مرهم زخمم تویی جانم به جانت بسته است
غیر تو جز مردن و رفتن نمیخواهد دلم
شهریار
سلام صبحتون بخیر
در دل و جان خانه کردی عاقبت
هر دو را دیوانه کردی عاقبت
آمدی کاتش در این عالم زنی
وانگشتی تا نکردی عاقبت
ای ز عشقت عالمی ویران شده
قصد این ویرانه کردی عاقبت
مولانای جان
دلم خون شد دلارامی نیامد
مرا تسکین آلامی نیامد
چراغ عمر شد کم نور اما
از آن گمگشته پیغامی نیامد
تو از حال دل یاران گواهی
تو امید دل هر بی پناهی
به مشتاقان کویت از محبت
نگاهی کن نگاهی کن نگاهی
غم عشق ترا با جان خریدیم
ملامت ها ز بدخواهان شنیدیم
ولی با این همه رنج و مرارت
براهت دوخته چشم امیدیم
تو جان آفرینش را قراری
تو پائیز مریدان را بهاری
چه خوش باشد که صبح جمعه ای را
بروی چشم یاران پا گذاری
تو ای آرامش دل ها کجائی
الا ای شمع محفل ها کجائی
گره در کارم و دلخسته و زار
الا حلال مشکل ها کجائی
مران ایدوست از خود آشنا را
نگاهی گاه گاهی بی نوا را
پی دیدار سیمای تو ایدوست
همیشه دوست دارم جمعه ها را
خوش آن روزی که جانان بازگردد
گل عشق و محبت باز گردد
رسد پائیز هجرانش به پایان
بهار همدلی آغاز گردد
مرا غیر از تو یاری آشنا نیست
دمی یاد تو از این دل جدا نیست
شنبه بی یار همان جمعهی دلگیرِ من است
که کمی اسم عوض کرده کسی بو نبَرد...🙁
#مسلم_رحیمی
🌴🕯🌴
ای رحمتت وسیعتر از هرچه کردهایم
ما را به خاکِ چادرِ خیرُالنّساء ببخش
#نوید_نیّری
🌴🕯🌴
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
کیروی؟ ره زِکهپرسی؟ چهکنی چونباشی
حافظ