#خاطره☘🤌
از اقوام یه خانومی دوقلو باردار بودن و روزی که قرار بود بچه ها دنیا بیان همه فامیل خانوم و آقا رفتن بیمارستان
مادر هر دو طرف و مادر بزرگ ها و پدر و خواهر و زن برادر و عمه و خاله ...
همه چشم انتظار که بچه ها دنیا بیان ....
پشت اتاق عمل منتظر بودن....
بعد خانوم پرستار از بلندگو صدا میزنه همراه خانواده سه قلو ها ، لباس برای بچه ها کمه...سریع لباس آماده کنید.
این بندگان خدا (فامیل های زائو) میگن ای وای ...خدا رو شکر بچه ما که دوقلو داره ، این بنده خدا که دارن صدا میکنن سه قلو داره
باز دوباره خانوم پرستار صدا میزنه و هیچ کس جوابگو نیست ، بعد اینا باز میگن ای وای بندگان خدا از همین الان چقدر گرفتار شدن که هم هیچ کدومشون نیستن که جواب بدن
بعد این دفعه دیگه خانوم پرستار عصبانی میشه و میگه همراه خانوم فلانی مگه نمیگم😠 لباس برای بچه ها کم گذاشتید این بندگان خدا همه تعجب میکنن😳😳😳
یعنی همه شون شوکه بودن تا یکی دو ساعت ...
میگن اینا که دوقلو بودن ، چطور الان سه تا شدن
بعد کاشف به عمل آمده که سونوگرافی نشون نداده و یکی از قل ها ، قایم بوده 😁😁
قیافه زائو☺️☺️
قیافه پرستار 😏😏😏
الان این سه قلو ها بزرگ شدن و هجده ساله هستن ، اما به دنیا اومدنشون خاطره شده😍
🔅 𝓳𝓸𝓲𝓷↷
┏ • • - • - • - • - • - ┓
@Yavaaashakii ͎ ͎‹🦋͜͡🍃›
┗┳┳• - • - • - • ┳┳┛
هدایت شده از ماه 🌜( ویس ندید )
ترفندهای خانه داری⚘
👩🍳بانوی باسلیقه:
لکه های قدیمی که از روی شیشه پاک نمیشود را چگونه پاک کنیم؟
اگر برروی شیشه های منزلتان لکه هایی هست که به راحتی پاک نمی شوند، سیب زمینی می تواند به کمک شما آید. قدرت پاک کنندگی این ماده به گونه است که می تواند شیشه را ناپدید نماید
🏡⚘👩🍳🍃
👈از_بین_بردن_بوی_غذا
✅اگر خانه شما از بوی غذا پر شده و اعضای خانواده از شما به خاطر این بوها شاکی اند از دود اسپند و یا دود خاکشیر استفاده کنید. دود دارچین هم بوی غذا را کاملا از بین می برد اما از همه بهتر دود اسپند است زیرا سبب ضدعفونی کردن محیط هم می شود.
🏡⚘👩🍳🍃
👈برای تشخیص کیفیت شیر
یه سوزن رو داخل شیر فرو کنید و بیرون بیارید .
اگر قطره شیر به سرعت از سوزن جدا شد کیفیت خوبی نداره
🏡⚘👩🍳🍃
👈تمیز کردن مایکروفر با سرکه
2/1 پیمانه سرکه را حدود 5 دقیقه داخل مایکروفر بجوشانید.
بعد از سرد شدن مایکروفر، دیواره ها و داخل آن را به راحتی با دستمال پاک کنید.👌
🏡⚘👩🍳🍃
اگر هنگام درست کردن سیبزمینی آبپز، ابتدا اجازه دهید آب جوش بیاید، سپس سیبزمینی ها را اضافه کنید ؛ ویتامینهای سیب زمینی حفظ خواهند شد و از بین نمیروند 👌
🔅 𝓳𝓸𝓲𝓷↷
┏ • • - • - • - • - • - ┓
@Yavaaashakii ‹🦋🍃›
┗┳┳• - • - • - • ┳┳┛
🔴 #دعای_محبت_بسیار_قوی 🔴
اگر میخواهید فرزندتان عشق و علاقه ی شدیدی به شما پیدا کند و مطیع و حرف گوش کن شما باشد و گناه و بی نمازی را ترک کند❌
(هفت بار) این آیه را بر نمک بخوانید و به آن بدمید و سپس در غذا بریزید( غذا روی اجاق باشد). پس از اینکه مادر و فرزند از غذا تناول کنند، محبت و علاقه و مطیع بودن در فرزند نسبت به پدر و مادرش ایجاد میشود ان شالله👇🔮💓
https://eitaa.com/joinchat/1319240024C241ce5aee0
کمتر از ۲۴ساعت اثرشو میبینید روی فرزندتون😳👆
🫂 یواشکی های زندگی💍🔞
#داستان_زندگی 🌸🍃 طولی نکشید که همه شروع کردند به سوال پرسیدن از حاج آقا، میخواستند هرچه درد دل هم
#داستان_زندگی 🌸🍃
#داستان_زندگی 🌸🍃
از آن لحظه به بعد قلبم با ضرب آهنگ دیگری می تپید. نگاههایم کوتاه شده بود. تمامش در فکرم آن روز را مرور میکردم. انگار که نه چهارده سال بلکه فقط یک روز زندگی کرده بودم. آنهم آن روز!😍
یک شب به خودم گفتم: بدبخت او به دختر زشت و خطاکار و بیکس و کاری مثل تو اصلا فکرهم نمی کنه.😢
اون...حتما...یکی رو می خواد مثل...مثل فاطمه! پاک و مومن با خانواده درست و حسابی، مگه قانونش این نیست؟ آدم حسابی ها باهم می پرن و آدمهای بی ارزشی مثل من با حسرت تماشا میکنن. 😞
درست که فکر کردم دیدم آن روز حاج آقا با همه ما سرسنگین و با احترام رفتار میکرد اما با فاطمه صمیمی حرف میزد. حتی یکی دوبار هم به رویش لبخند زد. 💔
دوباره داشت از فاطمه بدم می آمد. بازهم این افکار در سرم پیچید:چرا همه چیزای خوب برای خوباست؟! چرا من فرصت نداشتم خوب باشم؟ خدایا منکه توبه کردم یعنی این چیزی رو عوض می کنه؟😥
نباید اجازه میدادم احساساتم دوباره بین من و تنها دوستم فاصله بیاندازد. اما من...باید قبلش از چیزی مطمئن می شدم. دلم را به دریا زدم و رفتم دفتر مدیر، نگذاشتم چیزی بگوید. یکراست رفتم سر اصل مطلب:
-خانم مدیر جواب آزمایشم اومده؟😰
+تو...از کجا میدونی؟🤔
-چرا بهم نگفتین؟😱
+خب راستش میخواستیم یه مدت بگذره تا برای دوباره آزمایش دادن، بهت بگیم آخه مسئول آزمایشگاه گفت اچ آی وی ممکنه مرحله اول آزمایش خودشو نشون نده چون جواب آزمایشت منفی بود با توجه به شرایط سابقت گفتیم دوباره آزمایش...😶
-منفی بوده؟؟؟ جواب آزمایشم منفی بوده خانم مدیر؟😵
+خب آره، فکر کردم اینم میدونی!😶
مثل دیوانه ها پریدم جلو و صورت خانم مدیر را بوسیدم. 🤗
دویدم بیرون بالا و پایین می پریدم و زیر لب می گفتم: خدایا دمت گرم سر قولم هستم.❤️
هیچ وقت آنطور منتظر چیزی نبودم. ساعتها با مهسا نماز خواندن را تمرین کردم و وقت گذراندم تا اذان ظهر، وقتی فاطمه مرا در صف نماز خانه دید، خوشحالیش کمتر از من نبود. حس عجیبی بود انگار که سوار کشتی نوح شده باشم. 🌊
قلبم به نیرویی که نمیدانستم چیست، مطمئن و محکم شده بود. بعد از مباحثه، قبل از آنکه برود یک کاغذ دستش دادم و گفتم:
-تو...بازم حاج آقا رو می بینی؟😓
+آره چطور؟😄
-میشه این کاغذو بهش بدی؟😔
+این چیه؟🧐
-بازش نکن، قول بده نخونیش😞
+باشه ولی نباید بدونم چی دست حاج آقا میدم آخه...😕
-نترس فقط یه سواله...اصلا بذار اسممو رو کاغذ بنویسم که فکر نکنه از طرف خودته☹️
+خب....پس چرا اسمتو نمی نویسی؟😊
-راستش، من از اسمی که اون عوضی روم گذاشته بود، بدم میاد. همش یاد گذشته ام و مواد و آهنگای تندی میفتم که گوگو میذاشت...😣😖
ادامه دارد....
🔅 𝓳𝓸𝓲𝓷↷
┏ • • - • - • - • - • - ┓
@Yavaaashakii ͎ ͎‹🦋͜͡🍃›
┗┳┳• - • - • - • ┳┳┛
.#داستان_عباس_مریم ❤️
تو مسیر برگشت به این فکر کردم که اصلا لباس مناسبی ندارم .. برای خودم دو تا تی شرت و تاب و شلوار خریدم .. مدتها بود که برای خودم خرید نکرده بودم و همین چند تکه لباس کلی حال دلم رو خوب کرد .. از جلوی مغازه ی لباس زیر فروشی رد میشدم که بی اختیار ایستادم .. وضع لباس زیرهام خیلی بد بود حتی از لباسهای بالایی بدتر...
امشب ...
با یادآوری اتفاقی که قراره امشب بیوفته طپش قلبم تندتر شد و تو یه لحظه تصمیم گرفتم خرید کنم .. دو تا ست رنگی خریدم .. درسته ازدواجمون موقته ، ولی مرد جوونی که امروز برای اولین بار دیدم برخلاف انتظارم مرد خوشتیپ و جذابی بود و نمیخواستم برای همیشه با یادآوری من حالش بهم بخوره ..
چشمهام رو که باز کردم غروب شده بود .. سریع بلند شدم و کمی خونه رو مرتب کردم و یه دوش گرفتم ..
موهام رو سشوار کشیدم .. خواستم کمی آرایش بکنم ولی خجالت میکشیدم .. موهام رو از پشت ساده بستم و یکی از تیشرتهایی که ظهر خریدم رو پوشیدم .. از ساعت هشت بیکار نشستم و تلویزیون نگاه کردم .. چشمهام تلویزیون رو میدید ولی هواسم به قدری پرت بود که نمیفهمیدم چی نشون میده .. تو دلم رخت میشستند .. نکنه حامله نشم و بخواد پولی که داده رو پس بگیره .. نکنه حامله بشم و یه وقت مامان بیاد تهران و بفهمه .. نفهمیدم کی زمان گذشت .. با صدای زنگ از جا پریدم ....👇👇👇👇👇
ادامه در اینجا👇👇👇❤️
https://eitaa.com/joinchat/2674983167C1a6cf754d5
داستان زندگی مریم و عباس 👆🏻😍
همون که ایتارو ترکونده😍😍
کاملش سنجاق شده👆🌸
🔴 #دعای_محبت_بسیار_قوی 🔴
اگر میخواهید فرزندتان عشق و علاقه ی شدیدی به شما پیدا کند و مطیع و حرف گوش کن شما باشد و گناه و بی نمازی را ترک کند❌
(هفت بار) این آیه را بر نمک بخوانید و به آن بدمید و سپس در غذا بریزید( غذا روی اجاق باشد). پس از اینکه مادر و فرزند از غذا تناول کنند، محبت و علاقه و مطیع بودن در فرزند نسبت به پدر و مادرش ایجاد میشود ان شالله👇🔮💓
https://eitaa.com/joinchat/1319240024C241ce5aee0
کمتر از ۲۴ساعت اثرشو میبینید روی فرزندتون😳👆
🚨#فوت_و_فن_ها_ى_آشپزى
)برای نچسبیدن ورقه های لازانیا بعد از پخت،اونارو تا زمان استفاده در آب سرد بگذارین .
👇👇👇
)برای جوشاندن سریع سیب زمینی،پیش از جوشاندن،سیب زمینی رو فقط از یک جهت پوست بگیرین
)برای جوشاندن سریع تخم مرغ به آبش نمک اضافه کنید.
)جوجه رو می تونینن با ترکیبی از گلپر،روغن زیتون،زعفران،فلفل سیاه،سرکه سیب،پودر خردل و نمک مزه دار کنین.
)ماهی کبابی رو می تونین با کمی سرکه یا آبلیموی تازه به همراه نمک،پودر سیر،پودر فلفل سیاه،روغن زیتون و زعفران مزه دار کنین
)اگه کرفس رو پس از شستن،داخل فویل آلومینیومی پیچیده و تو یخچال بگذارید،مدت زیادی تر و تازه میمونن
)برای تمیز کردن ماهیتابه یا قابلمه های سوخته،مقداری جوش شیرین توشون ریخته مقدار بسیار کمی هم آب روی اونا بریزید سریع تمیز می شن.
)برای جلوگیری از کپک زدن نان،در ظرف نان کمی نمک بریزید.
.
🔅 𝓳𝓸𝓲𝓷↷
┏ • • - • - • - • - • - ┓
@Yavaaashakii ͎ ͎‹🦋͜͡🍃›
┗┳┳• - • - • - • ┳┳┛
طب اسلامی
🍏چرا در رختخواب از گوشی استفاده نکنیم؟
👈نور گوشی موجب سرکوب ملاتونین(هورمون تنظیم خواب) میشود
👈ملاتونین پائین موجب:
🔸چاقی
🔸افسردگی
🔸سرطان
🔸بیماری های قلبی
🔸سرکوب سیستم ایمنی میشود
♡______
🍏زیاد برنج خوردن چه بلایی بر سرمان می آورد؟
▫️یبوست
▫️چاقی شکم
▫️سنگ کیسه صفرا
▫️افزایش غلظت خون
▫️انسداد و گرفتگی عروق قلبی
♡_______
🍏درمان خر و پف چگونه است؟
✍علت:
🔸↻ چاقی(بیشترین دلیل)
🔸↻خستگی زیاد
🔸↻پرخوری هنگام خواب
✍درمان
برگ کلم را بجوشانید و آبش را با سرکه طبیعی انگور مخلوط نموده و شب موقع خواب قرقره کنید. بسیار موثر است.
🔅 𝓳𝓸𝓲𝓷↷
┏ • • - • - • - • - • - ┓
@Yavaaashakii ‹🦋🍃›
┗┳┳• - • - • - • ┳┳┛
#روانشناسی☘
✅ هر اتفاقی که میافتد، یک درس زندگی است.
هر آدمی که با او برخورد میکنید، هر چیزی که میبینید، همه، بخشی از تجربیات آموزنده شما از زندگی هستند...
✅از خودتان بپرسید، «این موقعیت چه درسی میخواهد به من بدهد؟»
🟢 هر موقعیتی در زندگی ما درسی برای آموختن دارد.
بعضی از این درسها اینها هستند:
قویتر شوید.
شفافتر ارتباط برقرار کنید.
به غریزهتان اعتماد کنید.
عشقتان را ابراز کنید.
ببخشید.
بدانید چه زمان فراموش کنید.
چیزی جدید را امتحان کنید.
♡_____________
✅ دنیا نه خوب است و نه بد
دنیای هركس همان چیزیست که می بیند
دنیا بینش ماست،
اگر در اطراف خود چیزی جز ظلمت و بدی نمیبینی بیتردید چشمانی را که روشنایی و زیبایی را میبیند بستـهای!
🔅 𝓳𝓸𝓲𝓷↷
┏ • • - • - • - • - • - ┓
@Yavaaashakii ‹🦋🍃›
┗┳┳• - • - • - • ┳┳┛
«راهی به سوی بهشت»
📚داستان واقعی زیبا📚
در آمستردام امام جماعت مسجدی هر جمعه بعد از نماز همراه پسرش که ده سال سن داشت به یکی از محله ها میرفتند و کارتهایی را که در آن نوشته شده بود «راهی به سوی بهشت » درمیان مردم غیر مسلمان پخش میکردند تا بلکه سودمند واقع شود و برای تحقیق درمورد اسلام و قبول آن اقدام کنند.
در یکی از روزهای جمعه هواخیلی سرد و بارانی بود، پسر لباسهای گرمی پوشید تا سرما را احساس نکند، و گفت: پدرجان من آماده ام !َ
پدر پرسید: آماده برای چه چیزی ؟
پسرگفت: برای اینکه برویم و این جمعه هم مانند جمعه های گذشته نوشته ها را پخش کنیم
پدر جواب داد: هوا خیلی سرد و بارانیست امروز ممکن نیست.
پسر با اصرار از او خواست که بروند و گفت : مردم در بیرون به طرف آتش میشتابند.
پدر گفت: من در این سرما نمیتوانم بیرون بروم .
پسر گفت: پس اجازه دهید من بروم و کارتها را پخش کنم؟
بعد از کمی، بالاخره پدر راضی شد و او را فرستاد و پسر از او تشکر کرد.
و پسر با اینکه فقط ده سالش بود در آن خیابانها تنها کسی بود که در آن هوای سرد در بیرون بود
او درِ همه خانه ها را میزد و کارت رابه مردم میداد.
بعد از دو ساعت راه رفتن زیر باران فقط یک کارت باقی مانده بود ومیگشت دنبال کسی که آن کارت آخری را به او بدهد ولی کسی را نیافت،
نگاهش به خانه روبرو افتاد و رفت که کارت رابه اهل آن خانواده بدهد
زنگ آن خانه را به صدا در آورد ولی جواب نشنید دوباره زنگ رابه صدا درآورد و چند باردیگر هم تکرار کرد تا بالاخره پیرزنی اندوهگین در را باز کرد و گفت: پسرم چه میخواهی در این باران ؟ کاری هست که برایت انجام دهم ؟
پسر با چشمانی پرامید و پاک و با لبخندی دلنشین گفت :
ببخشید باعث اذیت شما شدم فقط میخواستم بگویم که خداشما را واقعا دوست دارد و به شما توجه عنایت کرده ومن آمده ام آخرین کارت که مانده رابه شمابدهم کسی که شما را از همه چیز آگاه خواهد ساخت خداوند است و غرض از خلق انسان و همه چیز این است که رضای او بدست آید ....
سپس کارت را به او داد و رفت
بعد از یک هفته و بعد از نماز جمعه، پیرزن ایستاد و گفت:
هیچ کدام از شما ها مرا نمیشناسید و من هرگز قبلا به اینجا نیامده ام و تا جمعه گذشته مسلمان هم نبوده ام و فکرش راهم نمیکردم که مسلمان شوم
ماه گذشته شوهرم فوت کرد و مراترک نمود و من تنها ماندم در دنیایی که کسی را نداشتم و جمعه گذشته در حالیکه باران میبارید و هوا خیلی سرد بود میخواستم که خودم را بکشم، چون هیچ امید و آرزویی در دنیا نداشتم
... برای همین یک چهار پایه آوردم و طناب را از سقف آویزان کردم و آن را درگردن انداختم سپس آنرا در گردنم محکم کردم تنها و غمگین بودم و داشتم آخرین افکارم را مرور میکردم و با خود کلنجار میرفتم که دیگر بپرم وخود را خلاصکنم !!! ..
که ناگهان زنگ به صدادر آمد
من هم که منتظر کسی نبودم کمی صبر کردم تا شاید دیگر در نزند ولی دوباره تکرار شد
و چندین مرتبه زنگ را به صدا در آورد
اینبار با شدت در را کوبید و زنگ راهم میزد
بار دیگر گفتم که کیست ؟!!!
به ناچار طناب را از گردنم باز کردم و رفتم تا بدانم کیست که اینگونه با اصرار در را میکوبد
وقتی در را باز کردم چشمم به پسر کوچکی افتاد که با اشتیاق و لبخند به من نگاه میکند چهره ای که تابحال آنرا ندیده بودم ! و حتی توصیفش برایم مشکل است
کلمات قشنگی که بر زبانش آورد، قلبم را که مرده بود بار دیگر به زندگی برگرداند و با صدایی قشنگ گفت:
خانم؛ آمده ام که به شما بگویم که خدا شما را دوست دارد و به تو عنایت کرده وسپس کارتی را بدستم داد! کارتی که روی آن نوشته بود راهی به سوی بهشت !
پس در رابستم و چیزهایی که در کارت نوشته شده بود را خواندم ...
سپس طناب را از سقف باز کردم و همه چیز راکنار گذاشتم ...
چون من دیگر به آنها نیاز نداشتم و من پروردگار حقیقی و محبت واقعی راپیدا کردم ...
اسم این مرکز اسلامی هم روی کارت نوشته شده بود بنابراین آمدم اینجا تابگویم : الحمدلله و سپاس برای شما به خاطر تربیت چنین فرزندی که در وقت مناسب سراغم آمد و من را از رفتن به جهنم باز داشت ! َ
چشمان نماز گذاران پر از اشک شد و همه باهم تکبیر گفتند... الله اکبر... الله اکبر..
.
امام که پدر آن پسر بود از منبر پایین آمد و پسرش را که در صف اول نماز گذاران بود ، با گریه ای که نمی توانست جلوی آنرا بگیرد درآغوش می فشرد ...
نمیتوان به چنین پسری افتخار نکرد ...
اینجا این سوال مطرح میشود که ما برای دعوت در راه خدا چه کرده ایم.
آیا این وسایل پیام رسانی که در اختیار داریم را در مسیر دعوت به سوی خداوند به کار گرفته ایم ، یا خیر ؟!؟...
جواب این سوال را به خودتان واگذار می کنم...
#تلنگر
🔅 𝓳𝓸𝓲𝓷↷
┏ • • - • - • - • - • - ┓
@Yavaaashakii ͎ ͎‹🦋͜͡🍃›
┗┳┳• - • - • - • ┳┳┛
✵⃟ ﷽ ࿐ྀུ༅࿇༅═
❖ ▫️سربازی امامزمان با ✔️ترک گناه
▪️رسیدن به امام با ایجاد محبت شروع میشه.
▪️وقتی ما بدونیم با گناه کردن دل امام رو میشکنیم دیگه گناه لذت نداره
▪️وقتی گناه میکنی داری محبت امام رو از دلت بیرون میکنی
▪️اینجوری خودتو داری از ولایتش خارج میکنی
▪️و هرلحظه ازش دورتر میشی
▪️و اگه ادامه بدی ممکنه باهاش دشمنی کنی
▫️مقابله با گناه
▪️گناهانت رو بشناس
▪️و بدون چه گناهانی رو داری انجام میدی
▪️و چه گناهانی برات عادت شده.
▫️یک نقطه عطف برای خودت بساز
▪️اینجوری وقتی متوجهش باشی میتونی جلوی گناهو بگیری
▪️میتونی برای خودت یک انگشتر یا یک دستبند بخری و اونو علامتی کنی برای ترک گناه
▪️تا لحظه ارتکاب چشمت بهش بیافته و یادش باشی
▪️حالا اگه با نام و نشانی از امامزمان باشه بهتره.
▪️این دیگه ابتکار خودتو میطلبه میتونی چندجا از این علامتها کار بگذاری مثل صفحه گوشی یا دیوار اتاقت.
▪️هرجاکه برات گناه رواج بیشتری داره
▪️ناامید نباش و شروع کن
#سربازمهدی
#امام_زمان
🔅 𝓳𝓸𝓲𝓷↷
┏ • • - • - • - • - • - ┓
@Yavaaashakii ‹🦋🍃›
┗┳┳• - • - • - • ┳┳┛
🫂 یواشکی های زندگی💍🔞
#داستان_زندگی 🌸🍃 #داستان_زندگی 🌸🍃 از آن لحظه به بعد قلبم با ضرب آهنگ دیگری می تپید. نگاهه
#داستان_زندگی 🌸🍃
کمی این پا آن پا کردم و گفتم:
-فاطمه ...میشه...کمکم کنی یه اسم خوب برا خودم پیدا کنم🙃
+همین حالا؟🤔
-آره تو خیلی کتاب خوندی با سوادی یه اسم که بهم بخوره بگو دیگه😊
فاطمه چشم هایش را رو به آسمان چرخاند و بعد از مکث نسبتا طولانی، گفت:
+تبسم
-تبسم؟!
+آره یعنی لبخند، چون لبخندت قشنگه این اسمو پیشنهاد دادم
-راستش فکر کردم یه اسم با معنی بهتری بگی
+معنی لبخندم خوبه، ببین شعرا شکفتن گل رو به لبخند تشبیه کردن، عرفا هم شکفتن گل رو دقیقا زمانی میدونن که گل به اوج کمال و رشدش رسیده باشه، امام علی(ع) میفرماید:🌸
" کاری که در توان زن نیست به او مسپار زیرا که او چون گلی ست نه خدمتکار و پیشکار." خب ما اسم تبسم رو انتخاب میکنیم به امید روزی که تو به اون مرحله از زندگیت برسی که مثل یه گل شکوفا بشی.😍
-هرکی دوستت داره حق داره! تو خیلی خوبی فاطمه
+چی میگی؟
-هیچی لطفا زود جوابشو برام بیار
+باشه
او رفت و من بازهم غرق افکارم شدم. شب که شد به سختی خوابم برد با اینکه اذان صبح در کانون اصلاح و تربیت پخش نمی شد، ولی دقیقا در زمان اذان بیدار شدم. 🌱
رفتم داخل راهرو به ساعت بزرگ روی دیوار خیره شدم. درست همان ساعت و دقیقه ای که دیروز فاطمه در نمازخانه گفته بود زمان اذان صبح است. 🧡
رفتم وضو گرفتم و تنها در نماز خانه نماز خواندم. بعدش سر سجاده یک دل سیر گریه کردم و باز گفتم: خدایا فقط ولم نکن!😭
آن روز تا ظهر بی قرار بودم. میخواستم بدانم اصلا حاج آقا جوابم را می دهد یا نه! فاطمه که از در وارد شد دویدم کاغذم را طلب کردم.📄
چیزی نگفت و فقط کاغذ را دستم داد. رفتم یک گوشه میخواستم بازش کنم که صدای اذان پخش شد.🌌
کاغذ را در دستم فشردم و رفتم سمت نماز خانه، فاصله بین خواندن دو نماز، کاغذ را باز کردم. زیر دستخط کودکانه ام که نوشته بودم: راه خلاصی از حسادت؟😣
با دست خط خیلی زیبایی نوشته شده بود:
"اگر به تو حسادت می کنند از حسود دوری کن
اگر خودت به کسی حسادت میکنی به او محبت کن"
لبخندی زدم و گفتم: به خدا دوای دردم همینه!
به خودم که آمدم همه نگاهها سمتم چرخیده بود. خودم را نشکستم و رفتم صف اول ایستادم برای خواندن نماز عصر.
از آن دقیقه از کاغذی که برایم سفیر عشق بود، مثل گنج مراقبت میکردم. به فاطمه هم به نسبت اخلاق خودم بیشتر محبت میکردم. روزهایم بهتر شده بود و شبهایم بی قرارتر!💓
تا اینکه یک روز فاطمه بعد از نماز گفت همراهم می آید...
ادامه دارد.....