eitaa logo
🌼 کانال منتظران ظهور نور 🌼
235 دنبال‌کننده
14.4هزار عکس
9.9هزار ویدیو
68 فایل
با نام و یاد خداوند بزرگ و مهربان کانال منتظران ظهور نور در ایتا به منظور معرفت و شناخت هر چه بیشتر منجی عالم بشریت
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 تشرف حاج شيخ محمد كوفی شوشتری 🏷 قسمت اول: 🔻متقی صالح، حاج شيخ محمد كوفی شوشتری، ساكن شريعه كوفه فرمود: ▫️در سال 1315 با پدر بزرگوارم، حاج شيخ محمد طاهر به حج مشرف شديم. عادت من اين بود كه در روز پانزدهم ذيحجة الحرام، با كاروانی كه به طياره معروف بودند رجوع می‌كردم، به خاطر آن كـه آنها سريع تر بر می‌گشتند. تا حائل با آنها می‌آمدم و در آن جا از ايشان جدا می‌شدم و با صليب آمده، آنها مرا به نجف می‌رساندند، ولی در آن سال تا سماوه (از شهرهای عراق) همراه ما آمدند. من در خدمت پدرم بودم و از جنازها (كسانی كه به نجف اشرف جنازه حمل می‌كنند) برای ايشان قاطری كرايه كرده بودم، تا او را به نجف اشرف برساند. خودم هم سوار بر شتر به همراهی يك جناز، مـسـيـر را می‌پيمودم. در راه نهرهای كوچك بسياری بود و شتر من به خاطر ضعف، كند حركت می‌كرد. تا به نهر عاموره، كه نهری عريض بود و عبور نمودن از آن دشوار است، رسيديم. شتر را در نهر انـداخـتـيم و جناز كمك كرد تا از آن جا عبور كرديم. كنار نهر بلند و پر شيب بود. پاهای شتر را با طـنـاب بستيم و او را كشيديم، اما حيوان خوابيد و ديگر حركت نكرد. متحير ماندم و سينه ام تنگ شـد، به قبله توجه نمودم و به حضرت بقية اللّه ارواحنافداه استغاثه و توسل كردم و عرض نمودم: 🔹يا فـارس الـحـجـاز يـا ابـاصالح ادركنی افلاتعيننا حتی نعلم ان لنا اماما يرانا و يغيثنا 📃 (آيا به فرياد ما نمی رسی، تا بدانيم امامی داريم كه ما را هميشه مد نظر دارد و به فرياد ما می‌رسد؟) ▫️ناگاه، دو نفر را ديدم كه نزد من ايستاده اند، يكی جوان و ديگری كامل مرد بود. به آن جوان سلام كـردم. او جـواب داد. خيال كردم كه يكی از اهل نجف اشرف است كه اسمش محمد بن الحسين و شغلش بزازی بود. فرمود: 🔸نه من محمد بن الحسن (ع) هستم. ▫️عرض كردم: 🔹اين شخص كيست؟ 🔸فرمود: اين خضر است. ▫️و وقتی که ديد من محزونم به رويم تبسم نموده و بنای ملاطفت را گذاشت و از حال من جويا شد. گفتم: 🔹شتر من خوابيده است و ما در اين صحرا مانده ايم، نمی دانم مرا به خانه می‌رساند يا نه؟ ▫️ايـشان نزد شتر آمد و پايش را بر زانوهای آن گذاشت و سر خود را نزد گوشش برد. ناگهان شتر حـركـت كـرد، به طوری كه نزديك بود از جا بپرد. دستش را بر سر آن حيوان گذارد، حيوان آرام شـد. بـعد روی خود را به من كرد و سه مرتبه فرمود: 🔸نترس تو را می رساند. ▫️سپس فرمود: 🔸ديگر چه می‌خواهی؟ ▫️عرض كردم: 🔹می‌خواهيد كجا تشريف ببريد؟ ▫️فرمود: 🔸می‌خواهيم به خضر برويم (خضر مقام معروفی در شرق سماوه است). ▫️گفتم: 🔹بعد از اين شما را كجا ببينم؟ ▫️فرمود: 🔸هر جا بخواهی می‌آيم. ▫️گفتم: 🔹خانه ام در كوفه است. ▫️فرمود: 🔸من به مسجد سهله می‌آيم. ▫️و در اين جا، چون به سوی آن دو نفر متوجه شدم، غايب شدند. (ادامه دارد) ⬅️ بركات حضرت ولی عصر(علیه السلام)، اثر سید جواد معلم 🏷 علیه اسلام 🌼منتظران ظهور نور 🌼 https://eitaa.com/YAMHDIADRkNI
🌸 تشرف حاج شيخ محمد كوفی شوشتری 🏷 قسمت دوم (آخر): ... ▫️بـه راه افـتـاديـم، تا آن كه نزديك غروب آفتاب، به خيمه های عده ای از بدوی‌ها رسيديم و به خيمه شيخ و بزرگ آنها وارد شديم. شيخ گفت: 🔸شما از كجا و از چه راهی آمده ايد؟ ▫️گفتيم: 🔹ما از سماوه و نهر عاموره می‌آييم. ▫️از روی تعجب گفت: 🔸سبحان اللّه راه معمول سماوه به نجف اين نيست. با اين شتر و قاطرها چگونه از نهر عبور كرديد، حال آن كه گودی اش بحدی است كه اگر كشتی در آن غرق شود، دكلش هم نمايان نخواهدشد! ▫️بالاخره بعد از این قضيه، شتر، ما را تا مقابل قبر ميثم تمار آورد و در آن جا روی زمين خوابيد. ▫️من نزديك گوشش رفته و آهسته به او گفتم: 🔹بنا بود كه تو مرا به منزلمان برسانی. ▫️تا اين حرف را شنيد، فورا حركت نموده و به راه افتاد تا ما را به خانه رسانيد. بـعدها آن شتر صبح‌ها از منزل بيرون می‌آمد و رو به صحرا نموده و به چرا و علف خوردن مشغول می‌شـد، بـدون آن كـه كسی از او مواظبت و نگهداری كند. غروب هم به جايگاه خود در منزل ما بر می‌گشت. و مدتها بر اين منوال بود. پس از مدتی، روزی بعد از نماز نشسته و مشغول تسبيح بودم، ناگاه شنيدم كه شخصی دو بار و به فارسی صدا می‌زند: 🔸شيخ محمد اگر می‌خواهی حضرت حجت(عجل الله تعالی فرجه) را ببينی به مسجد سهله برو. ▫️و سه مرتبه به عربی صدا زد: 🔸يا حاج محمد ان كنت تريد تری صاحب الزمان فامض الی السهله. 📃 (اگر می‌خـواهـی حـضـرت حـجـت (عجل الله تعالی فرجه) را بـبينی به مسجد سهله برو) ▫️برخاستم و به سرعت به سوی مسجد سهله روانه شدم. وقتی نزديك مسجد رسيدم در بسته بود. متحير شدم و پيش خود گفتم: 🔹ايـن نـدا چـه بـود كـه مـرا دعـوت كرد! ▫️همان وقت ديدم مردی از طرف مسجدی كه معروف به مـسـجد زيد است، رو به مسجد سهله می‌آيد. با هم ملاقات كرديم و آمديم تا به در اولی، كه فضای قـبـل از مـسجد است، رسيديم. ايشان در آستانه در ايستاد و بر ديوار طرف چپ تكيه كرد. من هم مقابل او در آستانه در ايستادم و به ديوار دست راست تكيه نموده و به او نگاه می‌كردم. ايشان سر را پايين انداخته، دستها را از عبايش بيرون آورده بود، ديدم خنجری به كمرش بسته است. ترسيدم و به فكر فرو رفتم. دستش را بر در گذاشت و فرمود: 🔸خضير (تصغير كلمه خضر می‌باشد) باز كن. ▫️شخصی جواب داد: 🔹لبيك ▫️و در باز شد. وارد فـضـای اول شـد و مـن هم به دنبال او داخل شدم. ايشان با رفيقش ايستاد و من به آنها نگاه می‌كردم. داخل مسجد شدم و متحير بودم كه ايشان حضرت است يا نه؟ چند مرتبه پشت سر خود را نگاه كردم، ديدم همان طور با دوستش ايستاده است. تـا مـقـداری از روز، در آن جا بودم بعد برخاستم كه نزد خانواده ام برگردم، كه شيخ ‌حسن، خادم مسجد را ملاقات كردم ايشان سؤال كرد: 🔸تو ديشب در مسجد بوده ای؟ ▫️گفتم: 🔹نه ▫️گفت: 🔸چه وقت به مسجد آمدی؟ ▫️گفتم: 🔹صبح ▫️گفت: 🔸كی در را باز كرد؟ ▫️گفتم: 🔹چوپانهايی كه در مسجد بودند. ▫️خنديد و رفت. ⬅️ بركات حضرت ولی عصر(علیه السلام)، اثر سید جواد معلم 🏷 علیه اسلام 🌼منتظران ظهور نور 🌼 https://eitaa.com/YAMHDIADRkNI
✨◾️✨◾️✨◾️✨ یاد حضرت در دقایق زندگی ⚫️ اشک ریختن امام زمان ارواحنا فداه برای امام حسین علیه السلام خطیب بزرگ شیعه مرحوم شیخ عبدالزهرا کعبی می گوید: یک روز بعد از ظهر، وارد صحن مطهر امام حسین سلام الله علیه شدم؛ شخصی در مقابل یکی از حجره های صحن شریف، کتاب های مذهبی می فروخت و من با وی سابقه آشنایی داشتم، چون مرا دید گفت: کتابی دارم که شاید برای شما نافع باشدو در آن اشعاری وجود دارد که زیبنده شما می باشد، و قیمت آن این است که یک بار آن را برایم بخوانی. مرحوم شیخ عبدالزهرا می گوید: آن اشعار- قصیده ابن عرندس حلی - گمشده من بود و مدت ها در جستجوی آن بودم. آن را گرفتم و هنگامی که به خواندن آن مشغول بودم، ناگهان سیدی از بزرگان عرب را دیدم که در برابرم ایستاده است و به اشعارم گوش می دهد وگریه می کند. چون به این بیت رسیدم: 🔹 ایقتل ظمآنا حسین بکربلا 🔹 فی کل عضو من انامله بحر ((چگونه است که حسین ، تشنه در کربلا کشته می شود با آنکه در هر سر انگشت او دریاهایی از سرافرازی توان یافت؟)) گریه آن بزرگوار شدید شد و رو به ضریح امام حسین سلام الله علیه کرد و این بیت را تکرار می نمود و همچون زن جوان مرده می گریست. همین که اشعار را به پایان رساندم، دیگر آن بزرگوار را ندیدم. برای دیدن ایشان، از صحن خارج شدم تا شاید آن جناب را بیابم ولی ایشان را ندیدم. به هر کجا رو نمودم، اثری نیافتم. گویا از برابر چشمم غایب شده است. به یقین دانستم او حضرت حجت و امام منتظر ارواحنا فداه بوده است. 📚 ملاقات با امام عصر، ص315 🔹 علامه امینی در کتاب الغدیر جلد 7 ، صفحه 14 قصیده ابن عرندس را آورده است و فرموده : در میان یاران و اصحاب ما معروف است که در هر مجلسی این قصیده خوانده شود، پیشوای ما امام زمان عج الله تعالی که چشم به راه اوییم و خداوند به زودی در فرجش تعجیل فرماید، در آن مجلس و انجمن تشریف فرما می شوند.
16.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 | عدالت؛ برجسته‌ترین شعار مهدویت مقام معظم 🌼منتظران ظهور نور 🌼 https://eitaa.com/YAMHDIADRkNI
❇️ تشرّف تاجر اصفهانی و طىّ الارض با جناب هالو 🗂 قسمت اول ☑️ آقای حاج آقا جمال الدين رحمه اللّه فرمودند: ▫️من برای نماز ظهر و عصر به مسجد شيخ لطف اللّه که در ميدان شاه اصفهان واقع است، می‏‌آمدم. روزی نزديک مسجد، جنازه‏‌ای را ديدم که می‏‌برند و چند نفر از حمّال‌ها و کشيکچی‏‌ها همراه او هستند. حاجی تاجری، از بزرگان تجّار هم که از آشنايان من است پشت‏ سر آن جنازه بود و به شدّت گريه می‏‌کرد و اشک می‏‌ريخت. من بسيار تعجّب کردم؛ چون اگر اين ميّت از بستگان بسيار نزديک حاجی تاجر است که اين‏طور برای او گريه می‏‌کند، پس چرا به اين شکل مختصر و اهانت‏‌آميز او را تشييع می‏‌کنند و اگر با او ارتباطی ندارد، پس چرا اين‏طور برای او گريه می‏‌کند؟ تا آن‏که نزديک من رسيد، پيش آمد و گفت: 🔸 آقا به تشييع جنازه اولياء حقّ نمی‏‌آييد؟ ▫️ با شنيدن اين کلام، از رفتن به مسجد و نماز جماعت منصرف شدم و به همراه آن جنازه تا سر چشمه پاقلعه در اصفهان رفتم. (اين محل سابقا غسّالخانه مهمّ شهر بود) وقتی به آن‏جا رسيديم، از دوری راه و پياده‏‌روی خسته شده بودم. در آن حال ناراحت بودم که چه دليلی داشت که نماز اوّل وقت و جماعت را ترک کردم و تحمّل اين خستگی را نمودم آن هم به‏‌خاطر حرف حاجی. با حال افسردگی در اين فکر بودم که حاجی پيش من آمد و گفت: 🔸 شما نپرسيديد که اين جنازه از کيست؟ ▫️ گفتم: 🔹 بگو. ▫️گفت: 🔸 می‏‌دانيد امسال من به حجّ مشرّف شدم. در مسافرتم چون نزديک کربلا رسيدم، آن بسته‏‌ای را که همه پول و مخارج سفر با باقی اثاثيه و لوازم من در آن بود، دزد برد و در کربلا هم هيچ آشنايی نداشتم که از او پول قرض کنم. تصوّر آن‏که اين همه دارايی را داشته‏‌ام و تا اين‏جا رسيده‏‌ام؛ ولی از حجّ محروم شده باشم، بی‏‌اندازه مرا غمگين و افسرده کرده بود. (ادامه دارد) ⬅️ بركات حضرت ولی عصر(علیه السلام)، اثر سید جواد معلم، صفحات ۱۲۵ تا ۱۲۷ 🏷 🌼منتظران ظهور نور 🌼 https://eitaa.com/YAMHDIADRkNI
❇️ تشرّف تاجر اصفهانی و طىّ الارض با جناب هالو 🗂 قسمت دوم ▫️ ... در فکر بودم که چه‏ کنم. تا آن‏که شب را به مسجد کوفه رفتم. در بين راه که تنها و از غم و غصّه‏ سرم را پايين انداخته بودم، ديدم سواری با کمال هيبت و اوصافی که در وجود مبارک حضرت صاحب الامر عليه السّلام توصيف شده، در برابرم پيدا شده و فرمودند: 🔶 چرا اين‏طور افسرده حالی؟ ◽️ عرض کردم: 🔷 مسافرم و خستگی راه سفر دارم. ◽️فرمودند: 🔶 اگر علّتی غير از اين دارد، بگو. ◽️ با اصرار ايشان شرح حالم را عرض کردم. در اين حال صدا زدند: 🔶 هالو. ◽️ ديدم ناگهان شخصی به لباس کشيکچی‏‌ها و با لباس نمدی پيدا شد. (در اصفهان در بازار، نزديک حجره ما يک کشيکچی به نام هالو بود) در آن لحظه که آن شخص حاضر شد، خوب نگاه کردم، ديدم همان هالوی اصفهان است. به او فرمودند: 🔶 اثاثيه‏‌ای را که دزد برده به او برسان و او را به مكّه ببر ◽️ و خود ناپديد شدند. آن شخص به من گفت: 🔷 در ساعت معيّنی از شب و جای معيّنی بيا تا اثاثيه‏‌ات را به تو برسانم. ◽️ وقتی آن‏جا حاضر شدم، او هم تشريف آورد و بسته پول و اثاثيه‏‌ام را به دستم داد و فرمود: 🔷 درست نگاه کن و قفل آن را باز کن و ببين تمام است؟ ◽️ ديدم چيزی از آنها کم نشده است. فرمود: 🔷 برو اثاثيه خود را به کسی بسپار و فلان وقت و فلان جا حاضر باش تا تو را به مكّه برسانم. ◽️ من سر موعد حاضر شدم. او هم حاضر شد. فرمود: 🔷 پشت‏ سر من بيا. ◽️ به همراه او رفتم. مقدار کمی از مسافت که طىّ شد، ديدم در مكّه هستم. فرمود: 🔷 بعد از اعمال حجّ در فلان مکان حاضر شو تا تو را برگردانم و به رفقای خود بگو با شخصی از راه نزديکتری آمده‏ ام، تا متوجّه نشوند. ◽️ ضمنا آن شخص در مسير رفتن و برگشتن بعضی صحبتها را با من به‏ طور ملايمت می‏‌زدند؛ ولی هر وقت می‏خواستم بپرسم شما هالوی اصفهان ما نيستيد، هيبت او مانع از پرسيدن اين سؤال می‏‌شد. بعد از اعمال حجّ، در مکان معيّن حاضر شدم و مرا، به همان صورت به کربلا برگرداند. (ادامه دارد) ⬅️ بركات حضرت ولی عصر(علیه السلام)، اثر سید جواد معلم، صفحات ۱۲۵ تا ۱۲۷ 🏷 🌼منتظران ظهور نور 🌼 https://eitaa.com/YAMHDIADRkNI
❇️ تشرّف تاجر اصفهانی و طىّ الارض با جناب هالو 🏷 قسمت سوم (آخر) در آن موقع فرمود: 🔷 حقّ محبّت من بر گردن تو ثابت شد؟ ◽️ گفتم: 🔸بلی. ◽️ فرمود: 🔷 تقاضايی از تو دارم که موقعی از تو خواستم انجام بدهی. ◽️ و رفت. تا آن‏که به اصفهان آمدم و برای رفت‏‌وآمد مردم نشستم. روز اوّل ديدم همان هالو وارد شد. خواستم برای او برخيزم و به‏ خاطر مقامی که از او ديده‏ ام او را احترام کنم اشاره فرمود که مطلب را اظهار نکنم، و رفت در قهوه‏‌خانه پيش خادم‌ها نشست و در آن‏جا مانند همان کشيکچی‏‌ها قليان کشيد و چای خورد. بعد از آن وقتی خواست برود نزد من آمد و آهسته فرمود: 🔷 آن مطلب که گفتم اين است: در فلان روز دو ساعت به ظهر مانده، من از دنيا می‏روم و هشت تومان پول با کفنم در صندوق منزل من هست. به آن‏جا بيا و مرا با آنها دفن کن. ▪️ در اين‏جا حاجی تاجر فرمود: ▫️ آن روزی که جناب هالو فرموده بود، امروز است که رفتم و او از دنيا رفته بود و کشيکچی‏‌ها جمع شده بودند. در صندوق او، همان‏طور که خودش فرمود، هشت تومان پول با کفن او بود. آنها را برداشتم و الآن برای دفن او آمده‏‌ايم. ▪️ بعد آن حاجی گفت: ▫️ آقا! با اين اوصاف، آيا چنين کسی از اولياء اللّه نيست و فوت او گريه و تأسّف ندارد؟ ⬅️ بركات حضرت ولی عصر(علیه السلام)، اثر سید جواد معلم، صفحات ۱۲۵ تا ۱۲۷ 🏷 🌼منتظران ظهور نور 🌼 https://eitaa.com/YAMHDIADRkNI
🌱 تشرف یکی از شیعیان صالح اهل بیت علیهم السلام ☑️ مردی صالح از شیعیان اهل بیت (علیهم‌السلام) نقل ‌می‌کند: ▫️ سالی به قصد تشرف به حج بیت اللّه الحرام، براه افتادم. در آن سال، گرما بسیار شدید بود و بادهای سَموم(۱) خیلی ‌می‌وزید. به دلایلی از قافله عقب ماندم و راه را گم کردم، ازشدت تشنگی و عطش از پای درآمده و بر زمین افتادم و مشرف به مرگ شدم. ناگهان شیهه اسبی به گوشم رسید، وقتی چشم باز کردم، جوانی خوشرو و خوشبو دیدم که بر اسبی شهبا (خاکستری رنگ) سوار بود. آبی به من داد، آن را آشامیدم و دیدم از برف خنک تر و از عسل شیرین تر است. آن آب مرا از هلاکت نجات داد. گفتم: 🔹 مولای من، تو کیستی که این لطف را نسبت به من نمودی؟ ▫️فرمود: 🔸 منم حجت خدا بر بندگانش و بقیه اللّه (باقی مانده خیرات الهی) در زمین. منم آن کسی که زمین را از عدل و داد پر ‌می‌کند، همان طوری که از ظلم و ستم پر شده است. منم فرزند حسن بن علی ابن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب علیه السلام ▫️ بعد فرمود: 🔸 چشمهایت را ببند. ▫️ چشمهایم را بستم. فرمود: 🔸 بگشا. ▫️ گشودم. ناگاه، خود را در پیش روی قافله دیدم و آن حضرت از نظرم غایب شدند. ⬅️ برکات حضرت ولی عصر(عليه السلام)، صفحه ۷۷ (۱) بادهاى سَموم‏: «باد سموم» یا «سام» بادی بسیار خشک، گرم و سوزنده‌، تند و مرگبار است که معمولاً با ماسه و گرد و غبار همراه است و به همین دلیل خفه کننده است. این باد قابلیت دید را در فاصله چندمتری کاهش می‌دهد و یا تقریباً از بین می‌برد. آن‌چنان داغ است که گویی از یک بخاری کاملاً داغ خارج می‌شود. این باد شن‌ها را جمع و به‌صورت موج و تپه روی هم انباشته می‌کند و شکل تپه‌های شنی را در امتداد مسیر تغییر می‌دهد. این باد گرمازدگی ایجاد می‌کند به طوری که حرارت بیشتری را به بدن انسان می‌رساند و شخص را مسموم می‌کند به طوری که هرگاه آب خنک یا یخ برای شخص باد سام زده در دسترس نباشد، وی را خفه می‌کند و می‌کُشد. در چنین موقعی است که شخص نفسش تنگ، چشم‌هایش قرمز و لب‌هایش خشک می‌شود و پا به فرار می‌گذارد. شترهای آن‌ها نیز گاهی فرار می‌کنند و گاهی روی زمین دراز می‌کشند و گردن‌های خود را روی ریگ‌ها می‌گذارند و پوزه خود را به زمین می‌نهند و اگر در چنین توفان خطرناکی کاروان بتواند خود را به پناه کوه یا سنگی برساند و در آنجا بماند تا توفان فرو نشیند، جان سالم به در خواهد برد، ولی اگر در میان بیابان بی‌سر و ته گم شود و دسترسی به پناهگاه پیدا نکند یا توفان شدید باشد، حالت بهت و دوران سر به او دست می‌دهد به طوری که نیروی فرار کردن هم از او گرفته می‌شود و کاروانیان در زیر تل‌های ریگ متحرک دفن می‌شوند. 🏷 🏴منتظران ظهور نور 🏴 https://eitaa.com/YAMHDIADRkNI
❇️ تشرف ملا ابوالقاسم قندهاری و جمعی از اهل سنت 🗂 قسمت اول: ☑️ فاضل جلیل ملا ابوالقاسم قندهاری فرمود: ▫️ در سال ۱۲۶۶، هجری در شهر قندهار، خدمت ملا عبدالرحیم (پسر مرحوم ملا حبیب اللّه افغان) کتاب هیئت و تجرید را درس ‌می‌گرفتم (این دو کتاب از دروسی است که سابقا در حوزه خوانده ‌می‌شد و الان هم کم و بیش آنها را می‌خوانند). عصر جمعه ای به دیدن ایشان رفتم. در پشت بام شبستان بیرونی او، جمعی از علماء و قضات و خوانین افغان نشسته بودند. بالای مجلس، پشت به قبله و رو به مشرق، جناب ملا غلام محمد قاضی القضات، سردار محمد علم خان و یک نفر عالم عرب مصری و جمعی دیگر از علماء نشسته بودند. بنده و یک نفر از شیعیان که پزشک سردار محمد بود، و پسرهای مرحوم ملاحبیب اللّه، پشت به شمال و پسر قاضی القضات و مفتی‌ها برعکس ما، یعنی رو به قبله و پشت به مشرق که پایین مجلس ‌می‌شد، به همراه جمعی از خوانین نشسته بودند. سخن در مذمت و نکوهش مذهب تشیع بود، تا به این جا کشید که قاضی القضات گفت: 🔹 از خرافات شیعه آن است که ‌می‌گویند: [حضرت ] م ح م د مهدی پسر[حضرت ] حسن عسکری [ (ع) ] سال ۲۵۵ هجری در سامرا متولد شده و در سال ۲۶۰ در سرداب خانه خود غایب گردیده و تا زمان ما هم هنوز زنده است و نظام عالم بسته به وجود او است. ▫️ همه اهل مجلس در سرزنش و ناسزا گفتن به عقاید شیعه هم زبان شدند، مگر عالم مصری، که قبل از این سخن قاضی القضات بیشتر از همه، شیعه را سرزنش ‌می‌کرد. او در این وقت خاموش بود و هیچ نمی‌گفت، تا این که سخن قاضی القضات به پایان رسید. در این جا عالم مصری گفت: 🔸 سال فلان، در مسجد جامع طولون، پای درس حدیث حاضر ‌می‌شدم. فلان فقیه حدیث ‌می‌گفت. سخن به شمایل [حضرت] مهدی [(ع)] رسید. قال و قیل برخاست و آشوب بپا شد. ناگهان همه ساکت شدند، زیرا جوانی را به همان شکل و شمایل ایستاده دیدند، در حالی که قدرت نگاه کردن به او را نداشتند. ▫️ چون سخن عالم مصری به این جا رسید، ساکت شد. بنده دیدم اهل مجلس ما همگی ساکت شده‌اند و نظرها به زمین افتاده است و عرق از پیشانی‌ها جاری شد! از مشاهده این حالت حیرت کردم. ✨ ناگاه جوانی را دیدم که رو به قبله در میان مجلس نشسته است. به مجرد دیدن ایشان حالم دگرگون شد. توانایی دیدن رخسار مبارکشان را نداشتم و مانند بقیه اهل جلسه بی حس و بی حرکت شدم. تقریبا ربع ساعت همه به این حالت بودیم و بعد آهسته آهسته به خود آمدیم. هر کس زودتر به حال طبیعی بر ‌می‌گشت، بلند ‌می‌شد و ‌می‌رفت. تا آن که همه جمعیت به تدریج و بدون خداحافظی رفتند. من آن شب را تا صبح هم شاد و هم غمگین بودم: شادی برای آن که مولای عزیزم را دیدار کرده‌ام، و اندوه به خاطر آن که نتوانستم بار دیگر بر آن جمال نورانی نظر کنم و شمایل مبارکش را درست به ذهن بسپارم. (ادامه دارد) ⬅️ برکات حضرت ولی عصر(عليه السلام)، صفحه ۷۳ 🏷 🌼منتظران ظهور نور 🌼 https://eitaa.com/YAMHDIADRkNI
33.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️علائم ظهور در تحولات منطقه‼️ 🎙با کلام و تحلیل ایمان اکبرآبادی نقد و واکاوی علائم گرایی افراطی 🔰ایمان 🌼منتظران ظهور نور 🌼 https://eitaa.com/YAMHDIADRkNI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💡 بعضی می‌گویند امام علیه‌السلام علم غیب را نمی‌داند و امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) نمی‌داند کی ظهور می‌کند. اینها ماجرا را درست متوجه نشده‌اند. ✅ بهجت العارفین، آیت الله بهجت (ره): ▫️ (فلانی) گفت: 🔹علم به غیب را، امام هم نمی‌داند! ▫️ امام هم نمی‌داند که چه‌وقت ظهور خواهد کرد؟! باباجان! «لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَ ما مَسَّنِيَ السُّوء»؛ این‌ها ندانستن‌شان با دانستن‌شان فرق دارد. نمی‌دانند، بالنفس نمی‌دانند. می‌دانند همه چیز را، بالغیر می‌دانند. (یعنی می‌دانند ولی دانششان از طرف خداوند است نه از خودشان) آن‌به‌آن (=همیشه) باید سیم ارتباطش با اعلی علیّین، محفوظ باشد؛ (تا بتواند) بگوید حالا این کلمه اینجا، این فعل، اینجا، آیا جائز است یا جائز نیست؟ آیا واجب است؟ آیا واجب نیست؟ نمی‌شود قیاس کنیم معصومین را به غیر [آنها]. آن‌ها علل دیگری داشته است که مسموم می‌شدند، دیگران علل دیگری دارد. احتیاط‌کاری درباره دیگران سر جای خودش است. 🏷 آیت الله ره 🌼منتظران ظهور نور 🌼 https://eitaa.com/YAMHDIADRkNI
🌸 تشرف ابو راجح حمامی و شفا یافتن او از مرگ حتمی ▪️ در حله به مرجان صغیر، که حاکمی ناصبی بود، خبر دادند ابو راجح، پیوسته صحابه را سب و سرزنش ‌می‌کند. دستور داد که او را حاضر کنند. وقتی حاضر شد، آن بی دینان به قدری او را زدند که مشرف به هلاکت شد و تمام بدن او خرد گردید، حتی آن قدر به صورتش زدند که دندانهایش ریخت. بعد هم زبان او را بیرون آوردند و با زنجیر آهنی بستند. بینی اش را هم سوراخ کردند و ریسمانی از مو داخل سوراخ بینی او کردند. سپس حاکم آن ریسمان را به ریسمان دیگری بست و به دست چند نفر از مامورانش سپرد و دستور داد او را با همان حال، در کوچه‌های حله بگردانند و بزنند. آنها هم همین کار را کردند، به طوری که بر زمین افتاد و نزدیک به هلاکت رسید. وضع او را به حاکم ملعون خبر دادند. آن خبیث دستور قتلش را صادر کرد. حاضران گفتند: 🔹 او پیرمردی بیش نیست و آن قدر جراحت دیده که همان جراحتها او را از پای در ‌می‌آورد و احتیاج به اعدام ندارد، لذا خود را مسئول خون او نکن. ▪️ خلاصه آن قدر با او صحبت کردند، تا دستور ر‌هایی ابوراجح را داد. بستگانش او را به خانه بردند و شک نداشتند که در همان شب خواهد مرد. صبح، مردم سراغ او رفتند، ولی با کمال تعجب دیدند سالم ایستاده و مشغول نماز است و دندانهای ریخته او برگشته و جراحتهایش خوب شده است، به طوری که اثری از آنها نیست. تعجب کنان قضیه را از او پرسیدند. گفت: ▫️ من به حالی رسیدم که مرگ را به چشم دیدم. زبانی برایم نمانده بود که از خدا چیزی بخواهم، لذا در دل با حق تعالی مناجات و به مولایم حضرت صاحب الزمان (ع) استغاثه کردم. ✨ ناگاه دیدم حضرتش دست شریف خود را به روی من کشید، و فرمود: 🔸 از خانه خارج شو و برای زن و بچه ات کار کن، چون حق تعالی به تو عافیت مرحمت کرده است. ▫️ پس از آن به این حالت که ‌می‌بینید، رسیدم. 🔘 شیخ شمس الدین محمد بن قارون (ناقل قضیه) ‌می‌گوید: ▪️ به خدا قسم ابوراجح مردی ضعیف اندام و زرد رنگ و بد صورت و کوسج (مردی که محاسن نداشته باشد) بود و من همیشه برای نظافت به حمامش ‌می‌رفتم. صبح آن روزی که شفا یافت، او را در حالی که قوی و خوش هیکل شده بود در منزلش دیدم. ریش او بلند و رویش سرخ، به طوری که مثل جوان بیست ساله ای دیده ‌می‌شد. و به همین هیئت و جوانی بود، تا وقتی که از دنیا رفت. 💠 بعد از شفا یافتن، خبر به حاکم رسید. او هم ابوراجح را احضار کرد و وقتی وضعیتش را نسبت به قبل مشاهده کرد، رعب و وحشتی به او دست داد. از طرفی قبل از این جریان، حاکم همیشه وقتی که در مجلس خود ‌می‌نشست، پشت خود را به طرف قبله و مقام حضرت مهدی (ع) که در حله است ‌می‌کرد، ولی بعد از این قضیه، روی خود را به سمت آن مقام کرده و با اهل حله، نیکی و مدارا ‌می‌نمود و بعد از چند وقتی به درک واصل شد، در حالی که چنین معجزه روشنی در آن خبیث تاثیری نداشت. ⬅️ بركات حضرت ولى عصر(عليه السلام)، سید جواد معلم، صفحه ۵۸ 🏷 🌼منتظران ظهور نور 🌼 https://eitaa.com/YAMHDIADRkNI