eitaa logo
یا امام هشتم علیه‌السّلام
14 دنبال‌کننده
2 عکس
1 ویدیو
1 فایل
در این کانال فقط اشعار و کرامات رضوی خواهید خواند
مشاهده در ایتا
دانلود
ای یاور ماندگان به‌هنگام بلا فریادرس غریبه و اهل ولا مارا نبود ز غیر تو چشم امید زان رو همگی دهیم نام تو صلا
ای از تو رضا خالق دادار، رضا جان ای از تو رضا دشمن و اغیار، رضا جان کی گشته ز درگاه تو مأیوس و فسرده! درمانده‌ی ابرار و خطاکار، رضا جان
ای ثامن الحجج همه را آشنا تویی خیزد ندا و زمزمه کاهل وفا تویی گویند چشم‌های پُرِ پشت پنجره دارالشّفا کنار ضریح‌اَت، دوا تویی
کی ما ولایت تو به کون و مکان دهیم کی بارگاه عشق تو را بر جنان دهیم بنشسته بوی عطر ضریح‌اَت به جان ما کی قطعه‌ی بهشت تو بر آسمان دهیم
دست طلب به‌سوی تو هر کس دراز کرد دشمن اگر دوای خود از تو نیاز کرد هرگز نشد که پُر نشود دست احتیاج زان رو به نزد تو همه کس کشف راز کرد
فرموده‌ای شفاعت ما در جزا کنی اهل وفا تویی و به عهد‌اَت وفا کنی کی از تو دیده‌ایم به‌جز مهربانی‌ات ما را کجا ز اهل شفاعت جدا کنی
ای نور دیده‌ی علی (ع) و زاده‌ی بتول (س) جانم فدای تو شود ای بضعة الرّسول (ص) توحید گفته‌ای که دژ محکم خداست ایمان ما به شرط ولای تو شد قبول
ای خاک توس بر شرف‌اَت افتخار کن این بارگاه و این حَرم‌اَت افتخار کن نوری بگیرد اوج از این‌جا بر آسمان بر گوهر درون دل‌اَت افتخار کن
کی تواند مهر خاور از شعاع‌اَش دم زند نور خورشید ولایت بر رخ عالم زند بارگاه هشتمین اختر علی موسی الرّضا (ع) با تلألؤ خنده‌ای بر عالم و آدم زند
ای مهربان ترین دو عالم، امام ما مقصود ما و مقصد ما و سلام ما بر خادمان درگه خود هم توجّهی این آرزوی آخر و آخر کلام ما
پرده بر چهره فكندي نه ز پيدایي ما رخ گرفتن نه سبب بوده هويدایي ما لطف كردي كه زما باز خري صبر و قرار لحظه‌ی وصل بجويد دل شيدایي ما عظیم سرودلیر - 14/9/88
خاطره‌ای از کفشدار حرم مطهر امام رضا علیه‌السّلام کشیک کفشداری داشتم ؛ نوبت من شب بود؛ معمولا بین ما خادمین رسمه که اگه حاجتی یا مشکلی داشته باشیم غذای نوبت کشیک‌‌مان را نذر حضرت رضا علیه‌السلام می‌کنیم و تقریبا بلااستثنا هم مشکلمان حل میشود و حاجت روا می‌شویم مگر این‌که چیزی خارج از صلاح و خیر درخواست کنیم، تازه همان هم به‌زودی حکمتش برایمان روشن می شود و با این التفات؛ راضی می شویم... این بار این چنین اتفاق افتاد: آن‌شب گرسنه بودم... از مهمان‌سرای حضرت، سهم شام کفشداری ما را آوردند. دوستانم شام‌شان را خوردند ولی من چون نذر داشتم با شکم گرسنه شام داغ حاضر آماده را گرفتم دستم و رفتم توی صحن تا بدهم به یکی از زایرین که محتاج‌تر و مستحق‌تر باشد. معمولا هر وقت غذا به دست و با لباس خدمت به صحن می رفتم همه می‌ریختند به اطرافم که یه تکه از آن را به عنوان تبرک با خودشون ببرند و همیشه غوغایی به‌پا می شد این دفعه هیچ‌کس به طرف من نیامد! نه ازدحامی نه درخواستی. پیش خود گفتم: - یعنی چه؟ چرا این‌دفعه اینجوری است؟چشمم افتاد به یک پیرزن خمیده با یک چادر کهنه. گفتم: -خودشه. باید شامم را به او بدهم و نذرم را ادا کنم. اما تا آمدم اقدام کنم او با بی‌اعتنایی از کنارم رد شد و من مثل آدم‌های حیران تا به خودم آمدم دیدم چند متر با من فاصله گرفته و پشت به من، به راهش ادامه می‌دهد و من هم هیچ انگیزه‌ای ندارم که به طرفش برم! پیش خود گفتم: -‌این وضعیت عادی نیست. من بارها این‌کار را انجام داده ام. امشب هیچ اقبال و استقبالی نیست! تاحالا این وضع را ندیده بودم. دلم گرفت. شایدم یک کمی هم بارانی شدم. در دل خود گفتم: -یا امام رضا ! نکند از دست من ناراحتید و اصلا دوست ندارید که به درگاهتان عرض حاجت کنم؟ واین‌ها هم علامت‌هایشان است؟ احساس غربت، محرومیت و تنهایی بدجوری داشت اذیتم می‌کرد و این فکر که ببینم چه کار کردم که حضرت از این خادم خودشان دلگیر شده‌اند. ادامه دارد...