عادَت کردهایم هَر روز دوش بگیریم،
اما یادِمان میرود که ذهنِمان هم به دوش نیاز دارد!
🌺🌹@yazeynb🌺🌹
گاهی با یک غزلِ حافظ میتوان دوش ذهنی گِرفت و خوابید.
یک شِعر از فروغ، تکهای از بیهَقی، صفحهای از مزامیر، عبارتی از گِراهام گرین، جملهای از شِکسپیر، خَطی از نیما ..
ولی غافِلیم ..!
🌺🌹@yazeynb🌺🌹
شبانه روز چقدر خبَر و گزارش و مطلبِ آشغال میتِپانیم تویِ کلهمان، بعد هم با همان کلهیِ بادکرده به رختِخواب میرَویم و توقع داریم در خواب پدربزرگِمان را ببینیم که یک گلابی پوستکَنده و با لبخند میگوید بفرما ..!
🌺🌹@yazeynb🌺🌹
#عباس_معروفی
پنجشنبه ها ،
مسافران بهشتی دلخوشند
به یک فاتحه، یک صلوات
یک خدا بیامرزدش ...
همین ها برایشان یک دنیاست
در آن دنیا عزیزانی که پارسال
🌺🌹@yazeynb🌺🌹
این موقع در کنار ما بودند و
امروز یاد و خاطراتشان بر
دلهای ما سنگینی میکند 🥀
شادی روح تمام فتگان،
بخصوص پدران و مادران آسمانی،
بخوانیم فاتحه و صلوات ..📖🕯
❖🌺🌹@yazeynb🌺🌹
1.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍀❣🍀
🌸⚘الهـی
بہ برڪت #صلـوات بر حضرت محمـد
و آل مطهـرش علیهـم السـلام
بہ همـه مـا خیـر و برڪت
و رزق و روزی فـراوان و حلال
عـطا فـرمـا
🌺🌹@yazeynb🌺🌹
ﷺ🌸ﷺ🌸ﷺ🌸ﷺ
اَلّلهُـمَّ صَـلِّ عَلی مُحَمَّـد وَ آل مُحَمَّـد
ﷺ🌸ﷺ🌸ﷺ🌸ﷺ
اَلّلهُـمَّ صَـلِّ عَلی مُحَمَّـد وَ آل مُحَمَّـد
ﷺ🌸ﷺ🌸ﷺ🌸ﷺ
اَلّلهُـمَّ صَـلِّ عَلی مُحَمَّـد وَ آل مُحَمَّـد
ﷺ🌸ﷺ🌸ﷺ🌸ﷺ
🌺🌹@yazeynb🌺🌹
❤️شهید ابراهیم هادی❤️
⏪زندگینامه
🌺🌹@yazeynb🌺🌹
🌷دروالفجر مقدماتی پنج روز به همراه بچه های گردان کمیل وحنظله در کانالهای فکه مقاومت کردند اما تسلیم نشدند.🌺🌹@yazeynb🌺🌹
سرانجام در 22 بهمن سال 61 بعد از فرستادن بچه های باقی مانده به عقب، تنهای تنها با خدا همراه شد. دیگر کسی او راندید.
او همیشه از خدا می خواست گمنام بماند. چرا که گمنامی صفت یاران خداست. خدا هم دعایش را مستجاب کرد. ابراهیم سالهاست که گمنام وغریب در فکه مانده تا خورشیدی باشد برای راهییان نور....
🌺🌹@yazeynb🌺🌹
🌹سلام بر ابـــراهیــــــــــــــم🌹
وارد منزل علامه جعفری شدیم. ایشان مشغول صحبت بود و چند نفری در اطراف علامه نشسته بودند.
ابراهیم با عصای زیر بغل وارد اتاق شد. علامه یکباره نگاهش به در افتاد. از جا بلند شد و به استقبالش آمد. بعد با همان لهجه ی زیبا گفت: به به آقا ابراهیم، بفرمائید، بفرمائید.
🌺🌹@yazeynb🌺🌹
ابراهیم را با خودش بالای مجلس برد. همه به احترام او بلند شدند. بعد علامه حرفی زد که بسیار عجیب بود. من اگر خودم نمی شنیدم باور نمی کردم.
علامه با اصرار گفت: «آقا ابراهیم، برو جای من بنشین، ما باید شاگردی شما را بکنیم.» تا علامه این جمله را گفت، نگاه کردم به صورت ابراهیم مثل لبو سرخ شده بود. همان جا کنار شاگردها نشست و گفت: استاد، تو رو خدا ما رو شرمنده نکنید.
🌺🌹@yazeynb🌺🌹
علامه بعد از اصرار زیاد به جای خودش برگشت. قبل از اینکه بحث خود را ادامه دهد، رو به دوستانی که در کنارش بودند جمله ای گفت که خوب به یاد دارم:
علامه فرمود: این آقا ابراهیم استاد بنده هستند
🌺🌹@yazeynb🌺🌹
من چیز زیادی از درجات علمی علامه جعفری نمی دانستم، فقط دیده بودم که مرتب در تلویزیون سخنرانی می کند. اما همینقدر می فهمیدم که کلام این فیلسوف و عالم بزرگ، بی دلیل نیست.
🌺🌹@yazeynb🌺🌹
سلام بر ابراهیم۲ ص۷۷
شادی روح بلند شهیدابراهیم هادی صلوات
زتو اتاق نشسته بودیم که محمود جستی زد و
🌺🌹@yazeynb🌺🌹
گفت: آقا بیاید میخوام یه کار باحال کنم.
و رفت سمت اتاقش. چند لحظه بعد با نخ و سوزن اومد و گفت: بیاید میخوام پیشگویی کنم. میخوام بهتون بگم در آینده بچه تون چی میشه. حتی میتونم بگم بچه های پدر و مادراتون به ترتیب چه جنسیتی داشتن.
سوزن رو نخ کرد و داوطلب اول رو نشوند و سوزن رو از نخ آویزون کرد و عمود گرفت روی نبض دستش. سوزن چرخ میزد و محمود میگفت که بچه اول پدر و مادرت پسرِ، دومی هم پسرِ، سومی دخترِ!!!!
🌺🌹@yazeynb🌺🌹
درست حدس زده بود.
بعد مرتضی رو صدا زد و گفت دستتو بده ببینم بچه چی میاری.
سوزن رو آویزون بالای نبض دست مرتضی ثابت کرد و بعد از چند ثانیه سوزن شروع کرد به حرکت کردن.
قهقهه ای زد و گفت پاشو مرتضی که بچه اولت دخترِ!!!
🌺🌹@yazeynb🌺🌹
صدای خنده مون بلند شد. محمود پرسید مرتضی اسمش رو چی میذاری؟ مرتضی یه کم فکر کرد و جواب داد زینب...
این ماجرا ادامه داشت تا محمود گفت بذار برای خودمم امتحان کنم. سوزن رو آویزون کرد و اونم شروع کرد به چرخیدن.
🌺🌹@yazeynb🌺🌹
چشمای محمود برقی زد و با خوشحالی گفت بیااااع برای منم دخترِ.
پرسیدیم اسمش رو چی میذاری؟
بی معطلی گفت:
کوثر...