3.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جوادنجاتی✍:
@yazeynb
# ۹۹/۵/۲۱ سی و سومین سالگرد دلیر مرد جبهه های عشق و ایثار پاسدار رشید اسلام سردار شهید ابراهیم نجاتی ، آنکه همه زندگیش عرصه هنر نمایی عشق بود تا عاقبت راه آسمان را یافت و به سوی قبله ای نماز کرد که قیام آن شرافت سجود در خون را به او ارزانی داشت .
@yazeynb
# متاسفانه به رسم هرساله مراسمی به مناسبت سالگرد شهادت پدر پهلوانم به علت شیوع ویروس کرونا نداریم ولی یاد و خاطره اش در دل و جانمان تا زنده ایم همراه ما است و نام و نشانش باعث افتخارمان .
@yazeynb
# پدر آسمانی و پهلوانم تا نفس میکشم بیادت هستم و در فراغت میسوزم ....
صلوات
📖 داستان زیبا درباره پند
@yazeynb
صاحب دلی برای اقامۀ نماز به مسجدی رفت. نمازگزاران او را شناختند و خواستند که پس از نماز، بر منبر رود و آن ها را پند گوید. او نیز پذیرفت.
نماز جماعت تمام شد.
چشم ها همه به سوی او بود. مردِ صاحب دل برخاست و بر پلۀ نخست منبر نشست.
@yazeynb
بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود. آنگاه خطاب به جماعت گفت:”مردم! هرکس از شما که می داند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد مُرد، برخیزد.”
کسی برنخاست.
گفت:”حالا هرکس از شما که خود را آماده مرگ کرده است، برخیزد.”
باز کسی برنخاست
سری به نشانۀ تاسف تکان داد و گفت:”!
@yazeynb
شگفتا از شما که به ماندن اطمینان ندارید، اما برای رفتن نیز آماده نیستید.
✅ چرا علی(ع) را دوست دارم؟
@yazeynb
امام علی (علیه السلام) مقدار "پنج بار شتر" خرما براى شخصى آبرومند که از كسى تقاضاى كمك نمى كرد فرستادند .
یک نفر که در آن جا حضور داشت به امیرالمومنین گفت :
"آن مرد كه تقاضاى كمك نكرد ، چرا براى او خرما فرستادید ؟ يك بار شتر هم براى او كافى بود!"
@yazeynb
امام على (علیه السلام) به او فرمودند:
"خداوند امثال تو را در جامعه ما زياد نكند! من می بخشم و تو بخل مى ورزى !؟
اگر من آن چه را كه مورد حاجت او است ، پس از درخواست کردن بدهم ، چيزى به او نداده ام ؛ بلكه قيمت آبرویش را به او داده ام ؛ زيرا اگر صبر كنم تا از من درخواست كند، در حقيقت او را وادار كرده ام كه آبرويش را به من بدهد."
@yazeynb
📚منبع: وسائل الشيعه،ج۴،ص۱۱۸.
مرثیه حضرت رقیه ی
شاعر رسول چهارمحالی(ساقی)
----------------------
@yazeynb
یتیمی در خرابه ناله می زد
نشسته بر دلش غم های عالم
یتیمی درد و هجر و بیقراری
دلش پر گشته از اندوه و ماتم
😭😔@yazeynb
به جای خیمه و بابا و بازی
شده گریه سراسر کار دختر
زند طعنه بر او دختر شامی
نداری تو پدر شد زار دختر
😭😔
غم و اندوه و ماتم در وجودش
به فکر دیدن بابا ست هر دم
پدر رفته سفر ای جان عمّه
پدر می آ ید عمّه گریه کن کم
😭😔@yazeynb
اگر بیند مرا قامت خمیده
رخ من را ببیند رنگ پریده
شود مهمان ما در این خرابه
چنین مهمانی هرگزکس ندیده
@yazeynb
پدر آ ید به دامانش بگیرد
زند شانه به موهایم دمادم
سفر آ خر رسد روزی به پایان
در آغوشش روم باچشم نم نم
««««««««««««««««««««««
شاعر رسول چهارمحالی(ساقی عطشان)
قنبر❤️❤️
جوان کافری عاشق دختر عمویش شد. عمویش پادشاه حبشه بود .
جوان نزد عمو رفت و گفت:
عمو جان من عاشق دخترت هستم. آمده ام برای خواستگاری .
پادشاه گفت: حرفی نیست ولی مهر دختر من سنگین است. گفت: هرچه باشد من میپذیرم.
شاه گفت: در شهر بدي ها (مدينه) دشمنی دارم که باید سر او را برایم بیاوری، آنوقت دختر از آن تو. جوان گفت: عمو جان این دشمن تو نامش چیست؟
گفت: بیشتر او را به نام علی بن ابیطالب می شناسند. جوان فوراً اسب را زین کرده با شمشیر و نیزه و تیر و کمان و سنان راهی شهر بدی ها شد.
به بالای تپه ی شهر که رسید دید در نخلستان جوانی عربی درحال باغبانی و بیل زدن است. نزدیک جوان رفت گفت: ای مرد عرب تو علی را میشناسی؟
گفت: تو را با علی چکار است؟
گفت: آمده ام سرش را برای عمویم که پادشاه حبشه است ببرم چون مهر دخترش کرده است.
@yazeynb
گفت: تو حریف علی نمی شوی.
گفت: مگر علی را میشناسی؟
گفت: آری هرروز با او هستم و هرروز او را میبینم.
گفت: مگر علی چه هیبتی دارد که من نتوانم سر او را از تن جدا کنم؟
گفت: قدی دارد به اندازه ی قد من، هیکلی هم هیکل من.
گفت: اگر مثل تو باشد که مشکلی نیست.
مرد عرب گفت: اول باید بتوانی مرا شکست دهی تا علی را به تو نشان بدهم. چه برای شکست علی داری؟
گفت: شمشیر و تیر و کمان و سنان.
گفت: پس آماده باش.
@yazeynb
جوان خنده ای بلند کرد و گفت تو با این بیل میخواهی مرا شکست دهی؟ پس آماده باش.
شمشیر را از نیام کشید. سپس گفت: نام تو چیست؟
مرد عرب جواب داد: عبداللّه. پرسید: نام تو چیست؟
@yazeynb
گفت: فتاح. و با شمشیر به عبداللّه حمله کرد. عبداللّه در یک چشم بهم زدن کتف و بازوی جوان کافر را گرفت و به آسمان بلند کرد، به زمین زد و خنجر او را به دست گرفت و بالا بُرد. ناگاه دید از چشمهای جوان اشک می آید. گفت: چرا گریه میکنی؟ جوان گفت: من عاشق دختر عمویم بودم. آمده بودم تا سر علی را برای عمویم ببرم تا دخترش را به من بدهد، حالا دارم به دست تو کشته میشوم
..
مرد عرب جوان را بلند کرد. گفت: بیا این شمشیر، سر مرا برای عمویت ببر.
پرسید: مگر تو که هستی؟ گفت: منم اسداللّه الغالب، علی بن ابیطالب. كه اگر من بتوانم دل بنده ای از بندگان خدا را شاد کنم، حاضرم سر من مهر دختر عمویت شود..
.@yazeynb
جوان بلند بلند شروع به گریه کرده به پای مولای دو عالم افتاد و گفت: من میخواهم از امروز غلام تو شوم یا علی...
بدین گونه بود که "فتاح" شد "قنبر" غلام علی بن ابیطالب.
بحارالانوار ج3 ص 211
@yazeynb
اَلَّلهُمـ ّعجِّللِوَلیِڪَالفَرَج
🌺🧚♀️پادشاهی در خواب دید تمام دندانهایش افتادند!
@yazeynb
دنبال تعبیر کنندگان خواب فرستاد ...
اولی گفت: تعبیرش این است که مرگ تمام خویشاوندانت را به چشم خواهی دید.
پادشاه ناراحت شد و دستور داد او را بکشند...
@yazeynb
دومی گفت: تعبیرش این است که عمر پادشاه از تمام خویشاوندانش طولانی تر خواهد بود...
پادشاه خوشحال شد و به او جایزه داد!
هر دو یک مطلب یکسان را بیان کردند اما با دو بیان متفاوت...
@yazeynb
کمی شیرین زبان تر باشیم!