#اعزام_به_جبهه
قاسمعلی دو ؛ سه بار به جبهه اعزام شد. زمانی که تصمیم می گیرد برای جبهه ثبت نام کند این موضوع را با پدر و مادرم در میان گذاشت. قاسمعلی می گوید: ببینید صدام به کشور ما حمله کرده است اعلام کردند هر کس می تواند به جبهه برود و سلاح دست بگیرد بیاید ثبت نام کند؛ جبهه احتیاج به نیرو دارد. اجازه بدهید من هم بروم. رفت ثبت نام کرد و به کردستان اعزام شد و تا سه ماه آنجا بود.
#اعزام_آخر
دفعه آخر که قاسمعلی مجدد تصمیم می گیرد به جبهه برودبا مادرم مشورت می کند تا کسب اجازه کند. مادرم می گوید: الان که ماه رمضان است بمانید تا روزه هایمان را بگیریم و بعداز ماه مبارک می توانید به جبهه بروید. در جواب مادرم گفت: ماه رمضان باز هم می آید اما اگر ما رزمندگان اسلام بمانیم و روزه بگیریم و جبهه را رها کنیم در همین ماه رمضان دشمن کشور ما را تصرف می کند. اجاز بدهید من بروم و اگر زنده ماندم و برگشتم بعدا قضا ی روزه هایم را بجای می آورم و اگر بر نگشتم وصی بعداز من باشید و قضای روزه هایم را بجای آورید. و به یک بنده خدایی هم یک مقدار بدهکارم اگر بر نگشتم شما بدهی مرا پرداخت کنید.
#خبر_مفقودیت
قاسمعلی دفعه ی آخری که اعزام شد در عملیات رمضان شرکت کرد. پسر خواهرم شهید محمد فصیحی نیز در این عملیات با قاسمعلی همراه بود. فرزند خواهرم قبل از شهادتش وقتی آمد مرخصی تعریف می کرد دشمن پیشروی کرده بود و ما را محاصره کرده بود و در آن لحظات سخت دایی قاسمعلی رفت آب بیاورد که دیگر برنگشت و ما خیلی منتظر ماندیم که برگردد اما دیگر نیامد وما نفهمیدیم که چه سر نوشتی پیدا کرد. نمی دانیم اسیر شد؛ یا به شهادت رسید. و چون منطقه دست دشمن بود ما نمی توانستیم برویم و پیدایش کنیم.
#پزشکی_قانونی
زمانی که خبر مفقودیت قاسمعلی قطعی شد؛ من هر وقت خبر دار می شدم شهیدی را برای شناسایی تحویل پزشکی قانونی دادند می رفتم و تمام پیرهای شهدا را می دیدم به امید اینکه یکی از آن پیکرها برای برادر شهیدم باشد. اما تا ۱۶ سال بعد خبری از قاسمعلی نشد تا اینکه گروه تفحص خبر آوردند که پیکر شهیدتان پیدا شده است.
#خبربازگشت_پیکر
زمانی که مقدر الهی بود تا پس از ۱۶ سال پیکر پاک برادر شهیدم قاسمعلی حیدری به وطن بازگردد؛ بنیاد شهید زیار اصفهان به بسیج روستای دستجرد خبر می دهند که پیکر شهید قاسمعلی حیدری پیدا شده است و به خانواده اش اطلاع دهید. بسیج روستا به منزل پدرم می روند و اطلاع رسانی می کنند. بعد به ما هم که در تهران زندگی می کنیم خبر دادند که پلاک و استخوانهای پیکر برادر شهیدتان پیدا شده است.
#دوران_سخت_انتظار
ما شانزده سال شبانه روز چشم به راه بودیم. چرا که ما نمی دانستیم برادرم چه سرنوشتی داشته است؛ آیا شهید شده است؟ یا اسیر دست دشمن است!؟ خیلی سخت گذشت؛ روزگار انتظار و انتظار و انتظار؛ اینکه به هر طرف می روی بوی پیراهن یوسف به شامت می رسد اما از یوسفت خبری نمی شود سخت است.!! مادرم خدابیامرز هر کس از جبهه می آمد مرخصی می رفت به دیدارش شاید خبری از فرزند مفقود الاثرش بیابد که کمی از بار غصه ی دلش کم شود. اما خبری نبود و باز به امید فردایی دیگر به انتظار می نشست. مادرم خیلی پیگیر بود و هر رزمنده ای را می دید از آنها سوال می کرد از قاسمعلی من خبر دارید؟ تا اینکه یک نفر به مادرم گفت: حاج خانم جبهه که یک قدم دو قدم نیست شما با کاروانهای راهیان نور به جبهه بروید شاید آنجا بتوانید نشانه ای از فرزندت پیدا کنی. بعداز جنگ بود که قسمت بود تا مادرم به این سفر نورانی راهیان نور هم برود. رفت وقتی از سفر برگشت تعریف می کرد: پاسدارهایی که آنجا بودند به من می گفتند: مادر اینقدر در این مناطق شهید شدند که گورهای دسته جمعی پیدا می شود. خدا میداند این صدام ملعون چقدر جنایت کرده است. مادرم در ادامه ی صحبتهایش می گفت: مادر وقتی دستهایم را زیر خاک می کردم و خاک جبهه را بو می کردم بوی خون می داد. می گفتم: خدایا این خاک چقدر بوی خون می دهد آیا چه بر سر بچه های ما آورده اند؟! دشمنان اسلام با بچه های ما چه کردند ؟! خدا می داند که در اون سفر راهیان نور مادرم از داغ برادرم چه کشیده است؛ یادم هست خیلی از شبها نمی خوابید و می گفت: مادر نمی دانم الان بچه ام قاسمعلی ام کجاست؟! نکند اسیر دست دشمن شده است و دارند شکنجه اش می کنند؟! مادرم تا مدتها نه
لباس نو بر تن می کرد نه درست غذا می خورد نه با کسی زیاد رفت و آمد می کرد خیلی چشم به راهی برایش سخت بود. می سوخت و گریه می کرد و چاره نداشت. گاهی به مادرم می گفتند: چرا اینقدر بی قراری می کنید؟ شما باید افتخار کتید که فرزندتان در راه خدا رفته است. تا اینکه یک شب مادرم خواب دید که یک بچه ای را بین کوچه خوابانده اند و به ایشان می گویند این بچه ی شماست؛ مادرم می گوید: من که بچه ی اینجوری نداشتم!! می گویند: چرا این بچه ی شماست؛ شما مگه بچه نمی خواهید؛ این بچه مال شماست. مادرم از خواب که بیدار می شود پیش خودش می گوید حالا اگر قاسمعلی به جبهه نرفته بود و بیمار بود و کنار من خوابیده بود من الان چکار می کردم!!؟ همان وقت به رضای خدا راضی می شود و می گوید خدارا شکر که فرزندم به راه خدا رفته است؛ حالا اگر زنده است که بر می گردد و اگر هم شهید شده است یا پیکرش بر می گردد یا مفقود الاثر می ماند. از آن شب به بعد مادرم حال روحیش بهتر می شود و بعداز شانزده سال انتظار بالاخره خدا استخوانهای فرزندش را برایش باز گرداند.
🌷🌷🌷🌷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
♦️عکسی که شوخی شوخی جدی شد
🔹حاج قاسم به مقر فاطمیون آمده بود، فرماندهان خواستند یک عکس یادگاری بگیرند که ابوحامد ناگهان گفت: شهدا به ترتیب
🔹️ولی این شوخی نبود، بلکه خیلی جدی به واقعیت تبدیل شد.
🔹در این تصویر عکس شهیدانی که بافاصله چندماه دریکسال شهید شدند علی سلطان مرادی (۲۲بهمنماه سال۹۳)، عباس عبداللهی (۲۲بهمنماه سال۹۳)، علیرضا توسلی (نهم اسفندماه سال۹۳)، حسین بادپا (۳۱فروردینماه۹۴)، مصطفی صدرزاده(١آبانماه سال۹۴) و حاج قاسم سلیمانی (۱۳دیماه سال ۹۸) دیده میشود.
🌷🌷🌷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
📸 با سپاهی از شهیدان خواهد آمد...
🌷۱۳دی ماه سالروز شهادت💔
سیدالشهدای مقاومت سپهبد شهید حاج #قاسم_سلیمانی
🕊شهید مدافع حرم #ابومهدی_المهندس
🕊شهید مدافع حرم
#حسین_پورجعفری
🕊شهید مدافع حرم
#هادی_طارمی
🕊شهید مدافع حرم #شهروز_مظفری_نیا
🕊شهید مدافع حرم
#وحید_زمانی_نیا
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398