آورده اند که، عارفی معروف به نانوایی رفت و چون لباس درستی نپوشیده بود نانوا به او نان نداد و عابد رفت.
مردی که آنجا بود عابد را شناخت
به نانوا گفت این مرد را می شناسی؟
گفت : نه
مرد گفت : فلان عابد بود
نانوا گفت : من از مریدان اویم
دنبالش دوید و گفت می خواهم شاگرد شما باشم ، عابد قبول نکرد
نانوا گفت اگر قبول کنی من امشب تمام آبادی را طعام می دهم ، عابد قبول کرد
وقتی همه شام خوردند
نانوا گفت : سرورم دوزخ یعنی چه؟
عابد پاسخ داد : دوزخ یعنی اینکه تو برای رضای خدا یک نان به بندۀ خدا ندادی ولی برای رضایت دل بندۀ خدا یک آبادی را نان دادی
بسم الله رحمان رحیم بنام خدا وند بخشنده مهربان دوستان عزیز سلام صبحتون بخیر
هر صبح خدا
یک غزل از
دفتر عشق است
سرسبزترین مثنوی
ازمنظر عشق است
هـر صـبح ســلامی
به گـل روی تـو زیبـا
چون یادگـلِ روی تو
یادآور عـشق اسـت
صبحـت قشنگ
روز خوبی
داشتـه باشی
اگه میخوای توی مسیر عشق الهی قدم برداری، آماده باش که از همه عالم و آدمها قطع امید کنی
الهی هر که تو را شناسد کار او باریک
و هر که تو را نشناسد راه او تاریک
خواجهعبداللهانصاری
از سر راه خواست و اراده خدا برو کنار و هیچوقت در برابرش مقاومت نکن که خیر و صلاح تورو خیلی بهتر از خودت میدونه
مردی به قصرها و خانههای زيبا مینگريست.
به دوستش گفت: وقتی اين همه
اموال رو تقسيم میکردند ما كجا بوديم؟
دوست او دستش را گرفت
و به بيمارستان برد و گفت:
وقتی اين بيماریها رو
تقسيم میکردند، ما كجا بوديم؟
خدايا حُکم و حِکمت در دست توست!
واسه داده ها و نداده هات شُكر
پادشاه به نجارش گفت:فردا اعدامت میکنم،آن شب نتوانست بخوابد.
همسرش گفت:”مانند هرشب بخواب، پروردگارت یگانه است و درهای گشا یش بسیار ”
کلام همسرش آرامشی بردلش ایجاد کرد و چشمانش سنگین شدوخوابید
صبح صدای پای سربازان را شنید،چهره اش دگرگون شد و با ناامیدی، پشیمانی وافسوس به همسرش نگاه کردکه دریغاباورت کردم بادست لرزان در را باز کرد ودستانش را جلوبرد تا سربازان زنجیرکنند.دو سرباز باتعجب گفتند:
پادشاه مرده و از تو می خواهیم تابوتی برایش بسازی،چهره نجار برقی زد و نگاهی از روی عذرخواهی به همسرش انداخت،همسرش لبخندی زد وگفت:
“مانند هرشب آرام بخواب،زیرا پروردگار یکتا هست و درهای گشایش بسیارند
#ارسالی_کاربران 🌴🌸🌴
"زیاد به این جمله فکر کن"i
بـالاتـر از عـشـق
عـادت اسـت
هیچگاه ڪسی راڪه
به تو عادت کرده رها نکن..🌴✅🌴