eitaa logo
۞یا رُقَیَّةَ الْبِنْتَ الْحُسَیْن۞
2.2هزار دنبال‌کننده
976 عکس
1.5هزار ویدیو
2 فایل
﷽ کانال رسمی ۞یا رُقَیَّةَ الْبِنْتَ الْحُسَیْن۞ #بروزترین_مرجع_دانلود_مداحی_فارسی_ترکی 🚩روضه 🚩زمینه 🚩واحد 🚩شور 🔴ادمین یا رقیه بنت الحسین 👇👇 @Ya_Roghayyeh2
مشاهده در ایتا
دانلود
قدمی پیش می‌رفت و بعد به عقب باز می‌گشت، کمی می‌ایستاد، قدری خیمه را نگاه می‌کرد .. و دوباره زیر عبایش را . . بارالها ! . .؟!💔 🥀 🏴
- رباب دمِ در منتظره‌ .. پرده‌ی گوشه‌ی خیمه رو بالا داد دید آقا هی میاد سمتِ خیمه ، هی برمیگرده .. عمه‌سادات‌ رو صدا کرد : فرمود خانوم جان من ؛ میدونم علی‌‌مو زَدن ، فهمیدم .. من میکشم شما برو به حُسین بگو چه جای خجالت از رُباب ؟ که خرسندم اگر نداشتم ؛امّا بود ((:!💔.. 🥀
۞یا رُقَیَّةَ الْبِنْتَ الْحُسَیْن۞
- رباب دمِ در منتظره‌ .. پرده‌ی گوشه‌ی خیمه رو بالا داد دید آقا هی میاد سمتِ خیمه ، هی برمیگرده ..
‌ - قنداقه‌ غرقِ خونِ علي رو گرفته دورِ سرِ میگردونه‌ .. هی‌ میگه : * تو فقط غصه نخور ؛ صد به فدات ؛ اصلا دادمش، بلکه بگیری سپَرش گردانی💔(:... 🥀
6.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
- چنین لطمه‌‌زنی میانِ مقامِ اصغرت مارا آرزوست .‌..! 🥀
تا ابد بابت اون دردی که پنهون کردی تا أبي‌عبدلله درد نکشه ، دردت به قلبَ‌م؛‌ حضرت‌رباب‌خاتون . 🥀
¹ * می‌گویند مادر وقتی به کودک ، شیره‌‌ی جانش را به او می‌بخشد، اما من تو را که شیر می‌دادم احساس می‌کردم. این تویی که به من می‌دهی، اگر در کربلا هزار بار جان دادم و ماندم؛ برای آن بود که در این هزار باز از تو بودم . .(((: 🥀
² * کاری ندارم به این‌که کسی باور می‌کند یا نه، اما وقتی شیر وارد دهانت می‌شد و اندکی از آن، از گوشه‌ی دهانت بیرون می‌ریخت، ذره ذره‌اش را ملائک به تبرک میان اهل آسمان تقسیم می‌کردند ..(((: 🥀
³ * از همان لحظه که پدرت قصد مکّه را به مقصد کوفه تبدیل کرد به مشامم رسید، از مکه تا کربلا؛ حنجره‌اَت درخشش دیگری برای مادر داشت ..💔((: 🥀
⁴ * من تا به حال شمشیر دست نگرفته‌ام، هم بلد نیستم، اما نمی‌دانم چرا وقتی که از مکه بیرون آمدیم، تورا که در آغوش می‌گرفتم، حسَ‌م این بود که در دست دارم .. و شعر را که می‌خواندم، گویی درحال تمرین ِرزمی جانانه‌ام ..(((: 🥀
⁵ * پدرت می‌گفت: ای‌مردم! چوب ِملامت به سر خود بکوبید و بنگرید من کیستم.. آیا کشتن و من رواست..؟💔 ! این حرفا ها برای من که پدرت را می‌شناختم، حتیٰ بوی التماس هم نمی‌داد، پدرت برای دیدار ِخدا آن هم با پیکری خونین، لحظه‌ها را یکی یکی می‌شمرد.. اگر این حرف‌ها را بر زبان می‌آورد، ، حتیٰ شده یک‌نفر را از بیرون بکشد ..(((: 🥀
⁶ * این جماعت، سنگ هم اگر بودند، با حرف‌حرف باید ذره‌ذره می‌شدند.. پسرم...! این جماعت به‌قدری که عار ِقتل ِحُسین برایشان افتخار بود و گوش‌های زمینی‌شان ِپدرت را نمی‌شنید..💔 🥀
⁷ * برخیز اصغرم! فرمانده‌ات ، تورا طلب کرده، مگر نمیبینی پدر یکه و تنها به استقبال دشمن رفته ؟؟ (: ... 🥀