باقی همه صرف حسرت روی تو شد
بنگر به چه روزگار بگذشت࿐ ࿐
🌴🥀🌴
بله ادم غریب دور از وطن همیشه دوست دارد ب وطن برگرده این خواست باطنی دل هر غریب دور از وطن است
من تـو را امروز میخواهم
نه مثلِ "شهریار"
در خیالات ثریا
غرق باشم ســــــال ها
عاقبت هم با دو چشمِ تَر
بگویم عشق من
آمدی جــــانم به قربانت
ولی حالا چرا
آرش_مهدی_پور
شهریارا من به قربانت چی کرد آن دلبرت
اینقدر پر سوز شعر گفتی که ما هم سوختیم
صاحب زاده
زهی عشق زهی عشق که ما راست خدایا
چه نغزست و چه خوبست و چه زیباست خدایا
چه گرمیم چه گرمیم از این عشق چو خورشید
چه پنهان و چه پنهان و چه پیداست خدایا
زهی ماه زهی ماه زهی باده همراه
که جان را و جهان را بیاراست خدایا
زهی شور زهی شور که انگیخته عالم
زهی کار زهی بار که آن جاست خدایا
فروریخت فروریخت شهنشاه سواران
زهی گرد زهی گرد که برخاست خدایا
فتادیم فتادیم بدان سان که نخیزیم
ندانیم ندانیم چه غوغاست خدایا
ز هر کوی ز هر کوی یکی دود دگرگون
دگربار دگربار چه سوداست خدایا
نه دامیست نه زنجیر همه بسته چراییم
چه بندست چه زنجیر که برپاست خدایا
چه نقشیست چه نقشیست در این تابه دلها
غریبست غریبست ز بالاست خدایا
خموشید خموشید که تا فاش نگردید
که اغیار گرفتست چپ و راست خدایا
غمی هست در دل که گفتن ندارد
شنفتن ندارد نهفتن ندارد
چو گفتن ندارد غم دل چگویم
چگویم غم دل که گفتن ندارد
#فیض_کاشانی
🌴🥀🌴
داریم روی لب همه عجل فرج ولی
دل را به دست بازی دنیا سپرده ایم
#نوید_نیری
🌴🥀🌴
کاش یکی بیاد مثل بارون باشه!
نفس آدمرو تازه کنه و هـوارو خوب..
یکی که غرقت کنه توی خوشی،
تا زانو فرو ببردت توی عشق..
کاش یکی بیاد که مثل بارون باشه!
گونه هاترو نوازش کنه و قلبترو لمس..
جاری بشه عشقش توی رگهات....
مثلِ بارون باشه
اما قطع نشه! بند نیاد..!
#فاطمه_صابری_نیا
سلام درود بر شما سحر خیزان کانال
صبحتون بخیر
شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن
مگر آن که شمع رویت به رهم چراغ دارد
من و شمع صبحگاهی سزد ار به هم بگرییم
که بسوختیم و از ما بت ما فراغ دارد
يارب! چه فرخ طالعند، آنانکه در بازار
عشق
دردی خريدند و غم دنيای دون بفروختند
شیخ بهائی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بی خبر از دل جامانده خبر میدهی از رفتن خویش
رحم کن ای که سفر کرده ای آنجا که ملک گریه کند
#عباس_بهمنی
#اربعین
🌴🥀🌴
خوشا دردی!که درمانش تو باشی
خوشا راهی! که پایانش تو باشی
خوشا چشمی!که رخسار تو بیند
خوشا ملکی! که سلطانش تو باشی
خوشا آن دل! که دلدارش تو گردی
خوشا جانی! که جانانش تو باشی
ای ابر دل گرفته ی بی آسمان بیا
باران بی ملاحظه ی ناگهان بیا
چشمت بلای جان و تو از جان عزیزتر
ای جان فدای چشم تو با قصد جان بیا
مگذار با خبر شود از مقصدت کسی
حتی به سوی میکده وقت اذان بیا
شُهرت در این مقام به گمنام بودن است
از من نشان بپرس ولی بی نشان بیا
ایمان خلق و صبرِ مرا امتحان مکن
بی آنکه دلبری کنی از این و آن بیا
«قلب» مرا هنوز به یغما نبردهای!
ای راهزن! دوباره به این کاروان بیا
فاضل نظری