eitaa logo
راه شهـــــداء راه حســـــین(ع)🇵🇸🇮🇷
122 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
2.3هزار ویدیو
4 فایل
✨﷽✨ اینجـــ👇🏻ـــا مَقـَـر شُهــــداست🌹 اگه دوست داری با سبک زندگی و خصوصیات اخلاقیِ هم وطنای شهیــدت بیشتر آشناشی اگه دوست داری هر روزت رو به نیــــــت یه شهـیـــد آغاز کنی و ازش سرمشــق بگیری قدمــــتان مبـــ🌹ــارک
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
- براش همیشہ سئوال بود کہ راز رسیدن حاج قاسم سلیمانے بہ این مقام چیه ؟! - خدا اینطور جوابش رو در قرآن داد ؛ {فَضَّلَ اللّهُ المُجاهِدینَ ... عَلَے القاعِدیٖن} خدا را بر کسانے که جهاد نکردند بلندی و برتری بخشیده است‌‌. °[ آیه ۹۵ سوره مبارکه نساء
من قاسم هستم، قاسم سلیمانی( سختیهای دوران کودکی) پس از دوران شیرخوارگی آرام آرام از بغل مادر به چادر بسته شده به پشت او منتقل شدم. بعضی وقتها از صبح تا ظهر روی پشتش داخل چادر بسته شده قرار داشتم و او با همین حال در حال کار کردن بود. یا درو می کرد یا بافه جمع می کرد یا خانه را رُفت و روب می کرد و یا گله را می دوشید و یا غذا و نان می پخت و من چه آرامشی در پشت او داشتم. به نظرم مادرم هم از حرارت من آرامش داشت. بزرگتر که شدم در دوران کودکی به مادرم کمک می کردم. زمستان ما بسیار سرد بود. بعضی اوقات چادر مادرمان را دورمان می گرفتیم. مادرم زمستانها شلغم پخته شده خشک شده را به ما می داد. جویدن یک شلغم نصف روز طول می کشید. در دوران مدرسه به دلیل مشغولیت شدید و کار کردن های پیوسته نه خوشی را حس می کردیم و نه سختی را. کلاً دو دست لباس داشتیم و یک کفش وصله کرده لاستیکی. از همان دوران کودکی حالتی از نترسی داشتم. ده سالم بود. پدرم یک گاو شاخ زن خطرناک داشت که همه از آن گاو می ترسیدند. من این بیابان را تنها سوار بر این حیوان خطرناک تا روستای عمه ام رفتم. سالی دو کفش پلاستیکی داشتیم که با پاچینی کتیرا یا گردو می خریدیم. سالی چند بار بیشتر برنج نمی خوردیم و از شانس هم مهمان داشتیم. خانه ما یک اتاق بی در و پنجره بود که به دلیل طولانی و بدون پنجره بودن اتاق تاریک بود. سقفش با چوب و شنگ پوشیده شده بود و بدنه اش هم از خشت خام بود. برگرفته از کتاب «از چیزی نمی ترسیدم» خاطرات خود نوشت حاج قاسم سلیمانی
من قاسم هستم، قاسم سلیمانی( ادا کردن قرض پدر) پدرم نهصد تومان به بانک تعاون روستایی بدهکار بود. تصمیم گرفتم من به شهر بروم و به هر قیمتی قرض پدر را ادا کنم، اما پدر و مادرم مخالفت کردند. خلاصه اینکه با احمد و تاجعلی برای کار به کرمان رفتم. اولین بار بود که شهر و ماشین را می دیدم. احساس غریبی می کردم. درِ هر مغازه و کافه و رستوران و کارگاهی را می زدم و می گفتم:« کارگر نمی خواهید؟» و همه یک نگاهی به قد کوچک و جثه نحیفم می کردند و جواب رد می دادند. به یک خانه در حال ساخت وارد شدم. استادکار به من نگاهی کرد و گفت:« اسمت چیه؟» گفتم:« قاسم» گفت:«چند سالته؟» گفتم:« سیزده سال» گفت:« مگه درس نمی خونی!؟» گفتم:« ول کردم.» گفت:« چرا؟!» گفتم:« پدرم قرض دارد.» وقتی این را گفتم اشک در چشمانم جمع شد. منظره دستبند زدن به دست پدرم جلوی چشمم آمد و اشک بر گونه هایم روان شد و دلم برای مادرم هم تنگ شده بود. گفتم:« آقا، تو رو خدا به من کار بدید.» اوستا که دلش به رحم آمده بود، گفت:« می تونی آجر بیاری؟» گفتم:« بله.» گفت:« روزی دو تومان بهت میدم، به شرطی که کار کنی.» خوشحال شدم که کار پیدا کرده ام. به مدت شش روز بعد از طلوع آفتاب تا نزدیک غروب در ساختمان نیمه ساز خیابان خواجو مشغول کار بودم. جثه نحیف و سن کم من طاقت چنین کاری را نداشت. از دستهای کوچکم خون می آمد. اوستا بیست تومان اضافه مزد بهم داد و گفت:« این هم مزد این هفته ات.» حالا حدود سی تومان پول داشتم. با دو ریال بیسکویت خریدم و پنج ریال دادم و چهار عدد موز خریدم. خیلی کیف کردم، همه خستگی از تنم بیرون رفت. اولین بار بود که موز می خوردم. شب در خانه عبدالله تخم مرغ گوجه درست کردیم و خوردیم. عبدالله معتقد بود من نمی توانم این کار را ادامه بدهم، باید دنبال کار دیگری باشم. پولهایم را شمردم.، تا نهصد تومان هنوز خیلی فاصله داشت. یاد مادر و خواهر و برادرانم افتادم. سرم را زیر لحاف کردم و گریه کردم و با حالت گریه به خواب رفتم. صبح با صدای اذان از خواب بیدار شدم. از دوران کودکی نماز می خواندم. نمازم را که خواندم به یاد امامزاده سیدِ خوشنام، پیر خوشنام در روستا افتادم. ازش طلب کردم و نذر کردم اگر کار خوبی پیدا کردم یک کله قند داخل امامزاده بگذارم. صبح به اتفاق تاجعلی و عبدالله راه افتادیم. به هر مغازه، کافه، کبابی و هر درِ بازی که می رسیدیم سرک می کشیدیم و می گفتیم: «آقا، کارگر نمی خوای؟» همه یک نگاهی به جثه ضعیف ما می کردند و می گفتند:« نه.» تا اینکه یک کبابی گفت که یک نفرتان را می خواهم با روزی چهار تومان. تاجعلی رفت و من ماندم. جدا شدنم از او در این شهر سخت بود. هر دو مثل طفلان مسلم به هم نگاه می کردیم، گریه ام گرفته بود. عبدالله دستم را کشید و من هم راه افتادم، تا آخر خیابان به پشت سرم نگاه می کردم. حالا سه روز بود که از صبح تا شب به هر درِ بازی سر می زدم. رسیدیم داخل یک خیابان که تعدادی هتل و مسافرخانه در آن بود. به آخر خیابان رسیدیم و از پله های ساختمانی بالا رفتم. مردی پشت میز نشسته بود و پول می شمرد. محو تماشای پولها شده بودم و شامه ام مست از بوی غذا. آن مرد با قدری تندی گفت:« چکار داری؟!» با صدای زار گفتم:« آقا، کارگر نمی خوای؟» آن قدر زار بودم که خودم هم گریه ام گرفت. چهره مرد عوض شد و گفت:« بیا بالا.» بعد یکی را صدا زد و گفت:« یک پرس غذا بیار.» چند دقیقه بعد یک دیس برنج با خورشت آوردند. اولین بار بود که آن خورشت را می دیدم. بعداً فهمیدم به آن چلوخورشت سبزی می گویند. به خاطر مناعت طبعی که پدرم یادم داده بود با وجود گرسنگی زیاد و خستگی زیاد گفتم:« نه، ببخشید، من سیرم.» آن شخص که بعداً فهمیدم نامش حاج محمد است، با محبت خاصی گفت:« پسرم، بخور.» غذا را تا ته خوردم. حاج محمد گفت:« از امروز تو می تونی این جا کار کنی و همین جا هم بخوابی و غذا هم بخوری. روزی پنج تومان هم بهت می دهم.» برق از چشمانم پرید و از امامزاده سید خوشنام، پیر خوشنام تشکر کردم که مشکلم را حل کرد. پس از پنج ماه کار کردن شبی آهسته پولهایم را شمردم. سرجمع هزار و دویست و پنجاه تومان شد. از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم، هزار تومان برای پدرم پول فرستادم تا قرضش را ادا کند. برگرفته از کتاب «از چیزی نمی ترسیدم» خاطرات خود نوشت حاج قاسم سلیمانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید حاج قاسم سلیمانی: این را دقت کنید؛ غرور، تکبر، نخوت؛ آفت هرگونه اثر تربیتی و اخلاقی و هرگونه مسئولیتی است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید صادق مهدى پور :    یك دختر نجیب باید باحجاب باشد. قدردان خون مطهر شهدا باشیم امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
حی علی الصلاه الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ هُمْ عَلى‏ صَلاتِهِمْ يُحافِظُون‏ و آنان كه به آخرت ايمان آوردند به اين كتاب نيز ايمان خواهند آورد و آنها (اوقات) نمازشان را محافظت مى‏نمايند سوره انعام  آیه 92 التماس دعا برای سلامتی و پیروزی رزمندگان اسلام صلوات اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
زندگی به سبک شهدا ( خاطرات ) شهید علیرضا دهمرده نعمت اسمش علیرضا بود اما در محل کار دوستانش او را «نعمت» صدا می‌زدند. یک‌ بار زنگ بودم به اداره‌اش و گفتم: «ببخشید، با علیرضا دهمرده کار داشتم.» کسی که پشت تلفن بود، صدایش تغییر کرد. لحن مهربان و صمیمی به خودش گرفت و گفت: «شما برادرِ نعمت هستین؟» تعجب کردم و گفتم: «نعمت؟» مرد خندید و گفت: «ایشون انقدر خوب و عزیزه که ما این اسم رو روش گذاشتیم. اخلاق خوش و دوستی پر از معرفتش برای همه ما مثل یک نعمت می‌مونه!» شرط شهید شدن ، شهید بودن است اللهم عجل لولیک الفرج اللهم احفظ قائدنا الامام الخامنه ای برای سلامتی و ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و شادی ارواح طیبه شهدا و روح مطهر امام راحل ره و سلامتی مقام معظم رهبری صلوات اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
نامه‌ی مقام معظم رهبری به حاج قاسم من نگران جان تو هستم! –حاج قاسم جان من هزار بار تقدیم شما باد! |سردارقلبم❤️|
‌‌‌ ‌⇨♥️↯ 🌹۱۲ نکته جالب از زندگی سردار شهید سلیمانی که باید بدانید ♦️۱. روزی که قاسم، سال ۱۳۳۵ در روستای قنات‌ملک کرمان به دنیا آمد، دونالد ترامپ ده‌ساله در نیویورک برای هم‌کلاسی‌هایش قلدری می‌کرد و فکر نمی‌کرد ۶۰ سال بعد کودکی از قنات‌ملک مقابلش بایستد و حریفش باشد. ♦️۲. قاسم تا سیزده سال در روستا نفس کشید، اما باید می‌رفت کرمان تا خودش را برای مبارزات چهل‌ساله‌اش آماده کند. در کرمان درس خواند و کار کرد تا این‌که روحانی جوانی به نام کامیاب، سر راهش قرار گرفت و دست قاسم را در دست انقلابیون گذاشت. این روحانی که بعدها به دست منافقین ترور شد، قاسم سلیمانی را با آیت‌الله خامنه‌ای آشنا کرد و از قاسم، یک جوان انقلابی ساخت تا جایی که او یکی از رهبران تظاهرات خیابانی برای پایان دادن به حکومت پهلوی در کرمان بود. ♦️۳. پس از پیروزی انقلاب، به کارمندی در اداره آب کرمان اکتفا نکرد. عضویت افتخاری سپاه پاسداران را پذیرفت و با شروع جنگ در شهریور ۵۹ برای یک مأموریت ۱۵ روزه به جبهه رفت، اما این مأموریت هشت سال طول کشید. ♦️۴. استعدادهای قاسم و تعهد و توانش در امور نظامی، از او یک فرمانده کارکشته و باانگیزه ساخت تا آن‌جا که خیلی زود یعنی در اواخر سال ۱۳۶۰ محسن رضایی حکم فرماندهی لشکر ثارالله را به او داد. قاسم سلیمانی در عملیات مختلفی مثل والفجر ۸، کربلای ۴، کربلای ۵، تک شلمچه و... شرکت داشت و به‌خوبی نقش یک فرمانده توانا را ایفا کرد. ♦️۵. آذرماه سال ۶۰ برای اولین بار سردار مجروح شد؛ هم طعم زخم‌های انفجار خمپاره گلوله را چشید و هم غم از دست دادن یاران هم‌رزمش را حس کرد. ♦️۶. بالاخره جنگ تمام شد، ولی نه برای حاج‌قاسم رزمنده که برای او فقط جبهه دفاع، از غرب و جنوب، به شرق کشور جابه‌جا شد تا با قاچاقچیان مواد مخدر و دشمنانی که از مرز افغانستان به ایران می‌آمدند، رودررو شود. مبارزه موفق با اشرار شرق کشور نشان داد که سلیمانی یک گزینه شایسته برای فرماندهی نیروی قدس سپاه است. سال ۱۳۷۹ حکم انتصاب او از سوی مقام معظم رهبری صادر شد. ♦️۷. سردار قاسم سلیمانی در جنگ‌های ۳۳ روزه حزب‌الله نقش اثرگذاری داشت. به گفته سید حسن نصرالله: وی شریک کامل در آزادسازی لبنان در سال ۲۰۰۰ بود. در جنگ ۳۳ روزه در تهران بود و به هر شکلی بود به بیروت آمد و با ما زیر بمباران ماند. ♦️۸. هجوم داعش در خرداد ۱۳۹۳ به شمال عراق جبهه جدیدی روبه‌روی حاج‌قاسم گشود. مقابله با داعش در عراق و سوریه او را به یک قهرمان بزرگ و الگوی محبوب مقاومت تبدیل کرد. از این زمان، مجلات خارجی پر شد از عکس‌های سردار سلیمانی و مطالبی که رشادت‌ها و مهارت‌هایش را در جنگ‌های نامنظم تشریح می‌کردند. ♦️ ۹. نابودی تسلط داعش دستاورد بزرگ سردار سلیمانی بود که او را در سال ۱۳۹۷ به دریافت «ذوالفقار» یعنی بزرگ‌ترین مدال نظامی ایران از دست مقام معظم رهبری مفتخر کرد. سلطه‌گران آمریکا و سردمداران آن، جماعت وحشی داعش را به منطقه خاورمیانه آورده بودند تا با ایجاد ناامنی، افزون بر داشتن بازاری بزرگ برای صدور اسلحه، آسوده‌خاطر سر سفره منابع و ذخایر خاورمیانه بنشینند، اما متلاشی شدن نقشه‌شان با نقش محوری سردار سلیمانی، سدی بزرگ روبه‌روی این رؤیای خام شد. حالا فرزند قنات‌ملک، حریف نیویورک‌زاده‌اش را ضربه‌فنی کرده بود. این شکست برای آمریکا هم تحقیرآمیز بود و هم بسیار پرهزینه. ♦️۱۰. به شهادت رساندن قاسم سلیمانی که با هواپیمای مسافری معمولی جابه‌جا می‌شد و همیشه در میان مردم بود، کار سختی نبود، اما دشمن که دشمنش را شناخته بود و جرئت نداشت رودرروی این دلاور مبارزه کند در ساعت ۱ بامداد جمعه ۱۳ دی ۱۳۹۸ ناجوانمردانه به شیر میدان شلیک کرد و باعث شد که سردار قاسم سلیمانی به شهید قاسم سلیمانی ارتقا یابد و در جهانی وسیع‌تر و با امکانات و تجهیزاتی بیشتر با نیویورکی‌زاده و دار و دسته‌اش مبارزه کند. ♦️ ۱۱. از ۱۴ تا ۱۸ دی‌ماه، حضور میلیون‌ها مسلمان که در فراق قهرمانشان، قلبی شکسته و چشمی به اشک نشسته داشتند، بزرگ‌ترین تشییع‌جنازه تاریخ ایران را بعد از رحلت امام خمینی (ره) به سردار دل‌ها اختصاص داد. جاودانه‌ترین تصویرها از سوگ همه چهره‌های متنوع و متفاوت ایران تا اشک جان‌سوز رهبر، در مراسم «بدرقه تا بهشت» حاج‌قاسم رقم خورد. ♦️ ۱۲. «حضرت آقا عبای نماز شب خود را دادند تا حاج‌قاسم را با آن دفن کنند. آقا با این عبا ۱۴ سال نماز شب خوانده‌اند. این دومین عبای شب آقا بود که شهیدی با آن دفن می‌شد. اولین بار سر شهادت حاج احمد کاظمی بود.» این افتخار و این پیام را یکی از مسئولان و هم‌رزمان سابق سردار منتشر کرد. 🌹•°‌ ♥️🇮🇷
سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی: ▫️ما باید فکرمان را، مغزمان را با خدا آمیخته کنیم. فکرمان فقط جهاد باشد، فکر باید صد درصد جهاد باشد.
ای موذن، بعد اتمامِ اذانت جـانِ من اندکی هم با همان سوز و نوا از آن بگو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بببنید به نام فاطمہ(س) حساس بودند... فقط نام ڪافی بود تا چشـمانشان بارانـے شــود ...😭 🌷 ۹ خرداد ۱۳۷۹ ه.ش - سالروز شهادت سردار عبدالله رودکی معاون نیروی دریایی سپاه شهیدی که نقشی بین المللی در جبهه مقاومت منطقه داشت. حاج عبدالله نقش معاون عملیات حزب الله لبنان را داشت. پایه گذار عملیات های استشهادی و تربیت این نیروها کار حاج عبدالله بود. ▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️ 🔰 کلام شهید حاج عبدالله رودکی؛ ۰خدایا معرفتمان ده که بس بی معرفتیم،صبرمان ده که بسیار عجولیم بصیرتمان ده که ببینیم آنچه نادیدنی است. کورمان کن که نبایسته ها را نبینیم و جز تو منظر نظر نباشد، بینشی عطا کن که اهل ثمر شویم و فکری بخش تا به عظمتت پی ببریم و معرفتی یابیم دستی بخش تا دستگیر باشد و قطعش کن تا جز تو به سوی کسی دراز نکند قدمی عطا کن که در راه تو بپیماید و قدرتی که در خدمت تو باشد. 📡 کانال "دفاع مقدس" 🕊🕊
1_1605987117.mp3
26.14M
👇👇 استاد حسن عباسی 🔹 به مناسبت سالروز شهادت دریادار عبدالله رودکی 🗓 تاریخ سخنرانی: ۱٠ خرداد ۱۴٠۱ ... الگوی ما زندگی شهداست نه سلبریتیهای بی مایه و بازیگری صرف در صحنه زندگی... 👆🤔 🌷 ۹ خرداد ۱۳۷۹ ه.ش - ترور و شهادت سردار عبدالله رودکی معاون نیروی دریایی سپاه ♦️وی به قصد دفاع از مسلمانان جهان به جمع «حزب الله» لبنان پیوست. توان بالای او در رزم دریایی، غواصی، موشک اندازی و تسلط بر زبان عربی، او را در جایگاه یکی از مربیان آموزشی حزب الله لبنان قرار داد. نقش رودکی به گونه ای بود که صهیونیست ها بارها در صدد ترور ایشان برآمدند ولی هر بار در این امر ناکام ماندند ♦️او که آرزوی شهادت را از سالهای جنگ در قفس تنگ جسمانی اش جای داده بود سرانجام چند روز پس از پیروزی لبنان هنگامی که برای معارفه فرمانده جدید نیروی دریایی استان بوشهر به این استان سفر کرده در روستای «آب پخش» براز جان از توابع شهرستان دشتستان در وقت اذن و در کمال بندگی در حالیکه وضو می گرفت مورد اصابت گلوله یکی از ایادی منافقین قرار گرفت و در 45 سالگی این چنین نام دریادار دوم پاسدار عبدالله رودکی در تاریخ 79/3/9 در صحیفه شهادت به ثبت رسید 📡 به کانال "دفاع مقدس" بپیوندید🕊🕊
ایستادن اجبار کوه بود رفتن سرنوشت اب افتادن تقدیر برگ صبر پاداش ادمی صبر اوج احترام به حکمت خداست... 💞🍃
به جایِ تماشایِ پنجره زندگیِ دیگران از کتابِ عمرت لذت ببر داشته‌هایت را جلویِ چشمانت قاب بگیر و برایِ نداشته‌هایت تلاش کن حسرتِ باغچه دیگران را نخور در عوض باغبانِ دنیایِ خودت باش! 💞🍃 💞🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا