عملیات والفجر ۸ و فریب نیروهای عراقی
اندکی قبل از انجام عملیات والفجر ۸ که به فتح فاو منجر شد، شهید علی هاشمی اقداماتی برای فریب نیروهای عراقی انجام داد تا توجه عراق را از فاو به هور جلب کند. به عنوان مثال او دستور میداد روزها چندین کامیون از ستاد به سمت هور حرکت کنند (او این کامیونها را شبانه برمیگرداند). به علاوه تعداد زیادی سنگر در هور ساخت تا وانمود کند قرار است نیروهای زیادی در منطقه هور مستقر شوند. ضمنا شکل برخی سنگرها را با لولههای پولیکا به گونهای طراحی کرد که در تصاویر هوایی شبیه تانک به نظر برسند. تحرکات تصنعی در قرارگاه نصرت (واقع در هور) این تصور را برای عراق پدید آورد که حمله اصلی قرار است از جانب هور انجام شود؛ لذا هنگام شروع حمله به فاو، عراق تا مدتی از پاتک جدی خودداری نمود. به علاوه بخشی از نیروهای عراقی مستقر در منطقه فاو به نزدیکی هور منتقل شدند تا جلوی حملهای که تصور میشد از ناحیه هور قرار است آغاز شود را بگیرند. الگاوی، فرمانده لشکر ۲۳ عراق که یکسال بعد در مناطق شمالی اسیر شد در اعترافات خود میگوید:
در زمستان ۱۳۶۴ لشکر من در فاو مستقر بود. آن قدر تحرکات شما در هور زیاد شد که من مطمئن شدم حملهی مجدد شما از هور است. برای همین سه تیپ از نیروهایم را از فاو به هور منتقل کردم. عکسهای هوایی از هور نشان میداد که شما تانکهای زیادی را در هور مستقر کردهاید. جاسوسهای ما خبر دادند که هر روز صدها کامیون تجهیزات و نفرات وارد هور میشوند. دیگر مطمئن شدیم که عملیات در هور خواهد بود. وقتی که نیروها خبر دادند ایران به فاو حملهکرده، گفتم نگران نباشید، حمله ایران به فاو یک فریب است! حمله اصلی از هور است. ما تا سهروز منتظر حملهی شما در هور بودیم، اما خبری نشد! این اشتباه من باعث شد که فاو را از دست دادیم.
علی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، وارد کمیته انقلاب شد و سپس به همراه حسین علم الهدی، آقایی و دیگر همزمانش جهت تشکیل بسیج و سپاه تلاشهای بسیاری کرد.
زندگی در جنگ مرحله نوینی از دوران پرتلاطم حضور علی در دنیای خاکی بود. اوج ایثار و رشادت او در شناساییهایش نمایان بود. آنچنان که تمام طرحهای عملیاتیاش را با تعداد اندکی نیرو با موفقیت به انجام میرساند.
با گسترش محورهای عملیاتی، «تیپ ۳۷ نور» را در محور حمیدیه تشکیل داد و پس از عملیات الیبیتالمقدس توانست سپاه بستان و هویزه را تشکیل دهد. ایجاد پاسگاههای مرزی و مسئولیت پدافندی کل منطقه از فعالیتهای دیگر او بود.
سردارمحسن رضایی فرمانده سپاه در دفاع مقدس می گوید:
"به محض شروع جنگ در یک مقطع ما نیاز پیدا کردیم که تیپ ها را شکل دهیم، عملیات فتح المبین را انجام دادیم و احساس کردیم که باید در بخش «طراح» و در «کرخه نور» در جبهه سوسنگرد عملیاتی انجام دهیم . علی هاشمی مسئول عملیات شد و عملیاتی را آنجا انجام دادند. وقتی این مقطع از نبرد را بررسی می کنیم، می بینیم که علی یکی از فرماندهانی است که مسئول تشکیل تیپ های جنگ می شود و تیپ 37 نور را شکل دادند. سپاه در آن زمان از یک نیروی کوچک به یک نیروی بسیار بزرگ و به صورت انفجاری توسعه پیدا کرد و راز توسعۀ سپاه در جنگ تشکیل تیپ ها بود.تیپ 37 نور به فرماندهی شهید علی هاشمی در عملیات بیت المقدس و آزادی خرمشهر شرکت موثر داشت و با اینکه جبهه سختی در جنوب کرخه نور وجود داشت، علی و دوستانش که عمومآ از جوانان بومی خوزستان و حمیدیه و سوسنگرد بودند ماموریت خود را در قرارگاه قدس به خوبی انجام دادند و خط دشمن را شکستند و نقش موثری در آزادسازی خرمشهر به عهده گرفتند. در آستانه عملیات والفجر مقدماتی تیپ 37 نور تبدیل به سپاه سوسنگرد شد و بعدها از دل سپاه سوسنگرد، قرارگاه نصرت را درست کردیم که تحول اساسی در جنگ به وجود آورد.
تا اینکه بعد از عملیات رمضان متوجه شدیم که باید در طراحی عملیات تغییرات اساسی به وجود بیاوریم. اولین تغییر اینکه ما باید از تک های جبهه ای و رودررویی مستقیم با دشمن پرهیز می کردیم. در ابتدای سال سوم جنگ، ما به بن بست رسیدیم و هر جا حمله می کردیم شکست می خوردیم. یاید فکری می کردیم چون هر جا تک جبهه ای انجام می دادیم راه باز نمی شد.در عملیات رمضان به نتیجه ای نرسیدیم، در والفجر مقدماتی هم به نتیجه نرسیدیم. باید جایی را برای عملیات انتخاب می کردیم که دشمن اعتقاد و باوری به عملیات ما در آن مکان نداشته باشد و اگر هم متوجه شد نتواند در مدت کوتاه وضعیت منطقه را تبدیل به تک جبهه ای بکند یعنی از یک حالت مطلوب وضعیت را به حالت نامطلوب تبدیل نکند. این سرزمین را در همان عملیات والفجر مقدماتی و انتهای عملیات رمضان پیدا کرده بودیم؛ منطقۀ هورالهویزه در جنوب و نقاطی در غرب.
نقطه اول، هورالهویزه با آبگرفتگی وسیع و باتلاقی با ابعاد تقریبی 100 کیلومتر در 40-30 کیلومتر، نیزارهایی را شامل می شد که مرز ایران و عراق از میان آنها می گذشت. و نقطۀ دیگر مناطق کوهستانی و ارتفاعات غرب کشور بود که البته منطقه غرب مناسب نبرد نیروهای ما بود اما باوراندان اینکه می شود در هویزه و نیزارها و باتلاق ها عملیات انجام داد برای دوستانی که در دشتهای خاکی به دشمن حمله کرده بودند و فرهنگ جنگ های زمینی را در خود رشد داده بودند کاری بسیار دشوار بود.زمین، درب های خود را به روی ما بسته بود و ما
نقطه اول، هورالهویزه با آبگرفتگی وسیع و باتلاقی با ابعاد تقریبی 100 کیلومتر در 40-30 کیلومتر، نیزارهایی را شامل می شد که مرز ایران و عراق از میان آنها می گذشت. و نقطۀ دیگر مناطق کوهستانی و ارتفاعات غرب کشور بود که البته منطقه غرب مناسب نبرد نیروهای ما بود اما باوراندان اینکه می شود در هویزه و نیزارها و باتلاق ها عملیات انجام داد برای دوستانی که در دشتهای خاکی به دشمن حمله کرده بودند و فرهنگ جنگ های زمینی را در خود رشد داده بودند کاری بسیار دشوار بود.زمین، درب های خود را به روی ما بسته بود و ما مصصم بودیم که از باتلاق ها به دشمن حمله کنیم. همۀ نگاه ها به آسمان بلند شده بود. یادم می آید که من و شهید بزرگوار حسن باقری و شهید بقایی سوار بالگرد شدیم و در سپاه سوسنگرد پیاده شدیم. البته من به بچه های اطلاعات گفته بودم که شناسایی هایی در جنوب جادۀ چزابه به العماره در منطقۀ هورالهویزه آغاز کنیم. منتها من دیدم به دلیل همان عدم باور دوستان این حرف را جدی نگرفتند. به طوری که من خودم و شهید حسن باقری و شهید علی هاشمی سوار قایق شدیم و به همان منطقه هورالهویزه (هورالعظیم) وارد شدیم و وارد منطقۀ آبهای العزیر شدیم و قصدم هم این بود که به دوستان ارادۀ خودمان را برسانیم و نشان دهیم که اینجا برای ما جدی است. چون در سپاه دوستانمان براساس اعتماد و اقناع شدن کار می کردند و سلسله مراتب نظامی در بین ما معنا نداشت.
شهید باقری و شهید هاشمی مرتب در قایق به من می گفتند که شما فرماندۀ سپاه هستید نباید وارد آبهای عراق شوید و اگر شما اسیر شوید چطور خواهد شد و از این گونه حرفها. و من گفتم تا جایی که ممکن است باید به جلو برویم. آنها مرتب به من می گفتند که نباید در آبهای عراق می آمدید و اصلاً آیا شما از امام اجازه گرفته اید؟ به دوستان ثابت شد که مسئله جدی است اما به هر صورت نتوانستیم از هور در عملیات والفجر مقدماتی استفاده کنیم.بعد از والفجر مقدماتی در جنوب غربی شهر هویزه و نزدیکی آبگرفتگی ها قرارگاهی را زدیم که با محوریت آقای علی هاشمی بود. قرارگاه سرّی نصرت، فرماندهی می خواست که هم بینش عملیاتی داشته باشد و هم بینش اطلاعاتی و این فرمانده علی هاشمی بود. من مرتب برای کسب گزارش به قرارگاه نصرت می رفتم اما هیچ کس از فرماندهان ما از این قرارگاه مخفی، اطلاعاتی نداشت.
حدود 8 - 7 ماه بعد از تاسیس قرارگاه نصرت من در ملاقاتی خدمت حضرت امام (ره) عرض کردم که ما داریم کار مخفیانه انجام می دهیم و حضرتعالی برای ما دعا بفرمائید. 9 ماه بعد تازه به اولین نفرات بعد از خودم یعنی برادرانم آقای شمخانی، آقای رشید و آقای صفوی گفتم و 10 ماه بعد به مسئولین اصلی کشور اطلاع دادیم که منطقه ای را برای عملیات آماده کرده ایم. سرّ نگه دار چنین راز بزرگی در جنگ، آقای علی هاشمی و جوانان غیرتمند و وفادار دشت آزادگان بودند.این چنین مسئله مهم و بکلی سری را با آقای علی هاشمی داشتیم و در واقع پیچیده ترین طرح و پیچیده ترین قرارگاه و پر رمزترین و رازترین قرارگاه جنگ قرارگاه نصرت بود. هیچ قرارگاهی در جنگ چنین راز و رمزی نداشت. دوستان و برادران قرارگاه نصرت کاملآ مورد اعتماد بودند و جالب است بدانید که اکثر این دوستان از برادران عرب ما در استان خوزستان بودند، شهید علی هاشمی، آقای عباس هواشمی، آقای علی ناصری، و البته شهید حمید رمضانی که ایشان اهوازی بودند. اکثرآ از برادران عرب خوزستان بودند و نشان دادند که محرم ترین و سر نگه دار ترین افراد نظام در طول هشت سال دفاع مقدس بودند. نیروهای بومی دشت آزادگان حق بزرگی بر گردن دفاع مقدس دارند.
حضرت آیت الله خامنهای، رهبر معظم انقلاب در بیاناتی که داشتند، فرمودند: در خوزستان جوانهای عرب در مقابل تهاجم رژیم صدّام ایستادند. آنها هم عرب بودند، اینها هم عرب بودند، امّا این عرب ایستاد. اسم شهید علی هاشمی سردار جوان عرب خوزستانی، اهل اهواز- و اسم اینها فراموش نخواهد شد؛ اینها ایستادند. او هم عربی حرف میزد، این هم عربی حرف میزد، امّا این حقیقت را فهمید، توطئهی دشمن را شناخت و ایستاد؛ بقیّهی اقوام ایرانی همینجور. ۹۵/۱۱/۲۷
وصیت نامه ی شهید علی هاشمی:
خدایا از اینکه در رختخواب ذلّت نمردم خیلی شکرگزارم.(بنده ی حقیرکوچکتراز آن هستم که وصیتی داشته باشم ولی به خاطر این که ما که می رویم و شماها عقیده و هدف ما را بدانید و آن را ادامه دهید این چند کلام را می نویسم):
ای امّت، سیل خروشانی که هرگونه ذلّت وخاری رابا خود می برید و در لجن زارها می سپارید، مبادا امام تنها بماندهرچند که این منافقان وضدّ انقلاب ها این آرزو را دارند ولی شما این آرزویشان رابا جسد هایشان به گور بفرستید. شما امّت شهید پرور، استوره ی صبر و ایستادگی هستید، مبادا کاری کنیدکه درچشم دشمنان، خود را ضعیف، نشان دهید.
و ای امّت مسلمان یزد، شما نگذارید، منافقان و ضدّ انقلاب ها بر تشییع جنازه ام بیایند و بدانید که این منافقان هرگاه قدرت به دستشان بیفتد، آن چنان با شما رفتارمی کنندکه مغولان با ایرانی ها کردند. به قول امام عزیزمان که می فرمایند: منافقین از کفار بدترند، به راستی چه سخن درستی است ؛ چون این منافقان هستندکه خون شهیدان ما را پایمال می کنند.
ای امّت شهید پرور ایران، مارفتیم ، ولی مسئولیّتش را بردوش یک به یک شما گذاشتیم و آن رسوای منافقین است و حفاظت از خون شهدا.
شما همیشه خون ما را زنده نگه دارید، تا اسلام زنده بماند.
یک عکس حضرت امام خمینی برسر قبرم بگذارید، که از عکس خودم بزرگتر باشد، امید است که مرا از سربازان خود بداند.
و شما ای جوانان برومندحزب الله ایرانی، گر چه من درسنّ جوانی به سوی معشوق شتافتم، ولی شما بدانیدکه من بی هدف نبوده ام.
آیا علی اکبر امام حسین ( علیه السلام) بی هدف بود، یا حضرت ابوالفضل بی هدف بود. مگر می شود، سرباز روح الله بی هدف باشد و این را بدانید در جوانی پاک بودن، شیوه ی پیغمبری است.
ای جوانان عزیز! هر چند که خون ما به ناحق و برای حق ریخته شد، ولی باعث شدکه درخت اسلام شاداب بماند، تا میوه ی آن که آزادی است به دست دشمن نرسد.
ای امّت شهید پرور، هر کس به دست این منافقان شهید بشود، بدانید خار چشم آنان بوده و چون مانعی بوده با شهید کردن، این مانع را از سرراه برداشته اند، ولی نمی دانند، خون شهیدان مانعی دیگری شود سر راه آنها.
خداوند امکان شهید شدنم در بیابانی بی آب قرار ده که هم چون مولایم امام حسین(علیه السلام) تشنه شهید بشوم.
خداوند می خواهم موقع شهید شدن، سر از بدنم جدا شود، تا در محضر سیدالشهدا سلام الله علیه سر افکنده نباشم.
خداوند می خواهم موقع شهید شدن، سر از بدنم جدا شود، تا در محضر سیدالشهدا سلام الله علیه سر افکنده نباشم.
خداوندا! می خواهم هنگام شهادت هردو دستم از بدن جدا شود تا درمحضرپرچم دارالاسلام حضرت ابوالفضل شرمنده نباشم.
هرچند که من لیاقت پرچمدارحسین (علیه السلام) را نداشتم، ولی امیدوارم که در پرچمداری مولایم خمینی پیش قدم باشم.چه خوش است با ندای توحید و با بانگ الله اکبر به استقبال شهادت رفتن.
ای مسلمین جهان ما از شهادت نمی ترسیم چون در قاموس شهادت، واژه ی وحشت معنی ندارد، ولی می ترسیم بعد از ما، ایمان را سر ببرند.
ای شیعیان جهان ، سرنوشت ما را اباعبدالله در صحرای کربلا مشخّص کرده است.
و وصیّتی دیگر، ای امّت شهیدپرور، فقط توجّه داشته باشیدکه شما مانند اهل کوفه نشوید، مردم کوفه امام حسین (علیه السلام) را دعوت کردند، ولی او را با سراز بدن جداشده ، به مهمانی پذیرفتند و شما که مولایمان و نور چشممان خمینی عزیز رادعوت کردید.همه با هم ندا سر دادید،حزب فقط حزب الله، رهبر فقط روح الله، مبادا از این عقیده بر گردید که اهل کوفه هستید.مبادا شیطانک ها شما را بفریبند، همین طوری که ابن زیاد لعنت الله به وسیله ی زر و زور مردم کوفه را به پیمان شکنی در تاریخ ثبت کرد.
و شما ای منافقان! ای کسانی که فریب زرق و برق دنیا را خورده اید، آیا هیچ گاه فکر کرده اید که برای چه این کارها را که مورد خشم خداوند است، انجام می دهید؟ آیا هیچ گاه فکر کرده ایدکه سرانجام این کارها به کجا می کشد؟ شما که طاقت ایستادگی در مقابل تیغ حزب الله را ندارید، پس بیایید به سوی نور و توبه کنید.
و شما ای دوستان و آشنایان حزب اللهی هر چند که من نتوانستم بیشتر ازاین در سنگر مقدّس بمانم ، ولی از شما می خواهم که اسلحه به زمین افتاده مرا بردارید و برای خدا علیه دشمن حزب الله بجنگید.
ای برادران عزیز، پشتیبان ولایت فقیه باشید و ولایت فقیه را از دولت و اسلام جدا ندانید و شما رفتارتان طوری باشد که دیگران رفتار شما را سرمشق خودقرار بدهند.
در آخر از همه شما طلب حلال بودن می کنم، ای امّت قهرمان هرچه فریاد دارید، برسر آمریکا بکشید و شعار مرگ بر آمریکا یادتان نرود.
و شما ای خانواده گرامی! هر چند که نتوانستم فرزندی خدمتگزار برای شما باشم از شما می خواهم که مرا حلال کنید، مگر خون من رنگین تر ازخون صدها هزار مسلمان در خون خفته است؟مگر خون من رنگین تر از خون علی اکبر و قاسم است؟ این را بدانید که شهادت آرزوی من بوده، در شهادت من هرچه دلتان می خواهد، گریه کنید تا شاید با گریه ی شما خداوند فرج امام زمان (علیه السلام) را نزدیکتر کند و موقعی ریشه ی کفار کنده می شود که مولا صاحب الزمان (عج الله) قیام کند.
……………..مادرم .
مرگ می آید، ولی چه بهتر که خودمان به سراغ مرگ برویم و در خون بغلتیم، نه اینکه مرگ به سراغ ما بیاید و در رختخواب ذلّت بمیریم.
درآخر ، از همه ی کسانی که با آنها برخورد داشته ام ، از تمام اقوام و دوستان حزب اللهی طلب حلال بودن می کنم.
جفای چرخ کین بنگر علی ام غرق در خون شد
دلم از ماتم مرگش فکاردین و محسون شد
ای مصیبت نگر گشته یک سر عزا
اگر کشته شدم مادر زتیغ بعثی کافر
بکن یاری برادر جان تو دین و رهبر و اسلام
خداحافظ
دیدار در صحرای محشر
سید علی هاشمی ۹ / ۳/ ۶۴ ؛ مصادف با نهم ماه مبارک رمضان سال ۱۴۰۵ ه.ق.
خدایا ،خدایا، تا انقلاب مهدی ،خمینی را نگهدار
شادی ارواح طیبه شهدا و امام شهدا و این شهید عزیز فاتحه با صلوات🌷
دعای این شهید عزیز بدرقه امروزتان ان شاءالله🌷
7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یا مرتضی علی بابا سلام 💚 .🌱
#استوری📲
═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
با هم زیاد فوتبال بازی میکردیم. بارها توی فوتبال به رفتار او دقت میکردم. هیچگاه از محدودهی اخلاق خارج نشد. بار اولی را که با هم فوتبال بازی کردیم فراموش نمیکنم. من هرچه میخواستم از او توپ را بگیرم نمیشد. آنقدر قشنگ دریبل میزد که همیشه جا میماندم. من هم از قانون نامردی استفاده کردم! هر بار که به من نزدیک میشد، پایش را میزدم تا بتوانم توپ را بگیرم. از طرفی میخواستم ببینم این آدم خودساخته عصبانی میشود یا نه! یک بار خیلی بد رفتم روی پای سید. نقش بر زمین شد. وقتی بلند شد دیدم دارد ذکر میگوید! بعد از بازی رفتم پیش سید و از او معذرتخواهی کردم. خندید و گفت: مگه چی شده؟ خب بازیه دیگه، یک موقع من به تو میخورم، یک موقع برعکس. بعد هم خندید و رفت.
#سید_مجتبی_علمدار🌷
https://eitaa.com/YaHosseinyaZeinab