🕋گویند عارفی قصد حج كرد.
فرزندش از او پرسید: پدر كجا می خواهی بروی؟
پدر گفت: به خانه خدایم.
پسر به تصور آن كه هر كس به خانه خدا می رود، او را هم می بیند! پرسید: پدر! چرا مرا با خود نمی بری؟
گفت: مناسب تو نیست.
پسر گریه سر داد. پدر را رقت دست داد و او را با خود برد.
هنگام طواف پسر پرسید: پس خدای ما كجاست؟
پدر گفت: خدا در آسمان است.
پسر بیفتاد و بمرد!
پدر وحشت زده فریاد برآورد: آه ! پسرم چه شد؟ آه فرزندم كجا رفت؟
از گوشه خانه صدایی شنید كه می گفت: تو به زیارت خانه خدا آمدی و آن را درك كردی. او بهدیدن خدا آمده بود و به سوی خدا رفت!
📚منبع: تفسیر ادبی و عرفانی قرآن مجید ، خواجه عبدالله انصاری
💚@yazeynb💚
💚@yazeynb💚
ﺍﺯ فردی ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ :خب اینهمه هر شب دعا کردی چه به دست اوردی؟
ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﻫﻴﭻ
ﺍﻣﺎ ، ﺑﻌﻀﯽ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩم
ﺧﺸﻢ ، ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ، ﺍﺿﻄﺮﺍﺏ ، ﺍﻓﺴﺮﺩﮔﯽ ، ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻋﺪﻡ ﺍﻣﻨﯿﺖ ، ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﭘﯿﺮﯼ ﻭ ﻣﺮﮒ .
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺣﺎلمان ﺧﻮﺏ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﮔﺎﻫﯽ با ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻧﻬﺎ ، خیال ﺁﺳﻮﺩﻩ تری داریم.
خدا به همه مون آرامش بده🙏🏿
💚@yazeynb💚
💚@yazeynb💚
3.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ایشان مدیرعامل صندوق بازنشستگی هستند که بلافاصله بعد از این صحبتها از کار برکنار و بیکار شد! این تنها گوشه از فساد و اختلاس نمایندگان مجلس است که شما را شوکه می کند! ایشان از بچه های هیات دانشگاه صنعتی شریف است! افشاگری هایش مربوط به رییس کمیسیون اجتماعی مجلس است که همه باید گوش کنند و این نمایندگان اختلاسگر را بشناسند!
💚@yazeynb💚
💚@yazeynb💚
🔴خوابی که سردار سلیمانی پس از شهادت سردار مهدی زینالدین دیدند :
هیجان زده پرسیدم : « آقا مهدی مگه تو شهید نشدی؟ همین چند وقت پیش، توی جادهی سردشت... » حرفم را نیمه تمام گذاشت. اخم كوتاهی كرد و چین به پیشانیاش افتاد. بعد با خنده گفت: « من توی جلسههاتون میام. مثل اینكه هنوز باور نكردی شهدا زندهاند. » عجله داشت. میخواست برود 😢
یک بار دیگر چهرهی درخشانش را كاویدم. حرف با گریه از گلویم بیرون ریخت: « پس حالا كه میخوای بری، لااقل یه پیغامی چیزی بده تا به رزمندهها برسونم. » رویم را زمین نزد. قاسم، من خیلی كار دارم، باید برم. هر چی میگم زود بنویس. هولهولكی گشتم دنبال كاغذ یک برگهی كوچک پیدا كردم.
🔺فوری خودكارم را از جیبم درآوردم و گفتم: « بفرما برادر! بگو تا بنویسم. »بنویس:
« سلام، من در جمع شما هستم »❤❤❤
همین چند كلمه را بیشتر نگفت.
موقع خداحافظی، با لحنی كه چاشنیِ التماس داشت، گفتم : « بیزحمت زیر نوشته رو امضا كن. » برگه را گرفت و امضا كرد.
كنارش نوشت: « سیدمهدی زینالدین » نگاهی بهتزده به امضا و نوشتهی زیرش كردم. با تعجب پرسیدم: « چی نوشتی آقامهدی؟ تو كه سید نبودی! »
گفت؛ اینجا بهم مقام سیادت دادند.💚💚💚
🔹از خواب پریدم. موج صدای آقامهدی هنوز توی گوشم بود؛ «سلام، من در جمع شما هستم»
📚برشی از کتاب "تنها؛ زیر باران"
💚@yazeynb💚
💚@yazeynb💚