7.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
203.8K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حضرت موسی به عروسی دوجوان مومن و نیک سرشت قومش دعوت شده بود، آخر شب در هنگام خداحافظی عزرائیل را بر بالای خانه بخت وحجله عروس و داماد دید!!!
از او پرسید تو اینجا چه میکنی؟
عزراییل گفت امشب آخرین شب زندگی این عروس داماد است ماری سمی درمیان بستر این دوجوان خوابیده ومن باید در زمان ورود آنها دراین حجله جان هر دو را به امر پروردگار دراثرنیش مار بگیرم . موسی با اندوه از ناکامی و مرگ این دوجوان نیکوکار و مومن قومش رفته وصبحگاهان برای برگذاری مراسم دعا و دفن آن دو بازگشت امادر کمال تعجب و خوشحالی عروس و داماد زنده و خندان از دیدن پیامبر خدا درحال بیرون انداختن جسد ماری سیاه دید!!! از خدا دلیل دادن این وقت وعمر اضافه به ایشان را پرسید؟ جبرییل نازل شدو گفت دلیل را خود با سوال از اعمال شب قبل ایشان خواهی یافت.
موسی از داماد سوال کرد دیشب قبل ورود بحجله چه کردند؟ جوان گفت وقتی همه رفتند گدایی(سائلی) در زد و گفت من خبر عروسی شمارا در روستای مجاور دیر شنیدم و تمام بعدازظهر و شب را برای خوردن و بردن یک شکم سیر از غذای شما برای خود وهمسر بیمارم در راه بودم لطفا بمن هم از طعام جشنتان بدهید.
بداخل آمدم و جز غذای خودم و همسرم نیافتم غذای خودرا به آن مرد گرسنه دادم خورد برایم دعای طول عمر کردو گفت برای همسرم هم غذابدهید اونیز چون من سه روز است غذای مناسبی نخورده است. باخجالت قصد ورود و بستن در را داشتم که همسرم با رویی خندان غذای خودش را بمرد داد و اودرهنگام رفتن برای هردوی ما دعای طول عمر ،رفع بلا و شگون مصاحبت باپیامبر خدا دراولین روز زندگی مشترکمان را کردو رفت.
وقتی قصد ورود بحجله را داشتیم مجمعه (سینی بزرگ و سنگین غذا از جنس مس ) از دست همسرم برروی رختخواب افتاد و باعث مرگ این مار سمی که در رختخواب مابود گشت، پس ماهردو دیشب را تااکنون بعبادت گذارندیم و العجب شادی ما از اینست که دعای آنمرد بر شگون مصاحبت با شما نیز به اجابت رسید.
جبرییل ع فرمود ای موسی بدان صدقه و انفاق باعث رفع بلا و طول عمر شده این بر ایشان بیاموز و داستانشان برهمگان باز گو باشد که چراغی گردد بر خلق ما برای نیکی به دیگران و مصاحبت پیامبرانی چون تو در جنت....
💚@yazeynb💚
💚@yazeynb💚
#پندیات 😊
تاکه سرگرم جهانی اهل باورنیستی
تاکه دنبال زری درفکرمحشرنیستی
تااسیرنفس هستی ازحقیقت غافلی
تابخواب غفلتی درخط داورنیستی
مرگ ازمژگان ماباشدبه مانزدیکتر
ازچه رودرفکرمردن ای برادرنیستی
باعصاکوری دهدتشخیص راه وچارا
تابکی گمراهی ودرفکررهبرنیستی
باتمام حشمت وجایی که درنزد خلق داشت
رفت پیغمبرتوبهترازپیمبرنیستی
عاقبت تیغ اجل فرق علی راهم درید
ای بشرتوبهترازساقی کوثرنیستی
آنچه می بینی دراین عالم همه فانی بود
تابکی فکرحساب وروزکیفرنیستی
تاتوان داری بفکرناتوانان باش چون
دربرگرگ اجل هرگز توانگرنیستی
_______🌴🌴🌴🌴_________
اگرزرین کلاهی عاقبت هیچ
اگرخودپادشاهی عاقبت هیچ
اگرملک سلیمانت ببخشند
سرآخرخاک راهی عاقبت هیچ.
💚@yazeynb💚
💚@yazeynb💚
2.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حديث از خــــــــــــــاتم پيغمبـــران اسـت
كه جنّت زير پـــــــــاي مادران اسـت
بزن بر پاي مــــــــــــــادر بوسه از شوق
كه خاك پــــــاي او رشك جنان اسـت
اگرچه در عالم پد ر دارد مقامي محترم
ليكن افزون ازپدر قدر ومقام مادر اسـت
مادر دانا كند فرزند دانــــــــا تربيت
هر كه برهرجا رسدازاهتمام مادر اسـت
💚@yazeynb💚
💚@yazeynb💚
سه حکايت کوتاه اما تاثير گذار :
۱-از کاسبی پرسيدند:
چگونه دراين کوچه پرت و بی عابرکسب روزی ميکنی؟!
گفت: آن خدايی که فرشته مرگش
مرا در هرسوراخی که باشم پيداميکند
چگونه فرشته روزيش مراگم ميکند.
💚🌹👌❤️💚
۲-ازحاتم پرسيدند: بخشنده ترازخود ديده ای؟
گفت: آری مردی که دارايی اش تنها دو گوسفند بود، يکی را شب برايم ذبح کرد. از طعم جگرش تعريف کردم، صبح فردا جگر گوسفند دوم را نيز برايم
کباب کرد.
گفتند: توچه کردی؟
گفت: پانصد گوسفند به او هديه دادم.
گفتند: پس تو بخشنده تری؟
گفت: نه!
چون او هرچه داشت به من داد اما من اندکي از آنچه داشتم به او دادم.
💚🌹❤️💚
۳-عارفي را گفتند: خداوند را چگونه ميبيني؟
گفت: آنگونه که هميشه مي تواند مچم را بگيرد اما دستم را مي👌
💚@yazeynb💚
💚@yazeynb💚