#اینفوگرافی صیاد دلها اسطوره ایران
💐شهید صیاد شیرازی رو بیشتر بشناسید
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
51.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥راز سرخ صیاد| روایتی کوتاه از زندگی خوشعاقبت شهید امیر سپهبد صیاد شیرازی
🔹اعطای درجه سپهبدی صیاد شیرازی توسط حضرت آیتالله خامنهای به فرزند شهید
🔹انتشار به مناسبت ۲۱ فروردین ماه، سالروز شهادت شهید امیر سپهبد علی صیاد شیرازی🌹
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#قسمت163
#رمان_عشق_من
یحیی بلند میخندد، سمت من می آید ولیوان را ازدستم میگیرد و تشکر می کند. جلوی
آذر زانو میزند و لیوان را جلوی دهانش میگیرد. آذر با لحنی مملو ازخشم و حرص
میگوید: بدش من خودم دست دارم..
یحیی ولی یک دستش را پشت کمر آذر میگذارد و لیوان را به زور کج می کند
قربون قهر کردنت بشه یحیی!. پیش مرگت شم! اصن شهید ناز کردنتم!
یک لحظه جا میخورم...چه الفاظی! هیچ گاه گمان نمی کردم یک پسر ریشوی عقب
مانده دوست داشتنی ترین موجود زندگی ام شود.
عقب مانده!؟
درست است! از گناه عقب مانده...
صدای گروپ گروپ قلبم را میشنوم. درگلویم میزند. چهار ساعت دیگر پرواز دارم...
تنها یک ساعت فرصت دارم نگاهت کنم. آن هم که نیستی. دلشوره به جانم افتاده،
نکند دیگر تو را نبینم. نکند دیگر نیایـی و نشود عطرت را با جان و دل بلعید. آخر
قرار است که تو هم بروی. من به خانه ام و بی شک توهم به خانه ات. آنقدر برای اعزام
پر پر زدی که هرکس نداند گمان می کند آنجا خاک توست، نه اینجا. چمدانم را کنار
در میگذارم. بـی شک دلتنگت میشوم. شاید هم دیوانه شدم و دیگر برای ادامه راه
دانشجویـی به تهران نیامدم. باید قول بدهی که سالم بمانی.
چادرم را روی دست می اندازم و یک گوشه
می ایستم. یلدا هُلم میدهد
فعلا بشین...یه ساعت وقت داری.
مینشینم و به چمدانم زل میزنم. باید بروم؟. زودنیست؟ هنوز که اتفاقی نیفتاده.
ذهنم مکث می کند، مگر قرار بود بیفتد؟ پوزخند تلخی میزنم و سرم را به چپ و راست
تکان میدهم؛ چه خوش خیال! فکرش رابکن اوهم ذره ای مرا دوست داشته باشد،
محال
است! کاش می شد یکدفعه در را باز کند و من ببینمش. میترسم بروم و اوهم و دیگر
فرصتی نباشد تا یک دل سیر لبخندش رانگاه کنم. دستم را زیر چانه میزنم. همان
لحظه تلفن خانه زنگ میخورد. اذر بالبخند جواب میدهد.
جانم..
...
خوبی عزیزم؟ کجایـی مامان؟
#قسمت۱۶۴_۱۶۵
#رمان_عشق_من
چی؟! نه هنوز نرفته.
.
یکدفعه قیافه اش درهم میرود...
باشه یه لحظه صبرکن!
به سمتم می آید و تلفن بی سیم را جلوی صورتم میگیرد.
_ یحیی است. شمارو کار داره!
لفظ شما را محکم ادامی کند. قلبم ازهیجان روی دور صد میرود. الان است که سکته
کنم! تلفن را بادست لرزان کنار گوشم میگیرم..
صدایش مثل یک سطل آب یخ، بدنم را سست می کند : سلام...
_ سلام دخترعمو! خوب هستید؟
- بله
_ فکر نکنم خونه برسم به این زودی ها...
دلم سخت میسوزد!
_ ولی... میخواستم یه خواهشی کنم؛ به اتاق برید و ازقفسه ی کتابخونه هرکتابـی
دوست داشتید بردارید...
چقدرمهربان ! کاش می شد بگویم اینطور نگو. ته دلم راخالی نکن!
گفتم : چشم شمالطف دارید
_ و یک چیز دیگه.. امیدوارم این مدت بهتون خوش گذشته باشه... و ببخشید اگر کم و کاستی بود.
_ نه ،همه چیز عالی بود...
دردلم زمزمه می کنم: همه چیز... یکی خود تو!
_ مزاحم نباشم دخترعمو! ... پس یادتون نره ها! ناراحت میشم برندارید. کلا اگر
تواتاقم چیزی دیدید که به دلتون میشینه، بردارید!
خنده ام میگیرد: کاش میشد تورا برداشت و در جیب گذاشت و رفت... رفت به
ناکجاآبادها!
_ حقیقت اینکه زنگ نزدم برای کتاب... یه هدیه براتون زیرتخت گذاشتم. فرصت نشد بهتون بدم .
#قسمت۱۶۶
#رمان_عشق_من
و خودم تقدیمتون کنم! و این مدل هدیه برداشتن شاید بی ادبی باشه، درهرحال
عذرمیخوام!
- هدیه؟!
_ بله، زیر تختم کادوپیچ شده، یک ربان هم روشه!" و بعد میخندد و ادامه میدهد:
_ ربانش کارمن نیست. کار رفقاست، اذیت
می کردن دیگه!
باخنده اش من بغض می کنم... هدیه!
- دیگه نمی دونم چی بگم. صدباره تشکر کنم یانه؟ هیچ وقت فراموشم نمیشه اینهمه
مهربونی.
سکوت می کند؛ بار غمش را ازپشت تلفن احساس می کنم. آهی میکشد و درحالی که
لحنش عوض شده میگوید: خب.. امری نیست؟!
- نه! بازم ممنون...
_ محیاخانوم؟
قلبم هُری میریزد!
- ب...بله؟
_ برام دعاکنید! گره افتاده به زندگیم.
- چشم!
_ تشکر، مراقب باشید! خداحافظتون.
- شما هم مراقب... خدانگهدار.
بوق اشغال در گوشم میپیچد...
بغضم را قورت میدهم و تلفن را بدون خاموش کردن روی میز میگذارم. ازجا بلند
میشوم و به طرف اتاقش میروم. همان لحظه آذر میپرسد: کجا میری عزیزم؟!
چشمانش برق میزند.
_ اتاق یحیی! یه چندتایـی کتاب برمیدارم. خودشون گفتن!
آذر دندان قروچه ای می کند و میگوید: اها! برو!
دراتاقش راباز می کنم و وارد میشوم، عطرش دیوانه ام می کند. دررا پشت سرم
می بندم و سرم را به دیوار تکیه میدهم. دلم برایت تنگ که نه، میمیرد! عجیب
وابسته شده ام! مثل یک ماهـی که میخواهند از تنگ بیرونش کنند، دست و پا میزنم
#قسمت۱۶۷
#رمان_عشق_من
که بیشتر بمانم. بیشتر آب را فرو برم، مثل تو و خاطراتت را. کاش میشد...جای
آنها...خودت باشی ومن...کاش همانقدر که درچندماه گذشته به گفته هایم ایمان
آوردی و کمکم کردی، می نشستی یک فنجان قهوه مهمانت می کردم و ساده می گفتم که به گمانم عقب مانده هارا دوست دارم.
آنوقت تو بخندی و بگویـی: خوب شد گفتی. دلم صداقت میخواست..!
دستی به کتابهای ردیف اول کتابخانه اش میکشم. دلم دیگر به خواندن نمیرود،
دوکتاب از شهید آوینی برمیدارم. نگاهم روی یک عنوان میلغزد..
" آفتاب درحجاب" نوشته: سید مهدی شجاعی. آن راهم برمیدارم و از کتابخانه فاصله
میگیرم. همین هارا بخوانم هنر کرده ام.به سمت تختش میچرخم. برایم هدیه خریده!
مگر این نشان عشق نیست؟!. لبخند تلخی میزنم و کنار تخت مینشینم. خم میشوم و
دستم را دراز می کنم. چیزی مسطح باارتفاع کم به سرانگشتانم میخورد. همان را بیرون
میکشم. به اندازه ی یک برگه آ سه است. به نظرمیرسد قاب باشد. میخواهم به خانه
برسم و بعد بازش کنم. گرچه حدس میزنم تا آن موقع از کنجکاوی بمیرم. ازجا بلند
میشوم و بادیدن کتاب نازکی که از لابه لای ملافه ی روتختی خودش رابیرون کشیده
سرجا می ایستم. ملحفه را کنار میزنم.
"قبله مایل به تو" ، چه اسم جالبی دارد. روی تخت مینشینم و صفحه اولش را باز
می کنم.
سیدحمید رضابرقعی، این راهم میشود برداشت یانه؟! تمامش شعراست!
به نظرمیرسد قشنگ باشد!
شاید بتوانم خودم از کتاب فروشی اصفهان بخرم. برای دیدن قیمت کتاب از جلد
میگذرم و بادیدن چند خط دست نویس جا میخورم. چشمهایم را ریز می کنم..
یحیی نوشته:
بسم رب الشهدا و الصدیقین
❁﷽❁
در ادامه نکوداشت یاد و خاطره شهدای هشت سال دفاع مقدس و بمنظور ارج نهادن به جانفشانی های این عزیزان آشنایی کوتاه از این شهید بزرگوار خدمت شما همراهان کانال ، تقدیم می نماییم
شهید سرافراز.عباسعلی حیدری
🌹🌹🌹
فرزند. حسن
💐💐💐
سن. ۲۰سال
🌼🌼🌼
تاریخ شهادت ۱۳۶۷/۱/۲۱
🌼🌼🌼
محل شهادت.مریوان عملیات بیتالمقدس 5
❤❤❤️
محل دفن.گلزارشهدای کمال آباد جرقویه
🌷🌹🌺🌼
🔶 جملات ناب درباره شهدا
می دانیم که اگر با شهدا مواجه شویم آنان خواهند گفت:
اگر ما هم مثل شما پای ارزش های انقلاب کوتاه می آمدیم، امروز نهال انقلاب به این شجره طیبه ، تبدیل نمی شد. شجره ی زیبایی که اصل آن ثابت و شاخ و برگ آن در آسمان هاست
شهیدان از نفس افتادند تا ما از نفس نیفتیم، قامت راست کردند تا ما قامت خم نکنیم، به خاک افتادند تا ما به خاک نیفتیم
❁✧═❁✧═❁✧═❁✧═✧❁
نثار روح پرفتوح کلیه شهدا از صدراسلام تاکنون " الفاتحۀَ مَعَ الصَّلوات "
🌹اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فرجهم
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
🔶 نهج البلاغه حکمت ۴۲
❣ اميرالمؤمنين علی علیهالسلام به یکی از یارانش که بیمار شده بود، فرمودند:
✨خداوند بيمارى تو را كه از آن شكوه مىكنى، سبب كاستن از گناهانت قرار داده. زيرا در بيمارى اجر و ثوابى نيست، ولى گناهان را مىريزد، آنسان، كه برگ درختان مىريزند. اجر و ثواب، حاصل گفتار به زبان است و كردار به دست و پاى. خداوند به سبب صدق نيت و باطن پاك، هر كس را كه خواهد، به بهشت مى برد.
✍ درد و رنجها و بلاها و حوادث ناگوار فلسفههای متعددى دارد. یکى از آنها آمرزش گناهان است؛ یعنى خداوند مىخواهد بنده صالحش را که لغزشى داشته در همین دنیا پاک کند تا حساب او به قیامت نیفتد.
🔹اضافه بر این، انسان در حال بیمارى توجه خاصى به خدا پیدا مىکند و گاه به یاد مرگ مىافتد و از گناهان خود توبه مىکند و همین بیدارى و آگاهى و توبه نیز سبب دیگرى براى ریزش گناهان اوست.
🔹 پاداش مربوط به عمل است، ولى یک بیمارى ناخواسته که به انسان عارض مىشود کارى نیست که او انجام داده باشد تا خداوند اجر و پاداشى براى او قرار دهد.
البته اگر این بیمارى بر اثر اعمال و طاعاتى باشد؛ مثلا سرباز مجاهدى که به سوى میدان جنگ مىرود، خسته و ناتوان و بیمار گردد این بیمارى که زاییده اطاعات اوست ممکن است اجر داشته باشد.
━━━💠🍃🌸🍃💠━━━
ثواب این حکمت از نهج البلاغه نثار روح شهید عباسعلی حیدری
🌼🌼🌼
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#به_امید_فردایی_روشن🌞
#شبتون_پر_از_آرامش_الهی🌙
(فرازی از زیارت عاشورا)
*اَللّهُمَّ اجْعَلْ مَحْیایَ مَحْیا مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَماتی مَماتَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ*
(پروردگارا مرا به آیین محمد و آل اطهارش زنده بدار و رحلتم را به آن آیین بمیران)
*انْ اظْهَرْتَنا عَلى عَدُوِّنا فَجَنِّبْنَا الْبَغْىَ، وَ سَدِّدْنا لِلْحَقِّ وَ انْ اظْهَرْتَهُمْ عَلَيْنا فَارْزُقْنَا الشَّهادَةَ وَ اعْصِمْنا مِنَ الْفِتْنَةِ. «3»*
(اگر ما را بر دشمن پيروزى دادى، از ستم بركنار دار و به راه حق مستقيم ساز و اگر دشمن را بر ما غلبه دادى شهادت را نصيب ما گردان و ما را از فتنه نگاه دار).
(نهج البلاغه: خطبه 171)
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398