اعصاب خرد بعداز دانشگاه به طرف شرکت رفتم. اصلا حوصله ی کار نداشتم ولی باید انجام می دادم، دونه دونه به سازنده های ساختمانهای در حال گود برداری زنگ می زدم و سفارش می گرفتم.خوشبختانه چند تا از آنهاهنوز میلگرد نخریده بودند برای همین قبول کردند که با شرکت ما قرار داد ببندند. واین خوشحالی زهر برخورد راحیل را کمتر کرد. گاهی وقت ها برخوردهایش خیلی اذیتم می کند، ولی بعد که فکر می کنم می بینم اگه با هر پسری خیلی راحت حرف می زد و قرار می گذاشت که حرف بزند، که راحیل نمی شد، آنقدر دست نیافتنی وبکر... با این فکر لبخندی بر لبم امد و بی هوا دلم برایش تنگ شد، کاش می شد زنگ بزنم وحداقل فقط صدای نفسهایش رابشنوم. گوشی را دستم گرفتم، ولی وقتی یاد برخوردآن روزش افتادم پشیمان شدم. غرورم اجازه نمی داد.با خودم گفتم حداقل یک پیام که می توانم بدهم مشکلی هم ندارد، بهانه هم دستش نداده ام. کلی فکر کردم که چه بنویسم. نوشتم: –سلام،راحیل خانم،آرشم. فکرتونم. فرستادم. گوشی را روی میزگذاشتم وخیره اش شدم و منتظر ماندم. دیگر باید می رفتم خانه، باز نگاهی به گوشی ام انداختم خبری نبود. مٲیوسانه گوشی را برداشتم و به طرف خانه راه افتادم. به سفارش مامان باید برای شام چندتا نان می گرفتم، بعد از خرید نان دوباره نگاهی به گوشی ام انداختم، باخودم فکرمی کردم شاید جواب داده من صدای پیام را نشنیدم. نان ها راروی صندلی عقب ماشین گذاشتم و پشت فرمان نشستم و گوشی را پرت کردم روی صندلی شاگرد.کلافه بودم که چرا جواب نداده.کاش حداقل فحش می داد و تشر می زد، کاش هر چیزی می گفت ولی بی تفاوت نبود. پایم را روی گاز گذاشتم و راه افتادم، دستم رفت روی پخش تا روشنش کنم ولی پشیمان شدم چون ممکن بود پیام بده و من صدایش را نشنوم. با سرعت رانندگی می کردم که با صدای پیام گوشی ام پایم را روی ترمز گذاشتم و شیرجه زدم به سمت گوشی، ماشین های پشت سرم با بوق های ممتدو کرکننده از کنارم گذشتند و من اصلا توجهی نکردم تمام حواسم به گوشی ام بود.با دیدن جوابی که فرستاده بود لبخندی که به لبم نشسته بود محو شد. ــ سلام،لطفا پیام ندید. زود نوشتم. چرا؟ اوهم زود جواب داد: –چون دلیلی نداره. ــ همکلاسی که هستیم. ــ یعنی همه ی همکلاسی های من میتونند به من پیام بدن؟درضمن من ترم دیگه ام باخیلی از آقایون همکلاسی خواهم شد و ترم های قبل هم با خیلی ها هم کلاسی بودم، باید هر کسی از راه رسید چون همکلاسیمه بهم پیام بده؟ پیامی که فرستاده بود را بارها خواندم. خب درست می گفت، ولی احساساتم اجازه نمی داد حرفش را قبول کنم. حرفش کمی به من برخورد و جواب دادم: –ولی من نیت بدی ندارم. ــ خب ممکنه هر کسی این حرف رو بزنه، و واقعیت هم داشته باشه.ولی کار اشتباه، اشتباهه دیگه. ــ ولی من نیتم ازدواج. بعد از فرستادن این پیام، هر چه منتظر شدم جواب نداد. ماشین را روشن کردم وبه خانه رفتم، یکی از دوست های مادرم هم مهمان ما بود. با دیدن من دستش را دراز کرد و سلام داد، باهم دست دادیم، آن لحظه به این فکر کردم که از نظر راحیل احتمالا این هم از آن کار اشتباهاست. یاد حرف آن روزراحیل افتادم، روزی که از دانشگاه تا ایستگاه مترو باهم پیاده رفتیم. گفت : –آقا آرش من و شما عقایدمون با هم خیلی فرق داره، منم گفتم: –عقاید شما برای من محترمه، باتعجب گفت: – عقاید روی زندگی آدم ها، رفتارشون، پوشش اون ها، حتی غذا خوردنشون و حرف زدنشون تاثیر داره. واقعا انگار همین طوره. شیرین خانم دستش را جلو صورتم تکان دادو گفت: – کجایی پسرم؟ لبخندی زدم و گفتم: –همینجام. مامان نان ها را ازدستم گرفت و گفت: – بشین برات میوه بیارم. ــ نه مامان میرم اتاقم شما راحت باشید.شام حاضر شد صدام... شیرین خانم دستم رو گرفت و کشید روی مبل کنار خودش نشوندونذاشت حرفم رو تموم کنم وگفت: –ما راحتیم، توام مثل پسرمی. نمی خواد بری.بگو ببینم کارو دانشگاه چه خبر؟ کنارش که نشستم. تیشرت وشلوارجذب شیرین خانم ازنظرم گذشت، همین طورحرکاتش و حتی طرز حرف زدنش... وچقدر اعتقادات روی آدم ها تاثیر دارد. ✍ ... @Witness