فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤍✨خــــدایـــــا 🤲
❤️✨روزم را با نام زیبا تو آغاز میکنم
🤍✨روزی که با یاد تو باشد
❤️✨ســراســر شــادی اســت
🤍✨سراسرعشق است و مهریانی
❤️✨بــــارالــــهــــا 🤲
🤍✨دراین آغاز هفته به همه دوستانم
❤️✨برکت و سلامتی ببخش و یاریشان کن
🤍✨تـا زیـبـاتـریـن هـفـتـه را پـیـش رو
❤️✨داشـــتـــه بـــاشــنـــد
❤️✨آمین یا رَبَّ الْعالَمین
🤍✨ای پروردگار جهانیان
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از راه دور سلام
مدینه حرم حضرت رسول مهربانی
پادشاهان همه مبهوت مقامَت می گویند
این چه شاهی است مگر این همه نوکر دارد؟
#عزیزم_حسین
هدایت شده از کانال آل یاسین 《 یه پلاک 》
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️✨ایــن گــلــهــای زیــبــا
🤍✨تــقــدیــم بــه کـسـانـی کــه
❤️✨روز را بــا نـیـت مـهــربــانـی
🤍✨و شاد کردن دلها آغاز میکنند
❤️✨تــقــدیــم بــه کـسـانـی کــه
🤍✨امــیــد بـخـش هـسـتــنــد
❤️✨بــرای دلــهــای غــمـگــیــن
❤️✨تقدیم به شما دوستان گلم
🤍✨روزتــون پــر از زیــبــایــی
❤️✨و عــــشـــق و امــــیــــد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خواص خواندن چهارقل:
🌴درامان ماندن خود و فرزند و مال از اسیب،
🌴دفع چشم زخم
🌴دفع سحروجادو
🌴آرامش ورفع اضطراب
🌴دورشدن شیاطین
🌴رفع. بلا وغم
🌴آسان شدن کارها
🌴بازشدن گره های کور در زندگی (به روایت آیه الله بهجت ره خصوصا تکرار ناس وفلق سبب رفع بلا وگرفتاریهای بزرگ است
ان شاءالله
💛به امید اینکه تمام خواص وبرکات چهارقل شامل حال کل اهل ایمان و خودمون و،عزیزانمون ،باشه
قربه الی الله ╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┏━🍃🌻🍂━┓
🌸🌸🌸🌸🌸
┗━🍂🌻🍃━┛
معرفی شهید
شهید سید عمار موسوی مشعشعی فرزند سید جبار که در تاریخ پنجم مرداد ماه سال ۱۳۶۶ قبل از پایان جنگ تحمیلي در خانواده اي متدین ازسلالة پاک مشعشعیان موسوي در منطقه محروم کوي علوي به دنیا آمد.
وي که فرزند دوم خانواده است، تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در همان منطقه به پایان رساند و برای گذران دوره متوسطه به هنرستان شهید براتي منتقل شدند.
پس از اخد دیپلم شهید سید عمار موسوی مشعشعی در سال 1394 به پیشنهاد دوستانش بعد از شرکت در کنکور، در رشته مکانیک دانشگاه آزاد اسلامی سوسنگرد پذیرفته شد.
به خاطر هوش بالایی که داشت معدلش همیشه بالای ۱۷ بود. اما تقدیر بر این شد که سید عمار با شهادت ترم آخر را به پایان نرساند.
این جوان اهوازی پس هجوم تکفیریها به سوریه برای دفاع از حرم نورانی حضرت زینب کبری(س) و حضرت رقیه(س) به این کشور رفت و به نبرد با دشمنان اسلام پرداخت.
در آخرین ماموریت در حالی که در فرودگاه نظامی T4 (تی فور) واقع در استان حمص سوریه مستقر بودند در تاریخ بیستم فروردین ماه سال 1397 ساعت۱۲:۴۰ به وقت ایران و ۴۰ دقیقه بامداد به وقت محلی، مورد تهاجم ناجوانمردانه موشکی رژیم اشغالگر صهیونیستی و اصابت ترکش موشک قرار گرفت و به آرزوی قلبی اش که شهادت در راه خدا بود رسید.
پیکر مطهر شهید سید عمار موسوی مشعشعی در تاریخ بیستم فروردین ماه سال 1397 ابتدا به دمشق منتقل شد و در روز بیست و یکم وارد تهران و از آنجا وارد زادگاهش اهواز شد.
پیکر مطهر عمار موسوی مشعشعی به علی بن مهزیار اهوازی انتقال یافت و در جوار 8 شهید گمنام دفاع مقدس آرام گرفت.
پاسدار خستگیناپذیر وطن
سید جبار، پدر سید عمار صحبت خود را از فرزند شهیدش اینگونه آغاز کرد: سید عمار علاوه بر اینکه پسر من بود یکی از دانشآموزانم نیز بود؛ ولی اکثر دبیرانی که با بنده همکار بودند تا آخر سال تحصیلی متوجه نشدند که من در دبیرستان پسری دارم، تنها در آخر سال که میخواستیم نتایج را اعلام کنیم یکی از همکاران که دبیر انگلیسی و اهل هویزه بود گفت آقای موسوی چرا نگفتی که عمار پسر شماست؟ گفتم برای چه بگویم؟! پسرم چه نمرهای از درس شما گرفته؟ گفت 18/75. نمرات او همواره عالی بود و حتی در دوران دانشگاه نیز معدلش بالای 17 میشد.
سال 83 دیپلم خود را گرفت و در کنکور شرکت کرد و دانشکده افسری قبول شد و هم زمان در سپاه هم پذیرفته شد. وقتی هم در این مورد با من مشورت کرد، به او گفتم عمار اختیار در دست خودت است، تو میخواهی این راه را بروی؛ بنابراین خودت هم باید راه را انتخاب کنی و او هم سپاه را انتخاب کرد، پس از استخدام در سپاه، هم به عنوان خلبان هواپیماهای بدون سرنشین و هم مکانیک کار میکرد. حدود هشت سال در سپاه بود و بعد هم راهی سوریه شد.
البته در سال 94 به پیشنهاد دوستانش بعد از شرکت در کنکور، در رشته مکانیک دانشگاه آزاد اسلامی سوسنگرد نیز پذیرفته شد؛ اما نتوانست دانشگاه را به پایان برساند و در ترم آخر به شهادت رسید.
دستگیری از مستمندان کار همیشگی او بود
هر چه از خصوصیات اخلاقی او بگویم کم گفته ام، او خوش اخلاق، خوش رفتار و خوش گفتار بود و با مادر، برادرها و خواهرهایش بسیار مهربانی میکرد. من بعد از شهادت او و از درد و دلهایی که مردم میکردند متوجه شدم که او به دیدار تمام مستمندان این منطقه میرفته و به آنها پول و لباس میداده. اخلاق او در دوران طفولیت، در دبیرستان و در همه سالهای عمرش نمونه بود، همه مردم او را دوست داشتند، تا جایی که تشییع شهید آنقدر شلوغ بود که حتی کف خیابان دیده نمیشد. درست است که پسر من شهید شده اما به او افتخار میکنم، خداوند در قرآن میفرماید «وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ الله أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ» وگریه من به خاطر فرزند چهار ساله او محمد امین است و البته فرزند دیگری هم در راه دارد. ما میگوییم انا لله و اناالیه راجعون. ما از خدا هستیم و به سوی او بازمیگردیم، اما ناراحتی من به خاطر فرزندش است.
اصرار فراوان برای حضور در سوریه
پدر شهید در ادامه گفت: پسرم برای رفتن به سوریه با من مشورت نکرد و من اصلاً اطلاع نداشتم، تنها با همسرش صحبت کرده بود. البته بعضی از دوستان او و از جمله برادر بزرگش فهمیده بود که پیراهنی تن فرزندش بود که روی آن نوشته بود حلب؛ اما من به چشم خودم ندیدم و اگر هم دیدم متوجه نشدم، الان فهمیده ام که چند بار هم عراق میرفت و یکی از دوستانش هم به نام علمداری در سامرا شهید شده بود؛ حتی وقتی هم که سؤال کردم گفت من با او نبودهام و الان برایم مشخص شده که با او بوده است.
درست نمیدانم چند بار به سوریه رفته است؛ ولی از یکی از فرماندهان هوانیروز شنیدم که میگفت هفت یا هشت بار به سوریه رفته است.
اینطور که من شنیدم سید عمار با اصرار فراوان توانسته بود از فرماندهی برای اعزام اجازه بگیرد و در نهایت او را به عنوان استاد نیروهای حزبالله و سوری به سوریه میفرستند، و گویا در عملیاتهای زیادی از جمله آزادسازی حلب، موصل، تدمیر، حماء، نبل و الزهرا نیز شرکت داشته است
باید سید عمار را شیرمرد نامید
وی در ادامه به بیان خاطرهای از همرزمان سید عمار پرداخت و گفت: یک شب من را به روستایی به نام شبیشه در حمیدیه دعوت کردند، در آن منزل عکسهای شهید را نصب کرده بودند، بعد از اتمام مجلس یکی از حضار آمد دست من را گرفت و گفت میخواهم دستت را ببوسم که من قبول نکردم، اصرار کرد من هم گفتم دستم را به هیچ عنوان برای بوسیدن نمیدهم. در آخر گفت شما پدر شهید عمار هستی؟ گفتم بله، گفت باید به سیدعمار بگوییم البطل به معنی شیرمرد. او گفت در سوریه با پسرم بوده و با پیکر او به ایران برگشته. تعریف میکرد؛ کوچکترین حرکتی که ما از دشمن میدیدیم و نزدیک به محاصره میشدیم با سید عمار تماس میگرفتیم و او ما را نجات میداد، او مسئول پرواز هواپیماهای بدون سرنشین بود و چند دقیقه بیشتر طول نمیکشید که هواپیماها به پرواز در میآمد و دشمن را نابود میکرد. یک شب نزدیک بود که دشمن ما را اسیر کند ولی سیدعمار بود که ما را از اسارت نجات داد.
راه شهـــــداء راه حســـــین(ع)🇵🇸🇮🇷
اینطور که من شنیدم سید عمار با اصرار فراوان توانسته بود از فرماندهی برای اعزام اجازه بگیرد و در نها
روح پاک و مطهر این شهید والامقام قرین رحمت واسعه الهی و یادش گرامی باد 🌺💐🌷
راه شهـــــداء راه حســـــین(ع)🇵🇸🇮🇷
سال 83 دیپلم خود را گرفت و در کنکور شرکت کرد و دانشکده افسری قبول شد و هم زمان در سپاه هم پذیرفته شد
پدر شهید عمار موسوی نحوه شهادت فرزندش را برایم این گونه گفت: در تاریخ 20/01/97 ساعت 40 دقیقه بامداد به وقت محلی، پسرم و تعداد دیگری از همرزمانش که حدود 50 نفر بودند در آخرین ماموریت خود در فرودگاه نظامی تی فور واقع در استان حمص سوریه در یک سوله مستقر بودند. اما این سوله هدف حمله موشکی رژیم اشغالگر صهیونیستی و اصابت ترکش قرار گرفت. سوله یک در بیشتر نداشته و هنگام بمباران، سید عمار بلند میشود که در سوله را باز کند و نیروها را بیرون ببرد؛ اما هر چه تلاش میکند در باز نمیشود، تعدادی از نیروها هم داشتند میآمدند به کمک سید عمار که عمار روی زمین میافتد و به آرزوی قلبیاش که شهادت در راه خدا بود رسید و پنج نفر هم بعد از سید عمار شهید شدند و مابقی از پنجرهها بیرون رفتند.
اگر میدانستم مانع رفتنش نمیشدم.
راه شهـــــداء راه حســـــین(ع)🇵🇸🇮🇷
باید سید عمار را شیرمرد نامید وی در ادامه به بیان خاطرهای از همرزمان سید عمار پرداخت و گفت: یک شب م
مادر شهید عمار با بیان اینکه اخلاق شهید در خانه عالی و توأم با شوخ طبعی بود، خاطرنشان کرد: من خبر نداشتم به سوریه میرود و وقتی به شهادت رسید دلم را سوزاند، اگر هم میدانستم که به سوریه میرود جلوی او را نمیگرفتم چون در مسیر بدی نرفته بود که مانع او شوم، فقط دوست دارم بدانم چرا فرزندم به من نگفت که به سوریه میرود، چون اگر هم میگفت من مانع او نمیشدم.
یک بار در خانه در حال تماشای فیلم جنگی بودیم که سید عمار گفت اگر من شهید شوم تو چه میکنی؟ به او گفتم کاری نمیکنم، فقط اینکه برو در صف آخر بایست که اتفاقی برایت نیفتد، عمار هم گفت اگر اول بایستم، وسط یا آخر در نهایت نوبتم میرسد. اما باز هم متوجه نشدیم که میخواهد برود. وقتی هم که میخواست مأموریت برود میگفت میرود اصفهان، شیراز، تهران یا سمنان.
مادر شهید، لحظهای مکث کرد و انگار تمام خاطراتش دوباره مثل فیلم سینمایی در حال پخش شدن بود، ادامه داد: بنده حدود هشت سال است که اربعین به زیارت امام حسین(ع) میروم و هر بار حدود 20 روز در آنجا میمانم، به همین دلیل هم خیابانهای عراق را به خوبی میشناسم. لذا یک بار که تلویزیون عراق را نشان میداد من به راحتی مسیرها را بیان میکردم که عمار گفت شناخت کوچههای عراق کار سختی است چگونه این قدر دقیق مسیرها را میشناسی، از او پرسیدم تو از کجا میدانی؟ در جواب گفت از دوستانم شنیدهام! در صورتی که خودش بارها به عراق اعزام شده بود.
شیرم را حلالش میکنم اما...
مار شهید میگوید: من دو سال به بچههایم شیر دادم و شیرم را حلالشان میکنم، من افتخار میکنم که در این مسیر رفته است، شهادت نوش جانش باشد؛ اما اکنون دلم برایش خیلی تنگ شده است. در این مدت دو بار هم خواب او را دیده ام. یک بار خواب دیدم سوار بر اسبی آمده. به او گفتم بیا پایین و او گفت نه میخواهم بروم پیش امام حسین(ع) و دو بسته شیرینی در خانه ما انداخت و رفت. یک بار هم خواب دیدم که سرش را روی سینهام قرار داده و میگوید مادر چراگریه میکنی، من فقط آمدهام تو را ببینم و بروم.