#پندیات 😊
تاکه سرگرم جهانی اهل باورنیستی
تاکه دنبال زری درفکرمحشرنیستی
تااسیرنفس هستی ازحقیقت غافلی
تابخواب غفلتی درخط داورنیستی
مرگ ازمژگان ماباشدبه مانزدیکتر
ازچه رودرفکرمردن ای برادرنیستی
باعصاکوری دهدتشخیص راه وچارا
تابکی گمراهی ودرفکررهبرنیستی
باتمام حشمت وجایی که درنزد خلق داشت
رفت پیغمبرتوبهترازپیمبرنیستی
عاقبت تیغ اجل فرق علی راهم درید
ای بشرتوبهترازساقی کوثرنیستی
آنچه می بینی دراین عالم همه فانی بود
تابکی فکرحساب وروزکیفرنیستی
تاتوان داری بفکرناتوانان باش چون
دربرگرگ اجل هرگز توانگرنیستی
_______🌴🌴🌴🌴_________
اگرزرین کلاهی عاقبت هیچ
اگرخودپادشاهی عاقبت هیچ
اگرملک سلیمانت ببخشند
سرآخرخاک راهی عاقبت هیچ.
💚@yazeynb💚
💚@yazeynb💚
2.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حديث از خــــــــــــــاتم پيغمبـــران اسـت
كه جنّت زير پـــــــــاي مادران اسـت
بزن بر پاي مــــــــــــــادر بوسه از شوق
كه خاك پــــــاي او رشك جنان اسـت
اگرچه در عالم پد ر دارد مقامي محترم
ليكن افزون ازپدر قدر ومقام مادر اسـت
مادر دانا كند فرزند دانــــــــا تربيت
هر كه برهرجا رسدازاهتمام مادر اسـت
💚@yazeynb💚
💚@yazeynb💚
سه حکايت کوتاه اما تاثير گذار :
۱-از کاسبی پرسيدند:
چگونه دراين کوچه پرت و بی عابرکسب روزی ميکنی؟!
گفت: آن خدايی که فرشته مرگش
مرا در هرسوراخی که باشم پيداميکند
چگونه فرشته روزيش مراگم ميکند.
💚🌹👌❤️💚
۲-ازحاتم پرسيدند: بخشنده ترازخود ديده ای؟
گفت: آری مردی که دارايی اش تنها دو گوسفند بود، يکی را شب برايم ذبح کرد. از طعم جگرش تعريف کردم، صبح فردا جگر گوسفند دوم را نيز برايم
کباب کرد.
گفتند: توچه کردی؟
گفت: پانصد گوسفند به او هديه دادم.
گفتند: پس تو بخشنده تری؟
گفت: نه!
چون او هرچه داشت به من داد اما من اندکي از آنچه داشتم به او دادم.
💚🌹❤️💚
۳-عارفي را گفتند: خداوند را چگونه ميبيني؟
گفت: آنگونه که هميشه مي تواند مچم را بگيرد اما دستم را مي👌
💚@yazeynb💚
💚@yazeynb💚
🕋گویند عارفی قصد حج كرد.
فرزندش از او پرسید: پدر كجا می خواهی بروی؟
پدر گفت: به خانه خدایم.
پسر به تصور آن كه هر كس به خانه خدا می رود، او را هم می بیند! پرسید: پدر! چرا مرا با خود نمی بری؟
گفت: مناسب تو نیست.
پسر گریه سر داد. پدر را رقت دست داد و او را با خود برد.
هنگام طواف پسر پرسید: پس خدای ما كجاست؟
پدر گفت: خدا در آسمان است.
پسر بیفتاد و بمرد!
پدر وحشت زده فریاد برآورد: آه ! پسرم چه شد؟ آه فرزندم كجا رفت؟
از گوشه خانه صدایی شنید كه می گفت: تو به زیارت خانه خدا آمدی و آن را درك كردی. او بهدیدن خدا آمده بود و به سوی خدا رفت!
📚منبع: تفسیر ادبی و عرفانی قرآن مجید ، خواجه عبدالله انصاری
💚@yazeynb💚
💚@yazeynb💚