#داستان_واقعی
🌹میرزا احمد نهاوندی مشهور به حاج مرشد چلویی در بازار تهران دوکان غذاخوری داشت! مردم او را بهترین کاسب قرن می دانستند! پیرمردی بود قد بلند با چهره نورانی و دلنشین و محاسن سفید...
🌹بر پیشخوان مغازه زده بود "نسیه و وجه دستی داده میشود به قدر قوه!"
هر وقت کودکی برای بردن غذا برای صاحب کارشان می آمدند، لقمه ای چرب و لذیذ از گوشت،
🌹 کباب و ته دیگ زعفرانی درست میکرد و خود به دستانش در دهان میگذاشت و میگفت:
"مبادا صاحب کارش به او از این غذا ندهد و او چشمانش به این غذا بماند و من شرمنده خدا بشم"
🌹مرشد چلویی در سال ۱۳۵۷ در گذشت اما نام و یادش و هیچوقت فراموش نشد ..
روی سنگ قبرش نوشته بود: بهترین کافه قرن!
🌴✅🌴
به گمانم فردا روز خوبی باشد
صورت ماه به من می گوید :
گرچه شب تاریک است.🌙🌸
دل قوی دار ؛ سحر نزدیک است ...🍃
🌴✅🌴
شما یادتون نمیاد
یه زمان موبایلا تاشو بود؛
آدم وقتی پشت تلفن دعواش میشد
تق میبستش
انگار با پشت دست زدی تو دهن طرف، اصلا جیگرت حال میومد!
🌴✅🌴
آدم كسي كه دوستش داره رو يادش نميره
فقط ياد ميگيره
كمتر راجع بهش حرف بزنه، كمتر فكر كنه
تا كمك كنه دلش كمتر تنگ بشه
همين...
گوش كردی؟
يادش نميره...
#فریدصارمی
🌴✅🌴
خلبان های نابینا
دو خلبان نابینا که هر دو عینکهای تیره به چشم داشتند، در کنار سایر خدمه پرواز به سمت هواپيما امدند،
زمانی که خلبانها وارد هواپیما شدند زمزمههای توام با ترس وخنده در میان مسافران شروع شده و همه منتظر بودند، یک نفر از راه برسد و اعلام كند دوربین مخفی بوده است.
اما در کمال تعجب و ترس آنها، هواپیما شروع به حرکت روی باند کرده و کم کم سرعت گرفت. هر لحظه بر ترس مسافران افزوده میشد چرا که میدیدند هواپیما با سرعت به سوی دریاچه کوچکی که در انتهای باند قرار دارد، میرود.
هواپیما همچنان به مسیر خود ادامه میداد و چرخهای آن به لبه دریاچه رسیده بود که مسافران از ترس شروع به جیغ و فریاد کردند.
در این لحظه هواپیما ناگهان از زمین برخاست و سپس همه چیز آرام آرام به حالت عادی بازگشته و آرامش در میان مسافران برقرار شد.
یکی از خلبانا به دیگری گفت:« میترسم یکی از همین روزا مسافرها چندثانیه دیرتر شروع به جیغ زدن کنند و ما نفهمیم کی باید از زمین بلند شیم، اونوقت کار همهمون تمومه !»
شما اکنون و پس از خواندن این داستان کوتاه، با شیوه مدیریت در خیلی از جاها آشنا شدید!
🌴✅🌴
4_5794053153095687096.mp3
7.05M
🎼بیکلام
اماسرشار از کلام...
🌴✅🌴
بعضی ها !!!!
آرامش مطلقند
لبخندشان؛تلألو برق چشمانشان ..
صدای آرامشان ...
اصلِ کار؛ تپش قلبشان یک دنیا آرامشند..
آنقدر عزیزند که میترسی تمام شوند بعضی ها
بودنشان...
همین ساده بودنشان..
نفس کشیدنشان..
لبخند مینشاند گوشه لبمان
و من چقدر دوست دارم
این بعضی ها را...
🌴✅🌴