حجت الاسلام دانشمند4_721038705925555093.mp3
زمان:
حجم:
2.9M
👤استاد دانشمند :
@yazeynb
دنبال رویت امام زمان (عج) نباشید
به دنبال انجام کامل واجبات و دوری از محرمات
رضایت و خدمت به پدر و مادر و خدمت به مردم باشید.
@yazeynb
#تزکیه_نفس
#خود_سازی
جنازه ای که زنده شد❗️
@yazeynb
حاج حسین گنابادی یکی از مردان خدا و نیروهای بهشت زهرا روایت میکرد که روزی یکی از همکارانم جهت انتقال جنازه ی مردی میان سال راهی روستای زرین دشت در اطراف تهران شد، ساعاتی بعد دستور آمد که برای مراسم غسل این مرد به غسالخانه بروم، من به همراه
@yazeynb
دوستم حاج محسن شمشکی راهی شدیم تا آن مرد را غسل داده و آماده ی تشییع کنیم، پسر و دخترش به همراه ما داخل غسالخانه بودند و به شدت گریه می کردند... برای غسل آماده شدم بعد از لخت کردن میت و خواباندنش آب را باز کردم و روی سینه اش ریختم، فشار آب بالا بود، برگشتم تا فشار آب رو کم کنم...
که صدای فریاد وحشتناکی همه جای غسالخانه را پر کرد، به طوری که ترس تمام وجودم را فرا گرفت و قلبم به شدت شروع به زدن کرد، جرات برگشتن و نگاه کردن را نداشتن، در حدود ۳۰ سالی که در غسالخانه کار کرده بودم تا به امروز اینقدر وحشت نکرده بودم، صدایی در گوشم زمزمه میکرد،
گنابادی... گنابادی....!
@yazeynb
صدای جیغ چنان مرا ترسانده بود که چیزی متوجه نمی شدم تا اینکه دستی از پشت بر شانه ام نشست...!
حاج شمشکی با چهره ای یخ زده و دستانی لرزان مرا صدا می کرد، سرم را برگرداندم و با ترس و لرز به چهره حاج شمشکی خیره شدم...
با لحنی لرزان و در حالی که به جنازه اشاره می کرد می گفت: حسین، جنازه زنده شد....!
سرم تیری کشید، نگاهی به جنازه کردم که چشمانش را باز کرده و به من خیره شده، همه فریاد می کشیدند، دخترش بیهوش شده بود، پسرش از ترس چهره اش گچ شده بود، منم با دیدن اوضاع بسیار آشفته شدم، سریع در غسالخانه را باز کردم و شروع کردم به فریاد کشیدن...
مرده زنده شد، جنازه زنده شد...
فشارم افتاد و کمی بعد دیگر ندانستم چه شد،
ساعتی بعد که به هوش آمدم خودم را روی تخت بیمارستان دیدم، حاج
@yazeynb
شمشکی و شیخ آخوندی آخوند بهشت زهرا بالا سرم بودند، به محض اینکه هوشم سر جایش آمد ماجرا را پیگیر شدم...
حاج شمشکی شروع به روایت ماجرا کرد...
وقتی تو از هوش رفتی کمی بعد که آمبولانس تو را به بیمارستان رساند، پزشکان بالای سر جنازه حاظر شدند، و بعد از معاینات دیدیم که علائم حیاتی او بازگشته و به حالت عادی برگشته، او یک روز قبل شدیدا مریض می شود و
@yazeynb
فرزندانش به بیمارستان منتقل می کنند، چون قبلا مشکل قلبی داشت و داخل قلبش با عملی باطری گذاشته بودند در بیمارستان بعد از تزریق آمپول علائم حیاتی او از بین می رود، و پزشک به علت متوجه نشدن موضوع قلبش، نسخه ی مرگ او را میپیچد تا اینکه در غسالخانه با فشار آب سرد که روی سینه اش ریختی شوک وارد شده و باطری دوباره کار افتاد و علائم او برگشت و خدا رو شکر زنده شد....
@yazeynb
من زبانم بند آمد و تا الان که سالها گذشته هنوز آن خاطره از ذهنم بیرون نرفته.
همراه ابراهيم راه ميرفتيم. عصر يک روز تابستان بود. رسيديم جلوي يک کوچه. بچه ها مشغول فوتبال بودند. به محض عبور ما، پســر بچهاي محکم توپ را شوت کرد.🌻توپ مستقيم به صورت ابراهيم خورد. به طوري که ابراهيم لحظه روي زمين نشســت. صورت ابراهيم سرخ سرخ شدهبود.خيليعصبانيشــدم.بهسمتبچههانگاه كردم. همه در حال فرار بودند تااز ماکتکنخورند.ابراهيمهمينطورکنشســته بوددستکردتويساكخودش.پلاستیکگردو را برداشت.دادزد: بچههاکجارفتيد؟! بياييد گردوها رو برداريد!🌼🌴
@yazeynb
بعد هم پلاستيک را گذاشت کنار دروازه فوتبال و حرکت كرديم.توي راه با تعجب گفتم: داش ابرام اين چه کاري بود!؟🤔
گفــت: بنده هاي خدا ترســيده بودند. از قصدکه نزدنــد. بعد به بحث قبليبرگشت و موضوع را عوض کرد!اما من ميدانســتم انســانهاي بزرگ در زندگيشان اينگونه عمل ميکنند😇🌹
@yazeynb
1.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#قرارمون🤝
@yazeynb
هر زمان جوانے دعاےِ فرج
را زمزمہ ڪند🌻
همزمان امامزمان﴿عج﴾ دستهاےِ
مبارڪشان را بہ
@yazeynb
سوےِ آسمان بلند میڪنند🤲🏻
و براے آن جوان دعا میفرمایند؛
چہ خوش سعادتند کسانے
کہ حداقل روزے یڪ¹ بار
دعاے فرج را زمزمہ میڪنند ..💙..
* #الهمعجلالولیڪالفرج
* #مشتےباشیمبخونیم
@yazeynb
#سربازان_امام_زمان
www.nkqom.ir4_306183390988600011.mp3
زمان:
حجم:
2.53M
🛑 پدرم رفتگر بود،
یک روز حالش خوب نبود، بهش گفتم بابا امشب لباسات بده من بجای ت میرم،
@yazeynb
گفت نه پسرم تو امسال کنکور داری، قول بده فقط درستو بخونی تا جای خوب قبول بشی، شرمنده شدم گفتم چشم، لباسش که پوشید از در بیرون بره گفت قول دیگه یی هم بده، گفتم جانم بابا
گفت وقتی من مردم سر خاکم یه بامبو بکار و سنگ قبر هم رو خاکم نذار، این قولها رو بهم بده، گفتم بابا این چه حرفیه؟ گفت فقط قول بده.
گفتم چشم.
بابام رفت و دیگه از اون در تو نیومد و همون روز فوت شد.
من موندم و خودم و خودم.
تو شوک بودم و نا امید.
ولی بهش قول داده بودم و باید بهش عمل میکردم، بامبو را همان روز دفنش گذاشتم توی خاکش و سنگ قبر هم براش نگذاشتیم.
@yazeynb
تصمیم گرفتم خودم رو جمع کنم و فقط و فقط درس بخونم.
انقدر درس خواندم تا اینکه مهندسی عمران قبول شدم، رفتم دورهی لیسانسم را با معدل ۱۹٫۳۵ تموم شد.
اقدام کردم برای اپلای و بورسیه گرفتن تا ادامهی تحصیلم را در دانشگاه مینایو تو شهر اوهایو ادامه بدم، با توجه به رزومهام و معدل خوبم خیلی سریع دانشگاه پذیرفته شدم
حدود ۹ ماه طول کشید تا کارهام انجام بشه و برم.
رفتم آمریکا دورهی ارشدم را در دو سال با معدل A گذراندم و برای دکتری تو رشتهی خودم اقدام کردم ، همزمان در یک شرکت معتبر استخدام شده بودم و همه چی داشت خوب پیش میرفت که ترامپ رئیس جمهور شد و همه چی بهم ریخت.
@yazeynb
سرتان را درد نمیارم در آخر مجبور شدم دست از پا دراز تر برگردم ایران.
در راه بازگشت خیلی ناراحت بودم و تنها دلخوشی ام این بود مستقیم برم سر خاک بابام و داستان را بهش بگم و ببگم بعد از ۷ سال هنوز سر قولم هستم و بازم درس میخونم و کار میکنم.
رسیدم تهران، مستقیم ماشین گرفتم
@yazeynb
رفتم سر خاک بابام و شروع کردم باهاش درد و دل کردن، گفتم، از همه چی گفتم براش، بامبو هنوز اونجا بود نگاهی به بامبو انداختم و آهی از دل کشیدم.
با خودم گفتم یک سیگار بکشم و برم خانه ی مادرم، سیگارم که روشن کردم یکدفعه بابام از زیر خاک اومد بیرون
@yazeynb
چوب بامبو هم دهانش بود به زور نفس میکشید، بامبو رو از دهانش بیرون آورد و سیلی محکمی بهم زد و گفت مطمئن بودم سیگاری میشی.
فقط چرا ۷ سال طول کشید؟ کرما نصفمو خوردن؟
3.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
3.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹حاج قاسم سلیمانی: جان من و همه
@yazeynb
شهیدان ارزش فدا شدن برای این ملت را دارد.
دلتنکتم سرادر 😔😔😭